نقد نوشته‌ها

ما در کودکی مرد شدیم

به بهانه‌ی خیانت‌هایی که این روزها در حق کودکانمان می‌شود

کودکی‌های هم نسل های من در دزفول، گره خورده بود با جنگ؛

اینکه با صدای آژیر قرمز، فِنگ‌ها (تیله‌ها) را پرت کنیم توی باغچه و بدویم سمت شَوادون و سنگ‌های فیتال (هفت سنگ) را بدون اینکه با دمپایی بزنیم و فرو بریزیم، ول کنیم وسط کوچه و فرار کنیم سمت خانه  و اینکه بعد از موشک باران کدامیک از بچه ها برمی گشت برای بازی و کدامیک را می بردند «شهیدآباد» دغدغه ی هر روزمان بود.

کودکی‌های هم نسل های من در دزفول، گره خورده بود با جنگ؛

اینکه شادترین لحظه زندگیمان برگشتن دایی از جبهه باشد تا هم قصه ی نبرد بگوید و هم روایت شهادت رفقایش را و هم برایمان پوکه گلوله کلاش و دوشکا بیاورد؛ اینکه پوکه‌ها را بچینیم روی هم و با آنها بازی کنیم؛ تازه بعضی بچه‌های محله که برادرهایشان برایشان چتر منور از جبهه می‌آوردند، خیلی خودشان را می‌گرفتند و پُز می‌دادند.

اینکه توی نقاشی‌هایمان فقط تانک و هواپیما بکشیم و سینه مردی را با مداد قرمز سرخ کنیم و زیرش بنویسیم «شهید» و خانه‌هایی ویران بکشیم که از آنها دود بلند می‌شود؛

اینکه وقتی مدادمان کوتاه می‌شد، ته آن را بگذاریم توی یک پوکه گلوله کلاش تا بزرگتر به نظر برسد.

و نسل ما  هم مثل همان مدادها که بزرگتر از قدشان به نظر می رسیدند،  «مردتر» از کودکی مان به نظر می رسیدیم.

کودکی‌های هم نسل های من در دزفول، گره خورده بود با جنگ؛

اینکه روی شاقِلِنج (شانه) بابا بنشینیم تا توی تشییع جنازه پسر همسایه زیر دست و پا نمانیم.

اینکه اشک‌های دایه را ببینیم و نبودن دایی را و از دیگر سو بغض بی بی و نبودن عمو را و دعا کنیم که زودتر بزرگ شویم برای جبهه رفتن و انتقام دایی و عمو را گرفتن.

اینکه هر کس را که دیگر نمی‌دیدیم برایمان بگویند «شهید شد! رفته است آسمان پیش خدا» و ما هم باور کنیم؛ اینکه عادت کنیم هر عصر پنجشنبه به عشق خوراکی‌های روی مزار شهدا برویم شهیدآباد.

اینکه در مجالس شهدا، گوشمان و دلمان عادت کند به روضه ی علی اکبر و قاسم و ابوالفضل العباس.

اینکه حتی در مدرسه هنگام حضور و غیاب آقا معلم ،  بجای گفتن « حاضر » دستمان را بلند کنیم  و فریادگونه بگوییم «شهید» و اینکه زنگ ورزش، همه با هم بخوانیم: «یک …دو…سه… شهید…»

کودکی‌های هم نسل های من در دزفول، گره خورده بود با جنگ؛

اینکه تنها همدم ما رادیویی باشد که یا مارش عملیات بنوازد یا از اخبار جنگ بگوید یا جیغ بنفش آژیر قرمز بکشد و تلویزیون‌های سیاه و سفیدی که چشم انتظارمان می‌گذاشت تا ساعت ۵ بعداز ظهر که برنامه کودک شروع شود و آن آدمک بیاید و بخواند: « وَک وَک وَک … وَک وَک وَک » و ما هم در عرض اتاق راه برویم و ادایش را دربیاوریم و برنامه‌های کودک ما نه خاله‌ای داشت که بخواهد شادونه باشد یا نباشد و نه عمویی که جمعه‌هایمان را فیتیله‌ای کند؛ حتی توی برنامه کودک‌هایمان هم یادمان می‌دادند که مرد باشیم و همیشه باید مرور می‌کردیم که «علی کوچولو، مرد کوچک است » و همیشه می‌دیدیم که: «اینم باباشه، چه خالیه جاش… رفته به جبهه، خدا به همراش» تا به نبودن عزیزانمان عادت کنیم و یاد بگیریم بچه خوبی باشیم و بهانه آنهایی را که نیستند نگیریم.

همه این ها را گفتم تا بگویم نسل ما با «شهید و شهادت» بزرگ شد. نسلی که در همان کودکی مرد شدیم و دلیلش مردان ۱۵-۱۶ ساله ای بود که می دیدیم چه زود تا آسمان قد می کشند و دلیلش فضایی بود که در آن تنفس کردیم و قدکشیدیم.

و امروز چه سخت است ببینیم عده ای خیانت کار، برای باورها و اعتقادات فرزندانمان چه نقشه هایی کشیده اند. نقشه هایی که شیطان پیش آن زانو می زند.

روشنفکرنماهایی که قصه «حسین فهمیده» را به بهانه ی ترویج خشونت طلبی از کتاب های فرزندانمان برمی دارند و بیت «در هر کجایت خون شهیدان… پیوسته جاری است ای خاک ایران» را از شعر مصطفی رحماندوست حذف می کنند.

آنان که بجای آموزش قرآن و اخلاق و تربیت اسلامی در پیش دبستانی ها، دستور به آموزش اصول و مناسبات و روابط جنسی می دهند و ما بی خبر از فاجعه ی در پیش رو، با فرمان این غرب پرستان داریم آینده ی فرزندانمان را به ته دره هدایت می کنیم.

بی غیرت هایی که به مدارس بخشنامه می کنند ، دانش آموزان را به گلزار شهدا نبرند و برای نرمش کردنشان در اول صبح رقصیدن با آهنگ های مبتذل تجویز کرده و روضه ی امام حسین(ع) را مصداق خشونت روانی و مولد افسردگی می دانند.

بیایید بیشتر چشمانمان را باز کنیم.

انگار معلم ها قرار است در مدارس سرباز دشمن پرورش دهند، نه یاور امام زمان(عج) و مگر اسلام بدون «جهاد» امکان دارد؟

مراقب باشیم فرزندانمان، قربانیان جنگ نرم نباشند چرا که به قول حضرت آقا : «در جنگ سخت، جسم ها به خاک و خون کشیده می شوند و روح ها پرواز می کنند و می روند به بهشت؛ امّا در جنگ نرم، اگر خدای نکرده دشمن غلبه بکند، جسم ها پروار می شوند و سالم می مانند و روح ها می روند به قعر جهنم؛ فرقش این است؛ لذا این خیلی خطرناک‌تر است »

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا