خاطره شهدا

خواهر ، برادر ، پرواز

روایت شهید صغری بویزه که به همراه برادران و مادرش به شهادت رسید

بالانویس :

روایت مادر شهدای بویزه را که خود نیز به شهادت رسید «اینجا» برایتان روایت کردم. ماجرای شهادت حسن ، همان فرمانده شهیدی که تقدیر بود در موشکباران آسمانی شود را هم در پست قبلی «اینجا» با هم مرور کردیم. بگذارید در این مجال از خواهر خانواده، «شهید صغری(طیبه) بویزه» هم چند خطی روایت کنیم. خواهری که به همراه دو برادر و مادرش آسمانی شد. البته از عبدالحسین ، بازمانده ی این خانواده که در والفجر۸ به مادر، خواهر و برادران شهیدش پیوست هم به زودی روایت خواهم کرد. ان شاالله

خواهر ، برادر ، پرواز

روایت شهید صغری بویزه که به همراه برادران و مادرش به شهادت رسید

صغری(طیبه) متولد ۱۳۴۰ در شهرستان دزفول پایتخت مقاومت ایران بود. او در دامان پدر و مادری متدین پرورش یافت. در دوران انقلاب به مانند دیگر مردم انقلابی در راهپیمایی‌ها حضور داشت.

با شروع جنگ تحمیلی و حملات موشکی دشمن بعثی به دزفول با دیدن پیکر مطهر شهدایی که از زیر آوار خانه‌ها بیرون می‌آمدند بار‌ها گریست و به خانواده می‌گفت: آخر به چه گناهی زن و کودک خردسال و مرد بی دفاع در خانه‌های خود پر پر می‌شوند؟

او چهار برادر و یک خواهر دیگر هم داشت. برادرانش در خط مقدم جبهه‌ها با دشمن بعثی می‌جنگیدند و در صفوف مستحکم رزمندگان حضور داشتند.

صغری علاقه زیادی به درس خواندن داشت. بیشتر وقتش را به مطالعه کتاب می‌گذراند و به دانش آموزان درس زبان انگلیسی را آموزش می‌داد. او خیاط زبر دستی هم بود و برای خانواده و دوستان لباس‌های زیبایی می‌دوخت.

در این بین هرگاه مادرش بی تاب برادرانش در جبهه می‌شد با عجله قلم و کاغذی برمی داشت و به آن‌ها نامه می‌نوشت. نامه را به مسجد جامع شهر می‌برد و به نیرو‌های بسیجی اعزامی به جبهه می‌سپرد آن را حتما به برادرانش برسانند تا مادر دل نگرانی اش پایان یابد.

او غمخوار برادران و تنها خواهر و مادرش بود. چه روز‌ها و شب‌ها صدای نجوایش در خانه پیچید و او برای پیروزی رزمندگان دعا می‌خواند.

صغری در مکتب زینب سلام الله علیها آموخته بود مقاومت رمز پیروزی هاست. وقتی برادرانش از جبهه به شهر می‌آمدند بی تاب شنیدن حرف هایشان بود. از شهدا می‌شنید و اشک می‌ریخت. بار‌ها ترغیب شان می‌کرد که همچنان در جبهه باشند و قدم در راه شهدا بگذارند.

اما انگار صغری برگزیده شد تا در آزمون دانشگاه شهادت جزو نفرات نخست باشد و نامش تا همیشه تاریخ در دفتر مقاومت جاودان بماند.

عصر غم انگیز یک روز و در تاریخ ۳۰ مهر ۱۳۶۲ به همراه مادر و تنها خواهرش دم در خانه نشستند و زن همسایه هم با چند نفر دیگر کنارشان آمدند. از شهدای بمباران‌های چند روز پیش شهر صحبت می‌کردند. محمد علی برادر بزرگش از راه رسید. او نیز در کنارشان ایستاد و با مرد همسایه صحبت می‌کرد. یکی شان از موشک‌های عظیم الجثه‌ای که به دزفول اصابت می‌کرد سخن به میان آورد. محمد علی به مادرش و صغری نگاهی انداخت. سپس با نگاهی به کوچه و ساختمان‌های بلندی که آن را احاطه کرده اند، با لبخند به حاضرین گفت: «اگر این کوچه باریک موشک بخوره. چطوری پیداتون کنم؟! ولی تو فکر نباشید یه پرچم سفید کوچیک درست می‌کنم. اونا رو دستتون بگیرید اگه زیر آوار موندین این پرچما رو بالا بگیرید پیدا می‌شید.»

صدای خنده جمع بلند می‌شود. آن کوچه باریک سه متری محل عروج فرشتگان است. آن روز صغری لبخند زنان در کنار مادر نشسته است. از ته کوچه حسن برادرش را می‌بیند و از جا بلند می‌شود برای استقبال. حسن با جمع همسایه‌ها سلامی می‌کند و می‌رود توی حیاط تا سرو صورت خاکی اش را در حیاط بشوید. خانواده خوشحال‌اند که حسن برگشته است. یکدفعه همه جا تاریک می‌شود. صدای انفجاری شدید زمین و زمان را می‌لرزاند. این بار صغری به همراه مادر و برادرانش محمد علی و حسن آسمانی می‌شوند.

 

به قلم : سیده رقیه آذرنگ

منبع : خبرگزاری میزان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا