خاطره شهدافیلم

خالو مرتضی

روایت هایی از شهید مرتضی سعیدی نیا + تنها فیلم بجا مانده از شهید

بالانویس:

از خالو مرتضی شنیده هایی داشتم. بزرگ مردی که کمتر از او گفته اند. وقتی در آرشیوهایم تکه فیلمی از او پیدا کردم، آن سادگی و صفایی را که شنیده بودم، با تمام وجودم حس کردم. دو سه هفته دیگر سالگرد خالو مرتضی است. اما بگذارید به پیشوازش برویم.

 

خالو مرتضی

شهیدی که حرفی برای گفتن ندارد

روایت هایی از شهید مرتضی سعیدی نیا + فیم مصاحبه با شهید

این فیلم برای اولین بار منتشر می شود

خالو مرتضی

بچه های رزمنده به دلیل سن بالای مرتضی و محبت هایش و رسیدگی دلسوزانه به دیگر رزمنده ها، او را «خالو مرتضی» صدا می زدند. خالو مرتضی را همه دوست داشتند. در شهر، نگهبان باغ بود. سواد آنچنانی نداشت اما جبهه از او انسانی ساخت که نامش در صف مجاهدان آسمانی ثبت شد.

نماز شب های عاشقانه او را بسیاری روایت کرده اند. وقتی در نیمه های شب حدیث عاشقی را با کتاب مناجات خواجه عبدالله انصاری زمزمه می کرد. اشک بی امان او را می دیدیم و به حال او غبطه می خوردیم.

نیمه های شب در اروند کنار، او بود که بدون اطلاع دیگران ظرف های غذای بچه های رزمنده را می شست و همه می دانستند تا جای خواب رزمنده ها در سوز سرمای زمستان ۶۴ در مکانی گرم مهیا نشود؛ خالو نمی خوابد.

شب ها گالن های ۲۰ لیتری آب را پر می کرد و کنار سنگر بچه ها می گذاشت تا صبح وضو بگیرند و نماز بخوانند. شاید او را ماموریتی بود تا جگر گوشه های مردم را نگهبانی امین باشد

از راست: شهید مرتضی سعیدی نیا- شهید حمید بهرامی – ؟؟؟ – شهیدغلامرضا ابرکار –

رجز عاشقی

غروب یکی از روزهای اسفند ۱۳۶۳ نیروهای گروهان فتح گردان بلال از لشکر۷ حضرت ولی عصر(عج) پس از نبردی سنگین با دشمن در عملیات بدر، به اشاره معاون گروهان در پشت خاکریز جمع شده بودند. از ۶۷ نفر گروهان در صبح آن روز، فقط ۱۹ نفر باقی مانده بود. شهید «عبدالحسین صحتی» نگاهی به نیروها کرد و آرام گفت: خودتان وضعیت را می بینید؛ چه می کنید؟ می مانید یا می روید؟

سرها پایین بود. سکوت بچه ها که چند روز بود در برابر پاتک های دشمن مقاومت کرده بودند، دل ها را نگران میکرد اما ناگهان فریادی سکوت را شکست.

«  بیشتر از این نیست که می میریم. همین جا می مانیم تا همگی کشته شویم  »

این جمله را «خالو مرتضی» با حرارت خاصی در پاسخ عبدالحسین بر زبان راند.

هیچکس حرفی روی حرف خالو مرتضی نمی زد و همین، فرمانده را دلگرم می کرد. آن روز مقاومت آن چنان ادامه یافت تا آنکه با پیوستن گردانی تازه نفس از لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب – علیه السلام- روزنه های مقاومت، مستحکم شود.

نفر دوم از چپ شهید مرتضی سعیدی نیا

تنبیه

در منطقه پلاژ دزفول مشغول تمرین عملیات آبی بودیم  و سعی می‌کردیم با استفاده از تمرین‌های سخت فرماندهان و شبیه سازی منطقه عملیاتی، خود را برای عملیات بدر آماده کنیم.

 بر خلاف جهت آب در مسیر رودخانه دز در بلم پارو می‌زدیم؛ آن روزها من بیسیم‌چی شهید«محمد حسین اکرمی »، فرمانده گروهان بودم و در کنار او در یکی از بلم‌ها حضور داشتم.

خالو مرتضی و یکی از دوستان در بلم دیگری بودند؛ خالو مرتضی معمولاً در کار خود آرام، دقیق و منظم بود و آنروز این دوست ما باب شوخی را باز کرده بود و با  پرتاب آب به سر و روی بچه‌ها، اعصاب خالو مرتضی را به هم ریخته بود

 چند بار به او تذکر داد که دست از کار خود بردارد وگرنه بلم را واژگون می‌کند؛ اما دست بردار نبود تا اینکه تهدید خود را عملی کرد و با ایستادن بر روی لبه بلم آن را واژگون کرد و  همه در آب افتادند.

شهید اکرمی به احترام خالو مرتضی هیچ حرفی نزد، اما وقتی عصبانیت خالو فروکش کرد؛ از اینکه مقابل فرمانده گروهان به نوعی بی احترامی کرده، پشیمان بود و ناراحتی عمیقی را در چهره‌اش می‌دیدم.

وقتی مانور تمام شد و به اسکله پلاژ برگشتیم؛ جلوی همه بچه‌ها، خالو مرتضی رو به شهید اکرمی کرد و با قیافه ای شرم آلود گفت: «یا اجازه بده دستت رو ببوسم و یا به خاطر کاری که در حضور شما کردم باید منو تنبیه کنی !»

شهید اکرمی نگاهی کرد و گفت: « این چه حرفیه؟! فقط یه شوخی بود و تموم شد!»

از خالو مرتضی اصرار و از شهید اکرمی انکار!؛ به هیچ صورتی از تقاضای خود منصرف نمی‌شد و می‌گفت باید جلوی همه مرا تنبیه کنی تا درس عبرتی برایم باشد تا در محضر فرمانده بی‌احترامی نکنم.

 آن روز شهید اکرمی از خجالت سرش را به زیر انداخته بود تا شاید خالو مرتضی کوتاه بیاید. اما ناگهان در آن هوای سرد بهمن ماه ، خالو مرتضی به عنوان تنبیه خودش با لباس پرید درون آب سرد رودخانه دز . . .

مصاحبه نمی کرد

هرگاه خودم را آماده می کردم تا با او مصاحبه ای داشته باشم و صدای او را به یادگار در ضبط صوت رادیو دزفول نگهداری کنم او قبول نمی کرد و جواب ردّ می داد.

و موقعی که از او می خواستم از رزمنده ها سخن بگوید و نیز از خودش که چند سال در جنگ و دفاع مقدّس بود، تنها جوابم این بود که : « چه بگویم ، هر وقت می خواهم چیزی بگویم ، پیشانیم از خجالت عرق می کند و زبانم بند می آید».

 بالاخره تنها یادگارم از او ضبط اشعاری حماسی بطور مخفیانه بود .

شهید مرتضی سعیدی نیا و شهید غلامرضا ابرکار

شب والفجر

وقتی در ساعات آغازین عملیات «والفجر ۸» بر اثر مد اروند رود  قایق حامل «خالو» واژگون می شود و او با کلیه تجهیزات و آر پی جی و بدون جلیقه نجات در آب می افتد ؛ نام مبارک حضرت زهرا – سلام الله علیها- را بر زبان می رانَد و از اینکه هنوز ساعات اولیه عملیات است  و ماموریت خود را ناتمام می داند؛ بانوی مهربانی را به یاری می طلبد و  اینچنین عنایت ام الائمه (س) مشمول حالش می شود و او از امواج خروشان اروند نجات می یابد…  

در آن عملیات خط اول دشمن شکسته شد و یار صمیمی اش «ناصر قمر زاده» از شدت سرما بر خود می لرزید ؛ فرشته مهربان دوستی سر رسید و باز «خالو مرتضی» بود که او را در آغوش کشید و گرمای وجود خود را نثار این رزمنده آشنا کرد اما گویا آن شب ،سرما را تسلیم نبود ؛ به ناچار او را با گونی های پر از خاک سنگر های عراقی، گرم کردند!…

 

پاتک

روز چهارشنبه ۱۴/۳/۱۳۶۵ همراه با او برای توجیه منطقه از اروندرود گذشته و وارد شهر بندری فاو عراق شدیم ، در محل عملیات والفجر۸ و همچنین پاتک ۲۷/۱۱/۱۳۶۴ و مقاومت جانانه گردان بلال حضور یافتیم. او مکان شهادت تک تک عزیزان و جریان شهادتشان را در این پاتک نشانمان داد و اما چند روز بعد یعنی روز شنبه۲۰/۳/۱۳۶۵ خودش نیز در همانجا و در خط مقدّم فاو به دوستان شهیدش پیوست و به شهادت رسید .

شهید مرتضی سعیدی نیا و شهید بهمن دُرولی

تقدیر

قرار بود خالو مرتضی هم مسافر آسمانی«والفجر ۸» شود. اتوبوسی که در بازگشت از منطقه عملیاتی توسط هواپیمای دشمن بعثی، بمباران شد و حدود ۳۰ رزمنده دلاور به شهادت رسیدند و شیرینی پیروزی به کام مردم دزفول تلخ شد اما به اصرار جمعی از سفر با مسافران اتوبوس آسمانی جا ماند که عروج او را زمانی و مکانی دیگر، نوشته بودند.

عملیات تمام شده بود و فاو سرود آزادی سر داده بود اما خالو مرتضی هنوز در بند بود! سند آزادی او را گلوله خمپاره ای در بعد از ظهر عیدفطر سال ۱۳۶۵ در منطقه پدافندی فاو امضا کرد!

شهید«مرتضی سعیدی نیا» در آن عصر غم انگیز ۲۰ خرداد ۱۳۶۵ به همراه شهیدان: حسن آیرمی، یوسف جاموسی، سید جلال اسدی نسب و بهمن درولی به آسمان پرواز کرد. آن شب در منطقه پدافندی فاو، بچه های رزمنده دزفولی، بی خالو، خواب به چشمانشان نیامد

 

تمام سادگی و صفای خالو مرتضی را در این دو دقیقه فیلم ببینید. شهیدی که حرفی برای گفتن ندارد

راویان:

ناصر قمر زاده، عبدالرحیم سعیدی راد ، محمدحسین درچین، عظیم پویا

 

‫۲ دیدگاه ها

  1. سلام
    فرد مورد نظر بین شهید ابرکار و شهید بهرامی ، محمد حسین نوروزی نژاد از مجروحین و بازماندگان اتوبوس شهادت گردان بلال در عملیات والفجر هشت می باشد و همچنین برادر شهید مفقود الاثر عبدالحسین نوروزی نژاد هستند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا