افشای راز سر به مهر مزار یک شهید ( ۱)
افشای راز مزار شهید سید مجتبی صائبی نیا برای اولین بار
بالانویس ۱:
« طلبه ی شهید سید مجتبی صائبی نیا» شهیدی است که از دوره نوجوانی ام به یک دلیل خاص و یک سوال بی جواب، نامش همیشه در ذهنم ماندگار است و آن سوال بی جواب این بود که در سال ۷۷ هنگامی که پیکر مطهر شهید پس از ۱۲ سال به میهن بازگشت، چرا هیچ وقت تشییع نشد و روی اسم او در اطلاعیه ی بنیاد شهید با ماژیک خط کشیده بودند ؟
بالانویس ۲:
«سید رضا» برادر سید مجتبی را چهار سال پیش به واسطه ی الف دزفول در فضای مجازی پیدا کردم. او ساکن قم است. «آرضا» داستان را مو به مو برایم روایت کرد. روایت «آمجتبی» و اسرار مزاری را که کمتر کسی از آن باخبر است. مزاری که دو پیکر در آن آرام گرفته است و من تصمیم گرفتم که با اجازه ی «سیدرضا» پس از ۱۷ سال پرده از راز مزار سید مجتبی بردارم.
بالانویس۳:
در شهید آباد دزفول، بالای مزار «آمجتبی» همیشه دو فاتحه بخوانید. یکی برای سید و یکی برای شهید گمنامی که تا ابد گمنام خواهد ماند.
یک شهید ، یک مزار ، دو پیکر
افشای راز مزار«شهید سیدمجتبی صائبی نیا» که پیکر یک شهید گمنام را هم در سینه اش به امانت دارد
آخرین تصویر سید
بی قراری های «سید مجتبی» پس از شهادت دوست صمیمی اش « علیار خسروی» در والفجر هشت، زمانی آرام می گیرد که در چهارم دی ماه ۶۵ و در وانفسای عقب نشینی کربلای ۴ ، آنگاه که سعی دارد خودش را به قایق برساند، دستش از دست همرزمانش رها می شود و پیکر مطهرش در امواج اروند گم می شود. این آخرین تصویری است که از « طلبه شهید سید مجتبی صائبی نیا» در ذهن همرزمانش به یادگار مانده است.
سمت راست : شهید علیار خسروی- سمت چپ : شهید سیدمجتبی صائبی نیا
امان از دل مادر
خبر شهادت «سید مجتبی» توی شهر می پیچد و وقتی مادر سراغ پیکر فرزند را می گیرد ، همه سرشان را می اندازند پایین. کربلای ۴ ، خیلی از مادرها را مثل مادر سید مجتبی ، مجبور می کند که یک مزار به یادبود برای شاخ شمشادشان بسازند. برخی از مادرها هم که از اسارت و یا شهادت فرزند بی خبرند ، تقدیر چشمشان ، خیره ماندن به درب خانه می شود.
مراسم بزرگداشت، مجلس ختم ، شب هفت، چهارهفته و چهلم، مثل هر شهید دیگری برای «سید مجتبی» برگزار می شود، اما امان از دل مادر. هر شب مشغول نماز امام زمان (عج)می شود و از جد غریبش بازگشت پیکر جگرگوشه اش را طلب می کند.
اجابت دعای مادر
اردیبهشت ماه ۶۶ ، پنج ماه پس از شهادت سید مجتبی، صدای زنگ در بلند می شود و خبری از راه می رسد که اجابت دعای مادر است. نمازهای امام زمان(عج) مادر ثمر داده است و اروند، دل از امواج بلند عاشقی سید بریده است و پیکر سید ، تحفه ای شده است برای مادری چشم انتظار تا تسکین اشک های شبانه اش باشد.
الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری
سیدرضا به همراه سیدکریم موسوی برای شناسایی پیکر برادر راهی سردخانه شهید آباد دزفول می شود. دل توی دلش نیست. بی قراری در چشم هایش موج می زند. موج هایی بلندتر از امواج اروند. بعد از پنج ماه فراق برادر، حال قرار است با چه صحنه ای مواجه شود؟ تصویر چهره ی «آمجتبی » مدام از پیش چشم هایش رژه می رود. شوق بازگشت پیکر برادر از یک سو و تکرار داغ بی برادری از سویی دیگر آشوبی انداخته است توی دلش. به سردخانه که نزدیک و نزدیک تر می شود. صدای ضربان قلبش را به وضوح می شنود. با صدای باز شدن درب سرخانه ، قلب سید هم انگار می افتد روی زمین. سیدرضا خودش خاک جبهه خورده است و چشمش پر است از تصاویر پیکرهای تکه پاره شده ی رفقای شهیدش. اما حکایت برادر فرق می کند. سید کریم و مسئول سردخانه تابوت را می گذارند روی زمین و درب تابوت باز می شود و آن پارچه ی سفید کنار می رود. پیکر، پلاک و نشانه های سید مجتبی را دارد و این جا نیازی نیست که سید رضا فریاد بزند:« الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حِیلَتی». همین که با دیدن پیکری که ماه ها مهمان مرداب های حوالی جزیره ی سهیل بوده است و تفسیری است از مفهوم « فَقَطَعُوهُ بسُیوفَهُم اِرباً اِرباً » ، زانوهایش تاب نگه داشتن بدن را ندارد و کنار تابوت بی اختیار می نشیند روی زمین و قدرت بلند شدن ندارد، یعنی همین و مگر وقتی کسی کمرش می شکند، چه حالی می شود جز همین حس و حالی که سیدرضا دارد و شاید از آن روز است که سید رضا وقتی روضه ی رسیدن امام حسین(ع) بر پیکر عباس را می خوانند، جور دیگری گریه می کند.
سمت راست ایستاده با پیراهن آبی: شهید سید مجتبی صائبی و کنارش با پیراهن سفید : سیدرضا صائبی
عطر مسافر
سیدرضا با قامتی تکیده تر از پیکر برادر، برمی گردد خانه و بغضی که در چهره اش موج می زند ، خبر بازگشت سید مجتبی را تایید می کند و عطر خوش سید مجتبی می پیچد توی خانه و خانه دوباره حسینیه می شود.
مردم از بازگشت مسافر باخبر می شوندو آماده می شوند برای این که سید تازه از سفر رسیده را بر شانه های شهر ببرند تا مزار یادبودی که قرار است «آرامگاه ابدی» نام بگیرد.
اشک های مرده شور
سید رضا، آن شب را چگونه صبح می کند، فقط خدا می داند و خودش. در طلوع خورشیدی نیمه جان، سیدرضا آرام کناری ایستاده است و با بغض و اشک، «مش عبدالحسین رودبندی » را نگاه می کند که مشغول کارهای تکفین سید مجتبی است و همین طور که گره های کفن را می بندد، زار زار گریه می کند. آخر مگر مرده شور هم این قدر دل نازک می شود؟ مرده شورها معروفند به این که دل دارند ، محکم هستند. اما مش عبدالحسین مثل باران اشک می ریزد و برمی گردد سمت سید رضا و ما بین هق هق هایش، بریده بریده می گوید: «غسلش ندادم سید! اصلاً نمی شد که غسلش بدم! تیممش دادم! اصلاً شهید به هیچ چیزی نیاز نداره! » و دوباره صدای گریه اش بلند می شود و باز مابین گریه هایش به سیدرضا می گوید:« ای جوونون ِ عزیزَناز دِلمهَ سُختِنهَ!!!! خوش بحالِ خوشون ، چارهِ زغالِ مارِ بوونشون. کاسکهِ یهَ قَلِ اَ جنازهِ بچهِ مُنه هم بِ اِووردِن . [۱] »
سید تکثیر می شود
پیکر تکیده ی سید در مزارش آرام می گیرد و دوباره تمامی مراسم ها ، تکرار می شود. دوباره مجلس ختم ، دوباره شب هفت ، چهار هفته و دوباره چهلم و این وسط امان از دل پدر و مادری که پسرشان انگار دوبار شهید شده است.
این فیلم قبل از عملیات کربلای ۴ از سیدمجتبی ضبط شده است و برای اولین بار توسط الف دزفول منتشر می شود
یازده سال بعد . . .
باز هم زمزمه ی بازگشت استخوان و پلاک تعدادی از مفقودالاثرهای دزفول توی شهر پیچیده است. مردم شهر عادت کرده اند این روزها به تکرار این خبرها. رادیو دزفول، صدای مقاومت و پایداری مردم غیور این دیار، دارد اسامی شهدایی را که پس از سال ها دل از دیار غربت کنده اند ، یکی یکی مرور می کند که ناگهان باشنیدن نام «شهید سید مجتبی صائبی نیا» ، دل مادرش که دارد رادیو گوش می دهد، از جا کنده می شود. اشتباه نشنیده است. چون بقیه خانواده هم حس و حال او را دارند. تلفن را بر می دارد و شماره «سید رضا » را می گیرد. «سلام عزیزم! دا . . . آرَضا . . . هِنو رادیو اسمِ برارِته خوند مِه ای شهیدون جدید که آووردنشونه . . . وِر بیو شَهر بینُم دا وِر بیو بینیم چه خَبَره . . .[۲] »
[۱] این جوانان عزیز و ناز، دلم را سوزانده اند. خوشا به حال خودشان و بدا به حال مادران و پدارانشان. کاش تکه ایی از جنازه ی بچه مرا هم می آوردند.
با سلام و خدا قوت
با تشکر از اینکه نام و یاد شهدا را زنده نگه داشتید.
به قول فرمایشات رهبری که فرموده اند: یاد و زنده نگه داشتن شهدا کمتر از شهادت نیست.
سید مجتبی صائبی نیا عموی بنده هستند و من خیلی بچه بودم که ایشون شهید شدن و هیچ خاطره ایی ندارم ولی مادربزرگم از ایشون خاطره تعریف کردن ولی با خوندن متن شما اشک از دیدگانم جاری شد و یاد مادربزرگ و پدربزگم که رحمت خدا رفته اند افتادم.
ان شاالله شهدا شفیعتان باشند در روز جزا
باز هم ممنون که با متن و عکس هاتون من را یاد عموی شهیدم انداختید.
خداوند به شما عمر با عزت بدهد.
سلام و سپاس از اظهار لطف شما
سلام مرا به عمو سیدرضا برسانید
عاقبت بخیر ان شاالله
سلام ودرود شمارا به خداوندوائمه اطهار قسم میدهم هروقت سرمزارشریف وپاک این شهیدوالامقام رفتید ازایشان برایم طلب دعاوعاقبت بخیری کنیدوشب اول قبرشفیعم شود.البته اگرلیاقتش راداشتم
عاقبت بخیر باشید ان شاالله