او در آخرین لحظه چه کسی را دید ؟
روایت لحظات آخر حیات مادی شهید سعید سعاده در بیمارستان
بالانویس:
این روایت را در شب زیارتی حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و در خلوت بخوانید
او در آخرین لحظه چه کسی را دید ؟
روایت لحظات آخر حیات مادی شهید سعید سعاده در بیمارستان
روایت اتفاقی که کادر بیمارستان را به گریه انداخت
بی نام و نشان
بچه های دزفول عمدتا در قالب گردان های بلال و عمار سازماندهی میشدند، اما او با بچه های بهبهان اعزام می شد. روزی از او پرسیدم: سعید! چرا با تیپ امام حسن مجتبی (ع) بهبهان اعزام می شی؟ گفت: «میخوام کسی منو نشناسه. . . اینطوری راحت ترم!»
شیمیایی
در عملیات خیبر شیمیایی شد، اما بلافاصله بعد از مداوا برگشت به منطقه. میگفت: «افتخار من و عشق من جبهه است. من باید تو این نبرد سهمی داشته باشم. من توی خونه بمون نیستم! »
سعید سعاده
نماز را که در مسجد امام حسن عسکری(ع) تمام کردم چشمم به سعید افتاد ؛ با اینکه همیشه سر حال و قبراق بود، اما این بار شادابی را در چهره اش به وضوح می دیدم! حدس زدم باید اتفاق جدیدی افتاده باشد!
متعجبانه پرسیدم: سعید چه خبره؟ خیلی سرحالی؟!
گفت: آره! دیگه آماده شهادتم!
گفتم: چطور؟ مگه خواب دیدی؟!
قیافه حق به جانبی گرفت و با لبخند گفت: نه! تازگیا امام خمینی جمله قشنگی گفته که دقیقاً به من می خوره!
گفتم: مگه امام چی گفته؟!
لبخند زد و لبخندش تبدیل شد به خنده و گفت: امام فرموده :«شهید سعید است و شهادت سعادت»
گفتم: خب! چه ربطی داره؟
گفت: خب! منم «سعید سعاده» هستم دیگه !
وصیت نامه اش را هم که نوشت، با این جمله آغاز کرد: « شهید سعید است و شهادت سعادت»
سعادت دیدار
علاقه عجیبی به ذکر مصیبت ابا عبدالله (ع) داشت. در وصیت نامه اش نوشت: «اگر احياناً من در اين عمليات شهيد شدم وراه كربلا باز شد از شما ملت عزيز مي خواهم سلام مرا به امام حسين(ع) برسانيد و بگویيد كه مدتها در انتظارت نشسته بودم، ولي چه فايده كه سعادت آنچناني نداشتم»
روضه
بارها شاهد بودم، «سعید» پول توجیبی خود را به روضه خوان حرم مطهر حضرت محمد بن موسی الکاظم (ع) دزفول میداد و خودش پای روضه اش مینشست و گریه میکرد…
بدهی
آخرین تقاضایش در وصیتی که به یادگار گذاشت این بود: «اگر كسي مي بايستي پولي به من بدهد، در روزهاي پنجشنبه آنها را به چند نفر بدهد و برايم مصيبت اباعبدالله الحسين (ع) بخوانند، چون در مدت كوتاه زندگي ام از اين مصيبت خوشم مي آمد»
دیدار یار
پرستار به چشم های «سعید» زل زده بود و گریه میکرد. پرستار دیگری کنج اتاق با صدای بلند ضجه میزد.
سعید روی تخت، دیگر زمزمه نمی کرد و آرام گرفته بود. آرامشی از جنس «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»
و پرستارانی که حالا صدای گریه شان و باران اشکشان بند نمی آمد ، مشغول تماشای آن آرامش بی نظیر. سعید که مدتی بین آسمان و زمین در هروله بود، حالا دیگر تمام بندهای زمینی را گسسته و در حال اوج گرفتن بود.
پرستار در حالی که اشک پهنای صورتش را پوشانده و بغض کلامش را بریده بریده کرده بود ، میگفت:
«چند دقیقه پیش، این مجروح، زیر لب چیزی زمزمه میکرد و من به گمان شنیدن درخواستش، گوشم را نزدیک تر بردم؛ اما متوجه شدم دارد زیارت عاشورا زمزمه می کند. قدری از تخت او فاصله گرفتم و از دور تماشایش می کردم. ناگهان دیدم از تخت خودش را جدا کرد و با صدای بلند شروع کرد به فریاد زدن: دیدمش . . . دیدمش . . . . و بعد از لحظاتی، افتاد روی تخت و برای همیشه آرام گرفت.
اینکه او چه دید و چه گفت و چه شنید را هیچ کس نفهمید، اما تمامی پزشکان و پرستارانی که آن روز در اتاق سعید ضجه می زدند، فهمیدند که او کجا رفت!
آرزو
و شاید در لحظات پایانی عمر به آرزوی خویش رسید. همان آرزویی که در وصیتنامه اش ذکر کرده بود: «و اما اي سالار شهيدان امام حسين جداً خيلي مشتاق و عاشق بودم كه به زيارت قبر شش گوشهات بيايم و خاك كربلا را مرهم دردهايم كنم، اما پروردگار مرا پيش خود فراخواند و اميدوارم كه در آخرين لحظات عمرم، رويت را ببينم؛ آقا جان، ميان ما و خدا شفيع باش»
پس از پرواز
دوستانش در مسجد امام حسن عسکری (ع) و همکلاسیهایش در کلاس اول رشته علوم تجربی دبیرستان آیت الله طالقانی در پارچه نوشته هایی، با خط درشت نوشتند: «شهید سعید است؛ شهادت سعادت»
شهید سعید سعاده متولد ۱۳۴۸ در مورخ ۴ دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ مجروح و سه روز بعد در بیمارستان اهواز به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد زیارتگاه عاشقان است.
با تشکر از مسعود پرموز و سید حبیب حبیب پور
شهیدِ سعید، که سعادت داشتی به سعادت برسی، ما را هم دعا کن…
روحت شاد باشه و درجاتت متعالی.
چقدر باهات چونه زدیم که الکی اون جمله امام رو به خودت نچسبون! غافل از اینکه تو از بدو تولد قرار بود سعید و خوشبخت باشی و سعادتی که تحصیل کردی ربطی به نام خانوادگیات نداشت. خوشبخت بودی و سعادتمند بخاطر عشق و محبت عجیبت به سیدالشهداء علیه السلام و شوق زیارتش. دلیل سعید بودنت اسم و نامت نبود. رسم و مرامت بود. خدا خواسته بود چه خوشبخت باشی. دلیل خوشبخت بودنت جمله امام خمینی رضوان الله علیه نبود ( که برای اینکه در کلکل با ما کم نیاروی گاهی دو نقطه بالای ه میگذاشتی که بشود سعادة، بشود سعادت!) تو از بدو تولد با جمله امام صادق علیهالسلام سعید شدی.آنجا که فرمود: من أراد الله به الخير قذف في قلبه حب الحسين عليه السلام و حب زيارته.
سعادت تو اراده خدا بود و شهادتت تجلی این سعادت و خوشبختی.
برای ما هم دعا کن. دست ما قبرستاننشینان عادات سخیف را هم بگیر.
تو بردی سعید! تسلیم!
آن جمله امام اصلا برای شما گفته شده بود.
چه زیبا نوشتید جناب گل اکبر
عاقبت بخیر باشید ان شاالله
خیلی جالب بود دیشب در جاده عکس این شهید رو دیدم و فامیلش برام جلب توجه کرد وامروز بیشتر باهاش آشنا شدم اینم رزق معنوی من بود در این روز پنجشنبه .
رزقی که به الف دزفول داد را بعدا خواهم گفت . . .
خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر صلوات 🌹