«حاج موسی» هنوز حرف های مادر را در ذهن خود مرور می کند.
نمی داند چه سرّی در این کلمات مادر نهفته است؟
صدای زنگ افکارش را به هم می ریزد.
تپش های قلبش را حس می کند.
آرام به سمت در می رود ، با لبخندی بر لب و دلی که انگار می داند چه کسی پشت در ایستاده است.
در باز می شود.
یکی از بچه های سپاه پشت در ایستاده است.
«حاج موسی» سلام می کند و خوشحال او را درآغوش می گیرد.
– «بفرمایید. خیر است، ان شاء الله »
– هرهفته سپاه با خانواده یک شهید دیدار دارد . ان شاء الله امشب . . .
هنوز کلام مهمان منعقد نشده است که صدای گریه «حاج موسی» فضا را پر می کند.
– امروز منتظرتان بودیم.
– چطور ؟ ما که تازه به شما خبر داده ایم؟ از کجا می دانستید؟
و مسیری را که «حاج موسی» نشان می دهد به گوشه ای از اتاق که مادرش نشسته است، ختم می شود.
و از اینجا به بعد مادر شهید «حبیب قصاب بلنده (وحیدنیا)» است که تعریف می کند.
دیشب خواب حبیب را دیدم.
گفت : «مادر خانه را تمیز کن . گردگیری کن»
گفتم:«حبیب! مادر! خانه تمیزاست»
گفت:«تمیزتر کن»
گفتم:« مادر جان خیر است. چرا این حرف ها را می زنی؟»
و حبیب گفت «مادر دوستان و همرزمانم می خواهند به دیدارتان بیایند»
خوش آمدید. بفرمایید مادر. قدمتان به روی چشم.
حاج موسی ، مهمان و شاید در و دیوار . . . اختیار بغضشان را ندارند.
بسیجی شهید حبیب قصاب بلنده( وحید نیا) متولد ۱۳۳۶ در تاریخ ۱۳۶۰/۲/۳۱ در پدافندی جبهه عنکوش (شوش) به شهادت رسید و مزار مطهر این شهید در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است
مطلب در سایت تابناک نیز منتشر گردید
با تشکر از حاج غلامحسین سخاوت