خاطره شهدا

انگار تقدیر حبیب باران بود( قسمت سوم )

 دستنوشته هایی از شهید حبیب وکیلی

بالانویس۱:

حبیب وکیلی ، از بچه های از بچه های ماهِ مسجد صاحب الزمان جنوبی است که در یک پست نمی شود به او پرداخت. از همان عارف مسلکانی که فاصله زمین تا آسمان را در ۱۷ سالگی اش پیمود و رفت به همانجا که باید می رفت. از همان شگفت ها و شگفتی آفرین ها . . . . 

در پنج قسمت به معرفی او و دلنوشته هایش خواهیم پرداخت . ان شاالله

بالانویس۲:

در قسمت های سوم تا پنجم دستنوشته های حبیب را با هم مرور می کنیم. واژه هایی که به زیبایی درون ناآرام حبیب را برایمان روایت می کند.

انگار تقدیر حبیب باران بود

قسمت سوم

 دستنوشته هایی از شهید حبیب وکیلی

دستنوشته اول :

اللهم اشف كل مريض

اينجا آب و هواي خوبي دارد و در اينجا منظرة خيلي خوبي وجود دارد امّا مگر اينها غم را از دلم مي ربايند. فقط هنگامي كه با جمعي از دوستانم هستم كمي فراموش مي كنم، ولي بمحض اينكه تنها شدم غم وجودم را فرا مي گيرد. خدا دلم خيلي تنگ است؛ زيرا كه من در روز هر چند دوست را كه مي ديدم غمهايم فراموش مي شد، امّا اينجا كمتر فراموش مي كنم و هر موقع مي خواهم غم را فراموش كنم به فكر تو فرو مي روم.

خدايا اينجا بعضي از بچّه ها به مادّيات دنيا چسبيده اند، دنيا را گرفته اند خدايا اينان را چه شده است كه اينگونه بي تابي مي كنند.

اوقات بي كاري را فقط با فوتبال و شنا و خنده و جك مي گذرانند و اوقات خود را به بطالت مي گذرانند، خدا در كوچكترين فشار بي تابي مي كنند، البته اينها خيلي كم هستند و بعضي ها در حال مطالعه و در حال قرائت قرآن و در حال تفكّر و نويسندگي هستند. ناگفته نماند كه نمي گويم فقط مطالعه كنند يا فقط قرآن بخوانند. بلكه منظور اينست كه مقداري از وقت بيكاري  را مطالعه و كارهاي ديگر بكنند.

۶/۵/۱۳۶۵

 

دستنوشته دوم:

بسم اللّه الرحمن الرحيم  

خدايا نمي دانم چرا امروز جز چند قطره اشك نگريستم از خوف تو. خدايا حال كه اين را مي گويم جبران امروز را در غروب مي كنم. من دوست دارم تو را در وجودم نمايان كنم. خدايا سعي من اين است كه خود را در اين مكان بسازم و ضعفهاي خود را بدانم خدايا در فراق دوستان خيلي بي تابي مي كنم. من خود را هنوز نشناخته ام. خدايا درست است در فراق دوستان ناراحتم ولي سعي مي كنم استقامت و صبر پيشه كنم. انشاءاللّه اجر اين را خواهم ديد و بهتر از اين است كه غم آنها را در دلم نگه دارم. ولي با اين همه باز از فراقشان ناراحتم.         

شب (غروب) ۷:۳۰ دقيقه  ، سه شنبه     ۷/۵/۱۳۶۵

 

دستنوشته سوم :

بسم اللّه الرحمن الرحيم                                          

اللهم اشف كل مرضانا

اردوگاه شهيد مدني (كيوارستان) ساعت ۶:۲۵  ۸/۵/۶۵  غروب غمگين

خدايا چه روزي را پشت سر گذاشتم. خدايا اي كاش كور بودم و اين همه بد حجابي را نمي ديدم يا اينكه جانم را مي گرفتي و اين ها را نمي ديدم. خدايا چشمم به نامحرم خورد. خدايا گنهكار شدم خدايا اي كاش خون چشمان را مي پوشيد ، چقدر ناراحتم، درد مي كشم خدايا من چكار بكنم اي كاش طوري مي بود كه تمام اينها را تنبيه كنم. خدايا دوستان در مقابل اين همه فسادها چه مي كردند جز اين كه حسرت مي خوردند خدايا چه كرده ايم كه اينگونه روحمان را آزار مي دهند. خدايا چيزي شنيدم كه شرمم مي آيد آن را بيان كنم كه فكر نمي كنم در زمان طاغوت نيز در شهرمان چنين باشد. خدا، خدا، من درد مي كشم خدا، درد. خدايا اينها را چه شده كه اينگونه بدن كثيف خود را نمايان نامحرمان مي كنند. خدايا چه شده است اينها را ؟ چه مي خواهند بكنند. خدايا من گنهكارم ، معصيت كردم ، تو كه ارحم الراحمين، تو كه بخشنده ترين بخشندگان هستي پس اين حقير صغير گنهكار را ببخش . اما با اين همه بايد صبر كنم و مي كنم انشاء اللّه

خدايا تنها اميدم به تو است ، تنها تو را دارم ، تنها از تو ياري مي جويم خدايا من جز تو كسي را ندارم . اميدوارم كه اين حقير گنهكار را ببخشي. انشاءاللّه

خداوندا به فرياد دلم رس                              كس بي كس تويي من مانده بي كس

همه گويند طاهر كس ندارد                           خدا يار منه چه حاجت كس (بابا طاهر عريان)

 

دوست دارم كور باشم تا نبينم بي حجاب                       كاش من در گور بودم تا نبينم بد حجاب

 

والسلام ورحمه اللّه و بركاته              

چهارشنبه ۸/۵/۶۵ 

ساعت ۶:۵۵ غروبي غمبار   حقيري گنهكار

شهید حبیب وکیلی نفر دوم از راست

دستنوشته چهارم :

بسم اللّه الرحمن الرحيم      

اللهم ارحمنا         

كم كم دارم به ضعف هاي خودم پي مي برم. خدايا تقريباً‌ حال مي دانم و معلوم شده كه چه هستم. چه فردي هستم. آري فردي گنهكار.

خدايا حالتي گريان دارم زيرا كه مي بايستي اين موقع بر سر مزار شهيدان عزيزم باشم. خيلي از اين مسأله كه از آنها دور هستم ناراحتم. خدايا حتماً‌ حالا دوستان در بهشت علي هستند و مشغول فاتحه خواندن هستند. خدايا صورتي نالان دارم. خدايا اي كاش به پيش من هم مي آمدند و……

خدايا دوست دارم آنگونه كه آنها بودند باشم و آنگونه كه رفتند بروم. خدايا دوست دارم آنها را در خود نمايان كنم،‌ اصلاً دوست دارم همچون آنها باشم امّا آيا من با اين همه گناه و معصيّت مي توانم چنين باشم،‌ البته اميدوارم كه گناهانم را خداوندا ببخشي. انشاء اللّه

خدايا چه روز خوبي روز پنج شنبه روز تجديد پيمان با شهيدان گلگون كفن، شهيداني كه اين راه صد ساله را يك شبه طي كردند،‌خدايا در خلوت شبانه با تو چه گفتند كه اينگونه بي تاب و پرشتاب پر گشودند. در نماز آخرشان با تو چه گفتند كه اينگونه سبك بال و سبك روح شده بودند چگونه باشم تا آنان را در خود نمايان كنم، خدايا چه كنم، خدايا آيا نماز و ذكر و دعا بس است. خدايا ياري براي من قرار ده تا مرا بسازد. بعضی برادرها  برايم خيلي خوبند چون كه بعد از دوستي با انها اخلاق من عوض شده بود و اميدوارم كه خداوند ايشان را حفظ كند تا افراد را بسازند.

خدايا درد دارم اي خداجان درد دارم. درد ديدار امام حسين (ع)‌ را مي كشم. خدايا نكند اينكه مرا از ديدار ايشان باز داريد. خدايا دوست دارم در ركاب امام حسين(ع) بجنگم خدايا دوست دارم خونم را در ركاب ايشان بريزم. خدايا دوست دارم با سرافرازي در پيش ايشان شرفياب شوم.

خدايا چه كنم،‌ چه كنم كه خيلي گنه دارم من نافرماني كردم اي خداي بزرگ مرا ببخش و بيامرز انشاء‌اللّه.

تنها اميدم آرزوي ديرينم را جامة عمل بپوشان. انشاء اللّه

پنجشنبه ۹/۵/۶۵   

 

پایان قسمت سوم

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا