تاریخ‌نگاری
موضوعات داغ

آن دیگِ بزرگِ خون آلود

روایتی از مظلومیت مردم دزفول در دوران موشک باران های رژیم بعثی عراق

بالانویس۱:

یکی از مهم ترین آثار بکر و دست نخورده و یکتا و بی نظیر دفاع مقدس موجود در شهرستان دزفول ، قطعه ای در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول، معروف به « قطعه دست و پاها » می باشد. قطعه ای زمینِ آسمانی که نه در ایران ، بلکه در تمامی دنیا بی نظیر بوده و مشابه و معادلی ندارد.  این قطعه که مساحتی حدود ۸۰ متر مربع از قطعه «شهدای موشکی »  گلزار شهیدآباد شهدای دزفول را به خود اختصاص داده است، محل دفن دست ، پا و انگشت هایی است که پس از موشک باران های دزفول از زیر آوارها خارج می شد و معلوم نبود که به کدام شهید تعلق دارد.

نمایی از قطعه دست و پا

بالانویس ۲:

برای خیلی ها ممکن است سوال باشد که قصه این دست و پاها و انگشت ها و تکه پاره های مقدس مدفون در آن قطعه آسمانی چیست. این دو روایت بخشی از داستان تکه پاره های آرمیده در آن زیارتگاه نورانی است.

 

بالانویس۳:

روایت های زیر مربوط به خاطرات سرکار خانم شهره خلقتی است که در کتاب زخم نارنج آمده است.  خانم خلقتی که به عنوان امدادگر در بیمارستان افشار دزفول مشغول جهاد و خدمت است، دو تصویر را بعد از یکی از موشک باران های دزفول روایت کرده است. دو تصویر وحشتناک و دردآلود و گریه آور که سینه ی آدم را تنگ می کند و سندی است بر مظلومیت دزفول در دوران موشک باران های هشت سال دفاع مقدس.

 

آن دیگِ بزرگِ خون آلود

روایتی متفاوت از مظلومیت مردم دزفول در دوران موشک باران های رژیم بعثی عراق

 

روایت اول :

جوانی کنار سردخانه چمباتمه زده و دستهایش را زیر چانه ستون کرده است. دیگ رویی بزرگی، کنار پایش است. خیره و متحیر رفت و آمد مردم را تماشا می کند. نزدیکش می شوم.

شلوار سربازی پوشیده و دستهایش تا مچ خونی اند . عرق از سر و رویش می چکد . کنجکاوانه می پرسم:

« واسه چی اینجا نشستی؟ چیه تو این دیگ ؟»

به دیگ که درش پر از جای انگشت خونی است نگاه می کند. بغضش می ترکد و می گوید :

« اینا دست و پای  مردمه! از سر درخت و پشت بوم و توی خاک و خُل جمعشون کردم. تو رو خدا یکی بیاد این درو باز کنه. گناه داره اینجوری بمونن.»

بعد انگار که با مخاطبی نامعلوم حرف بزند، با خشم می گوید:

« دیگه ما هم باید جواب این بی شرف ها رو با موشک بدیم. اگه دو تا موشک بندازن تو بغداد، اونم جرات نمیکنه این طوری مردم بی گناه رو تیکه تیکه کنه! »

بعد دیوانه وار از جا بلند می شود. مشتش را گره می کند و فریاد می زند: «هیهات منه الذله… موشک جواب موشک… موشک جواب موشک»

 چند نفر از مردم دورش جمع می شوند و همراه او شعار می دهند:  « موشک جواب موشک… موشک جواب موشک»

بی تامل و ناخودآگاه درِ دیگ را بر می دارم و در آن میان انسانیت را پاره پاره میبینم. سرم مثل یک نارنجک ضامن کشیده می شود. باز هم تازیانه های درد به جانم افتادهاند آن جا را رها می کنم و می دوم به طرف بخش اطفال . . .

 

روایت دوم:

سایه ای از در بیمارستان می آید تو.  مردی جا افتاده و کوتاه قامت است. پاکت نایلونی بزرگ بی رنگی به سمتم دراز می کند.  

توی پاکت تکه پارچه های خونی با تکه هایی از گوشت به هم آمیخته اند.

صدایش را به زور از گلو بیرون می ریزد. اشک به چشمانش نشسته است:

«خواهر! اینارو چی کار کنم؟ به کی باید بدم شون؟؟!»

« چی اَن اینا؟ »

تکه های بدن! نمیدونم مال کی هستن؟ بعد موشک با هزار مکافات از این ور و از اون ور اَ توی جوب و از رو درودیوار جمعشون کردم. خدا خودش به دادمون برسه.!»

 بغض توی گلویش می شکند و  به هق هق می افتد.

بهت زده و با اکراه پاکت را از دستش می گیرم. از بوی خون و تعفن می خواهم بالا بیاورم. سرم را بالا می گیرم و نفس عمیقی می کشم. خاموش و سرد می روم به طرف سردخانه. انگار جسد چند آدم روی دست هایم سنگینی می کند. در سردخانه را باز می کنم. هوای یخ زده مثل تیغ می نشیند روی لبهای خشک و ترک خورده ام . کاش میشد واليوم ده میلی بخورم و چند ساعتی بخوابم. شاید این گونه لحظه های شوم و مرگ بار را می توانستم فراموش کنم. پاکت را می گذارم کنار اجسادی که کف زمین تلنبار شده اند. به طرف مرد برمی گردم با چشمان بی رمق نگاهم می کند. کنار گونه اش را که انگار عرق شوره بسته می خاراند و برای خُنک شدن پیراهنش را تکانی می دهد و بی هیچ حرفی از در بیمارستان بیرون می رود و در تاریکی شب گم می شود.. .

 

 

قطعا روایت های دیگری هم وجود دارد که یا در سینه ی آدم هاست و یا برخی ها آن حقایق را با خود به زیر خاک برده اند. چقدر کاهلی کردیم در ثبت این روایت ها . . . .

 

 

‫۲ دیدگاه ها

    1. دردناک تر هم دارم
      مسئولینی که بی کفایتی شان را با تحریف ماجرای آن قطعه دارند ماستمالی می کنند.
      حالا بماند . . . .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا