می خواهم در راه خدا تکه تکه شوم ( قسمت اول )
روایت هایی از مهندس شهید کربلای هویزه، محمد بهاء الدین
بالانویس۱:
مهندس شهید محمد بهاء الدین تقریبا جزء اولین شهدای جنگ تحمیلی است. به قول همسرش ، یک جورهایی شهدای هویزه، سیدالشهدای ، شهدای دفاع مقدس هستند. مطالبی که در خصوص این شهید گمنام و کمتر روایت شده دزفول در کربلای هویزه، تقدیم می شود، مطالبی است که طی این سال ها از منابع مختلف ، جمع آوری شده است. به دلیل گذشت بیش از ۴۳ سال از آن روزها و البته روایت های منابع متعدد،احتمال وجود خطا در روایت ها با درصد پایینی وجود دارد.
بالانویس ۲:
در دو قسمت از زمانه و زندگی این شیرمرد شهید روایت خواهیم کرد. ان شالله
می خواهم در راه خدا تکه تکه شوم ( قسمت اول )
روایت هایی از مهندس شهید کربلای هویزه، محمد بهاء الدین
فرزند مطهر
اسفندماه ۱۳۳۳بود که خداوند او را هدیه داد به مادری که نذرکرده بود اگر نوزادش پسر باشد، بدون وضو به او شیر ندهد و وقتی خداوند او را به آرزویش رساند، هميشه قبل از شير دادن به او وضو مي گرفت. می گفت: «می خواهم پسرم همیشه مطهر باشد». نامش را گذاشت محمد.
از نسل شیخ بهایی
محمد از خاندانی اصیل بود که اجداد او بلافصل از علماء بنام و جد اعلای او به دانشمند شهیر، شیخ بهایی می رسید. کسی که جامع همه علوم زمان خود، علاوه بر فقه و فلسفه، در طب، ریاضیات، معماری، شعر و علوم غریبه سرآمد بود.
پدرش محمدحسن بهاالدین فرزند آیت الله حاج شیخ عبدالحسین بهاءالدین از علمای ربانی و عارف در دزفول بود و مادرش زنی مؤمنه از خانواده ای روحانی و با اصالت. محمد را خداوند بعد از تولد هفت دختر در دامان مادر گذاشته بود و لذا عزت و عزیزی اش ، بی حد و حصر بود.
مسجد خانه ی دومش بود
محمد از کودکی علاقه پیدا کرد به مسجد و مسجد شد خانه ی دوم محمد. او روزانه چندین ساعت از وقتش را در «مسجد محمدي» مي گذراند و در همين خانه بود که با قرآن رفیق شد.
علاوه بر این، نزد یکی از علمای مشهور دزفول به نام حاج شیخ مصطفی عاملی که ازخویشاوندانشان بود، مشغول یادگیری علوم دینی و قرآن شد و علاقه اش به آموختن قرآن و مفاهیم آن چندین برابر شد به طوری که پس از مدت کوتاهی خودش از معلمین و مدرسین قرآن شد.
دوران ابتدايي اش كه پايان يافت قرائت قرآن را نيز به طور كامل فرا گرفت . دوران متوسطه اش افتاد توی خط مطالعةكتاب هاي اسلامي و از طرف دیگر مکتب مارکس مسیحیت و یهود و بودا را کاملاً میشناخت. او با وجود انواع مطالعات، از قرآن جدا نشد و قرآن عنصر مشترک مطالعات متعددش بود.
او بچههای محله را در مسجد محلهاش جمع میکرد و به آنها معارف و علوم دینی یاد میداد و مباحث مختلف مذهبی سیاسی را با ایشان دنبال میکرد.
در مسیر کمال
ثمره جلسات قرائت قرآن برایش آغاز برنامه های خودسازی بود و اینکه سبک و سیاق زیستنش را بر اساس آموزه های دینی و روایات اهل بیت(ع) پایه ریزی کند. اغلب غذاي ساده مي خورد و از اسراف وتجملات متنفر بود . لباس ساده مي پوشيد و روزه مي گرفت.
از سنین نوجوانی اش شده بود اهل نماز شب. نیمههای شب بیدار میشد و تا صبح به مشغول نماز بود و قرآن. و برخی روزهای هفته هم تمام قد روزه بود. نماز خواندنش دیدنی بود. آنچنان با آرامش و حضور قلب با معبود و معشوق حرف می زد، که اگر کسی او را در حال نماز خواندن میدید، به شدت تحت تأثیر قرار میگرفت.
جهاد تبیین
مهمترین هدفی که داشت آگاهی بخشیدن به دیگران بود. رفتارش سراسر جاذبه بود و همین باعث می شد افراد با گرایش های مختلف، به او علاقه داشته باشند. از کوچک تا بزرگ.
در جمع هایی که حضور داشت، گاهی افرادی بودند که اعتقاد خاصی به دین و انقلاب نداشتند، اما وقتی حجب و حیای محمد را در جمع میدیدند، می نشستند پای حرف هایش.
کلام گیرا و حرفهای منطقی و دلنشین محمد، هر کسی را جذب میکرد. رفتار و سکناتش شده بود بهانه ای که خیلی از اطرافیانش دلبسته ی فعالیتهای دینی و مذهبی شوند.
حتی با كودكان بازی می کرد و لابلای بازی ها و قصه ها و مَتَل ها سعی داشت آنان را با معارف و عقاید اسلامی آشنا کند. می گفت: «آینده ی انقلاب اسلامی به دست همین بچه ها رقم می خورد.»
با هر هنری که داشت نوجوانان و جوانان و حتی کودکان را به سمت مسجد و جلسات قرآن هدایت می کرد و تمام داشته هایش را برای تربیت دینی آنان در جلسات قرآن به کار می گرفت.
همپای مستضعفین
مهربانی اش را مدام به پای ضعیفان و زجر کشیدگان و مستضعفین می ریخت و تکیه کلام قرآنی اش همیشه این آیه بود: « وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ»
همیشه می گفت: «بالاخره آن روز فرا خواهد رسید که مستضعفین پیروز عالم خواهند شد»
او حتی سفرهایش را به تهران با بدترین نوع قطارها انجام می داد و می گفت: «باید با چنین قطاری سفر کنم که بتوانم مثل مردم محروم و ضعیف باشم و بتوانم حس کنم مستضعفین با چه مشکلاتی رو به رو هستند»
آقای دانشجو
سال ۱۳۵۳ موفق شد در کنکور دانشگاه قبول شود و در دانشگاه رازی ثبت نام کند. می گفت: «دانشگاه رفتن را به خاطر مدرکش نمی خواهم. برای تکامل می خواهم. برای جریان سازی. برای روشنگری!»
لذا چون در دانشگاه رازی نتوانست به آن هدف برسد و امکان فعالیت های دینی و مذهبی برایش فراهم نشد، دانشگاه اهواز را برای ادامه فعالیت هایش انتخاب کرد و راهی اهواز شد.
رو در روی ظلم
روزي استاد ادبيات در دانشگاه، از ايران پيش از اسلام و شاهان آن ستايش مي کند. همه روزه سکوت می گیرند. یا جرأت پاسخ ندارند و یا اعتقادی به نظری غیر از نظر استاد.
محمد این وسط قد عام می کند و روبروی استاد غرا و بدون لکنت پاسخ می دهد: «همه ی شاهان تاریخ ظالمند. ایران پیش از اسلام بر بنیان ظلم بناشده بود»
استاد محمد را تهدید می کند و محمد از مواضعش کوتاه که نمی آید، هیچ، بر اساس مطالعات مکرری که دارد، با استدلال و استنتاج و اوردن نمونه های تاریخی ، راه مباحثه را بر استاد بسته و روبروی آن همه دانشجو محکومش می کند.
جاذبه ای بدون دافعه
جذبه ی رفتارش در دانشگاه، همان جاذبه ای بود که در شهر و در مسجد و در خانواده داشت. لذا هر کس در شعاع حضورش قرار می گرفت، عاشق مکتبش می شد و عاشق دینی که مدافعش بود. در بین دانشجویان نیز جلسات قرآن را مخفيانه تشكيل مي داد و با همكاري ديگر همفكران خود، دانشجويان را براي تظاهرات واعتصاب آماده می كرد و همین شد که خرداد ۵۴ در تظاهرات واعتصابات دانشجويي كه به تعطيل دانشگاه انجاميد ، نقش آفرینی کرد.
طي سالهاي ۵۵ و۵۶ نیز در ادامه مبارزات دانشجويان مسلمان، در برگزاري تظاهرات و اعتصابات دانشگاه نیز نقش مهمي داشت.
او همواره در صف اول بود و از هيچ چيز باك نداشت. اما طوري رفتار مي كرد كه ساواك در دانشگاه به فعاليتهايش مشكوك نشود.
ضمن شركت در تظاهرات مردمي، با همفكرانش در تدارك مبارزه مسلحانه با افتاد که دیگر اين دوران مصادف شد با سقوط رژيم پهلوی و پيروزي انقلاب اسلامي.
روشنگری به سبک محمد
بعد از مشخص شدن خيانت منحرفين چپ، به دانشجویان تاکید می کرد:« اتحاد با كمونيسم، تنها سواري دادن به آنان است. نبايد حقيقت را فداي مصلحت كرد و عليرغم ضرورت مبارزه با رژيم شاه، كمونيسم را نيز بايد دفع كرد وهمة فعاليتهاي دانشجويي مستقلاً زير نظر انجمن اسلامي صورت گيرد و به كفار نباید به هيچ وجه ميدان داد .»
او جوانان و همکلاسیهای خود را با دیدگاههای گوناگون فلاسفه آشنا می کرد و آن مکاتب را با مکتب غنی و ژرف اسلام مقایسه و از این طریق برایشان مسیر صحیح را روشنگری می کرد.
در مباحثه و مناظرههایی که بین او و دانشجویان اتفاق می افتاد، بسیار با حوصله و متین برخورد میکرد به طوری که همواره با بینش عمیق خود و سخنان دلنشینش، آنان را به مکتب تشیع جذب می کرد.
پایان قسمت اول
ادامه دارد