خاطره شهدا
موضوعات داغ

فرج الله ( آخرین قسمت )

روایت هایی شنیده نشده از دلاورمرد شهید فرج الله پیکرستان

بالانویس:

فرج الله پیکرستان معلمی دانا و دانشمند و فرمانده ای سرو قامت ، شجاع ، جسور ، مخلص ، کم حرف  است که از دلاوری ها ، حماسه سازی ها ، خط شکنی ها و افتخارآفرینی هایش خصوصاً در عملیات بدر کمتر روایت شده است. در یک قسمت نمی شود از او گفت. ان شالله بخشی از زمانه و زندگی فرج الله را در پنج قسمت با هم مرور خواهیم کرد.

 

فرج الله ( آخرین قسمت )

روایت هایی شنیده نشده از دلاورمرد شهید فرج الله پیکرستان

روی دوش من

وقتی ماموریت دسته اش را درعملیات فاو  برایش تشریح و حساسیت فوق العاده آن را گوشزد کردم، برای آنکه نشان دهد چقدر به اهمیت موضوع واقف است ؛ لبخند ملیحی زد و گفت :« می دونی کل بار جنگ روی دوش منه ؟»

گفتم : «چطوری؟»

گفت : « ببین توی این جنگ، سخت ترین ماموریت مال لشکر۷ حضرت ولی عصره! بعدش لشکر هم سخت ترین جای کار را میده به گردان بلال!  گردان بلال هم که اصلی ترین ماموریت رو میده به گروهان قائم! گروهان قائم هم میده به دسته سوم! بار دسته سوم هم که رو دوش خودمه! پس قبول کن که همه بار جنگ رودوش منه!»

 راوی: علیرضا زمانی راد

 

دلش آگاه بود

شوخ طبعی و مزاح های او در عملیات والفجر ۸ و فتح فاو بیشتر و مشهود تراز قبل بود. چند ماهی می شد که ازدواج کرده بود و مسافر کوچکی هم در راه دنیا داشت و من نگران او بودم. نگرانی ام به این خاطر بود که یک جورهایی حس می کردم اینجا آخرین ماموریت اوست. این نگرانی و دلواپسی من زمانی به اوج رسید که فرج الله خودش یک چیزهایی را لو داد.

روزی از او پرسیدم: « فرج الله! چه خبر؟! چیکار می کنی؟! چه خبر از مسافر کوچولو؟!»

فرج الله گفت: « هیچ دقت کردی رفقامون تو اون عملیاتی که از همیشه راحت تر بودن و احساس می کردن اصلاً بنا نیست براشون اتفاقی بیفته شهید شدن؟! »

این جمله را گفت و بعد هم اسم چند تا از رفقایمان را آورد. او نام برد و من تایید کردم. در نهایت گفت: « نمی دونم چرا احساس می کنم که تو این عملیات هیچ اتفاقی برام نمیفته! »

غیر مستقیم آن راز و سر درونش را برایم گفت و من او را در آغوش گرفتم و چند دقیقه ای  گریه امانم را گرفت.

 راوی: علیرضا زمانی راد

 

خداحافظی

ناهار را خورديم و چون سرم درد مي كرد، كمي دراز كشيدم. ولي از هيجان عمليات، بيدار شدم و كنار بچه ها رفتم . همان موقع حميد کیانی آمد و گفت: «بيا برويم براي خداحافظي با بچه ها.»

به خوبي به ياد دارم كه من بودم و حميد كه حسين انجيري صدايم كرد و گفت: «محمود پس من چه؟» چون كفش كتاني به پا داشت، ايستاديم. او رفت و پوتين هايش را پوشيد و با يكي ديگر از بچه ها آمد و چهارنفري براي خداحافظي با بچه ها حركت كرديم.

اول با بچه هاي گروهان فتح خداحافظي كرديم و حلاليت طلبيديم. از آنجايي كه وقت كم بود، عجله ميكرديم. حميد مثل گذشته مي گفت: «بگذار درست خداحافظي كنيم»

بعد از آن نزد بچه هاي گروهان قائم رفتيم و آنها را هم زيارت كرديم، از جمله شهيد عبدالمحمد مشاك كه او نيز دلاوري از دلاوران گردان بود. او جواني خدايي و پاك بود. خدا را ديده بود و همة پرده ها از جلوي چشمانش برداشته شده بود. وقتي به او نگاه مي كردم، ميديدم كه وجودش در خدا حل شده است.

برادر فرج ا… پيكرستان كه ما را ديد، گفت: «باز هم آمدي ما را به گريه بيندازي؟» در آنجا امير پريان هم بود و توانستيم با همه خداحافظي كنيم.  پس از خداحافظي به مقر خودمان برگشتيم. لباسهايمان را پوشيديم و حدود ساعت ۴:۳۰ عصر بود كه آماده شديم.

 راوی: شهید محمود دوستانی

همان اول عملیات شهید شد

بچه ها آمدند. يك چراغ دستي پيدا كرده و روشن كرديم. با چراغ دستي علامت داديم و با داد و فرياد، قايق هاي بعدي را متوجه خودمان كرديم. تعدادي از نيروهاي ما كه پايين تر از معبر رفته و خودشان در آن نقطه با دشمن درگير شده بودند به ما ملحق شدند. چند شهيد هم در قايق ها داده بوديم. به هر ترتيبي بود، بيشتر بچه ها را از محور خودمان به داخل كشيديم.

همة نيروها را مي بايست نيروي دريايي يا آبي بناميم، چون همه خيس بودند و وضع ما غواصها بهتر از همه بود.  در آنجا حرف بچه هاي غواص آن بود كه خدا را شكر كه ما را از غواصان قرار داد، چون لااقل لباس غواصي به تن داريم. نيروهاي پياده كه لباس نظامي و عادي به تن داشتند، همه لباسهایشان خيسِ خيس شده بود. حالا خودتان حساب کنید چه وضعيتي پيدا كرده بودند!

فرج ا… پيكرستان با نيروهاي خشكي آمده بود! فرج ا… آمده بود سر خط كه همان اوايل شهيد شد. عبدالمحمد مشاك هم در آنجا به شهادت رسيد.

 راوی: شهید محمود دوستانی

 

 

قامت رشید فرج الله

ما در سمت راست محور لشكر هفت ولي عصر(عج) بوديم و تقريباً يكصد و پنجاه متر بين لشكر ما و لشكر ۲۵ كربلا پاكسازي نشده بود. بچه ها در آنجا به شدت آتش كردند. ما هم به كمك آنها رفتيم.

در آنجا شهيد حسين انجيري، از نيروهاي غواص كه گم شده بود، را پيدا كرديم. پرسيدم: «حسين، كجا بوده اي؟» پاسخ داد: «ما رفتيم و به ساحل خودمان زديم. حالا با هزار مصيبت به اينجا رسيده ايم»

همان شب شنيده بودم كه فرج ا… شهيد شده است، ولي جنازه اش را نديده بودم. تقريباً ساعت ۹ صبح بود كه آمدم و ديدم قامت رشيد او بر زمين افتاده است. انگار خواب بود؛ خدا شاهد است او خواب خواب بود؛ شهيد شده بود. آمدم اين طرف تر. بچه هايي كه زخمي شده بودند كمك مي خواستند و من آنها را دلداري ميدادم.

 راوی: شهید محمود دوستانی

 

محمدِ فرج الله

اولین قایقی که به دژ عراق رسید، قایق فرج الله بود . از دژ گذشت و  مشغول منهدم کردن سنگرهای دشمن با نارنجک شد.

انهدام سنگر ها با نارنجک های پیکرستان ادامه داشت تا به یک سنگر رسید که چند عراقی در داخل آن مقاومت می کردند. پیکرستان یک نارنجک بسمت سنگر پرتاب کرد و سپس سرش را بالا کرد تا نتیجه را ببیند که مورد اصابت گلوله در سرش قرار گرفت و در همان ساعات اولیه، پهلوان رشید و بالا بلند بلال افتاد روی زمین و روح مبارکش پرواز کرد به آسمان.

پنج ماه بعد از شهادت فرج الله، « محمد پیکرستان » دیده به جهان گشود.

علیرضا زمانی راد

گریه فراق فرمانده

آن شب، در خط ايستاديم. نيروهاي ديگر به جلوتر رفته بودند، ولي هنوز خط حفاظت ميخواست، چون عراقيها به طور پراكنده در نخل ها و آن اطراف بودند و ما مي بايستي آنجا مي مانديم و مانديم.

فردا صبح، نيروهاي پدافند هوايي هواپيمايي از دشمن را زدند كه براي روحية بچه ها خيلي خوب بود. شب دوم هم همانجا بوديم. روز سوم، گفتند كه به عقب برويم. تقريباً عصر بود كه به مقر خودمان در قبل از عمليات، يعني روستاي اروندكنار، رسيديم. پس از آن به بهمنشير و روستاي خضر رفتيم.

آن شب در روستاي خضر، شب دردناكي بود. وقتي دوباره وارد اتاق ها شديم، ديدن جاي خالي شهدا برايمان بسيار دردناك بود. جمال قانع، كه هميشه با ما بود، ديگر نبود و مؤذني نداشتيم تا اذان بگويد. عبدالنبي پورهدايت و محمدرضا شيخي را نداشتيم. فرج ا… پيكرستان و عبدالمحمد مشاك و جليل شريفي هم نبودند.

بچه هاي بسيجي و كم سن وسال دسته فرج ا…، وقتي به خانه اي رسيدند كه چند روز پيش شهدا در آن بودند، در حياط نشستند و وارد اتاق ها نمي شدند. همه با هم گريه ميكردند. صحنة دردناكي بود كه دل سنگ را آب مي كرد. با ديدن اتاق ها روحيه ها ضعيف مي شد، چون واقعاً طاقت داغ شهدا و خصوصاً فرج ا… را نداشتند. مسئولان به ما گفتند كه آن بچه ها و باقيمانده گروهان قائم را نزد خودمان ببريم. براي آنها جايي پيدا كرديم و در آن جا داديم.

 راوی: شهید محمود دوستانی

 

بخشی از وصیتنامه

در بخشی از وصیت‌نامه این شهید آمده است: «ای مادر به دنبال جنازه‌ام با گام‌های استوار راه برو تا به منافقان کور دل بفهمانید که هر چند این فرزند را از داده‌ام اما آماده‌ام تا دیگر فرزندان را به جبهه اعزام دارم و آنها هم در راه خدا شهید شوند…

اما برادران جلسه قرآن مساجد قصد موعظه ندارم چون شما خودتان واعظید اما این را بدانید تنها چیزی که باعث شد من نسبت به جبهه علاقه نشان دهم خواندن قرآن و انس گرفتن با آیات کلام‌الله مجید بود.

آنچنان با قرآن انس بگیرید که همانند یک دوست خوب همیشه در کنارتان باشد… ای برادران ما نسلی هستیم که باید فدای نسل‌های آینده شویم تا زمینه برای حکومت امام مهدی(عج) فراهم شود… تا اسلام زنده بماند و به جایگاه اصلی خود رجعت خواهیم کرد.

این جلسه‌ها(ی قرآنی) بودند که به جبهه نیرو اعزام کردند و این افراد جلسه‌ها بودند که شیهد شدند و افراد این جلسه‌ها(ی قرآنی) هستند که راه آنها را ادامه می‌دهند، پس مواظب خودتان باشید (که) در کجا قرار دارید.»

 

شهید فرج الله پیکرستان متولد ۱۳۴۲ در مورخ  ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ در عملیات والفجر۸ و در منطقه اروندرود به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا