خاطره شهدا
موضوعات داغ

شهید قائمشهری گردان بلال دزفول (قسمت اول )

روایت شهید سیداحمد کدخدازاده

شهید قائمشهری گردان بلال دزفول (قسمت اول )

روایت شهید سیداحمد کدخدازاده

آن نامه ی زیبا

سید احمد، نخستین فرزندِ خانواده شان بود که ۲۱ آبان ماه سال ۱۳۳۹ به دنیا آمد. کودکی خوش سیمایی که کمتر اهل شیطنت بود. در پنج سالگی نماز خواندن را فراگرفت و در سن شش سالگی در کلاس اول دبستان مهدیه تحصیلات ابتدایی خود را آغاز کرد. در تمام دوران ابتدایی، فعالیت‌های مذهبی فراوانی داشت و نمراتش نیز ممتاز بود و پیوسته سعی می‌کرد که رضایت والدینش را با درس خواندن جلب کند.

نامه مورخ ۱۳۴۹/۱۱/۱۵ که در سن ده سالگی برای پدرش نوشته است زیبا و خواندنی است:

 

السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

پدر مهربانم! می‌دانم که برای من چه رنج‌ها می‌کشی، این نکته را هرگز فراموش نمی‌کنم که آن پدر بزرگوار برای من چقدر زحمت کشیده است، شب‌ها که در بستر می‌خوابم در سکوت مطلق اتاق، غوغای عجیبی در دلم به وجود می‌آید، فکر می‌کنم که پدر مهربانی دارم که برای من زحمت می‌کشد تا من بتوانم به تحصیلات خود ادامه دهم اما هنوز نمی‌دانم چه وقت موفق خواهم شد تا به پاس آن همه رنج و مشقت به جبران آن بپردازم و می‌دانم اگر هر کاری بکنم، هنوز یک‌هزارم از آنچه پدرم برای من انجام داده است، نکرده‌ام.

پدر بزرگوارم! فرزند وظیفه‌شناس تو، تو را یاری می‌کند، فداکاری‌های تو را از یاد نمی‌برد و قیافه تو در نظرش مجسم است و همیشه خدا را می‌پرستد و پدرش را دوست دارد.

(فرزند تو، سیداحمد کدخدازاده – کلاس پنجم دبستان مهدیه)

 

دانشگاه صنعتی امیرکبیر

تحصیلات دوره راهنمائی را با نمرات عالی در مدرسه راهنمائی تحصیلی ایران باستان طی کرد  و دوره اول دبیرستان را در دبیرستان جامع شهرستان ساری سپری کرد و برای سال‌های بعد به دبیرستان رازی قائمشهر منتقل شد و در خرداد سال ۵۶-۱۳۵۷ دیپلم گرفت و به اصرار دائی‌اش برای ادامه تحصیل در خارج از کشور در کنکور زبان خارجه شرکت و موفق شد.

در دلش علاقه‌ای به تحصیل در خارج از کشور نداشت. دایی اصرار داشت احمد یا در امتحانات بورس دانشگاه کشورهای خارج شرکت کند و یا از امتیازی که در کنکور زبان کسب کرده است به خارج از کشور برود، ولی احمد اصرار داشت که در داخل کشور درس بخواند و نهایتا در کنکور سراسری سال ۱۳۵۷ در رشته مکانیک دانشگاه صنعتی امیرکبیر پذیرفته شد.

 

تسخیر لانه جاسوسی

در فعالیت هاو مبارزات پیش از انقلاب نقش فعال داشت و حالا هم در دانشگاه از جمله دانشجویان انقلابی بود. جزو دانشجویان پیرو خط امام دانشگاه پلی تکنیک که در تسخیر لانه جاسوسی نقش فعال داشت و به مدت ۷ ماه دست از تحصیل کشید و در لانه جاسوسی فعالیت می کرد.

بعد از تحویل گروگان‌های آمریکایی به دولت، در قائمشهر در دادگاه انقلاب مشغول خدمت شد که نقش بسزائی در این ارگان انقلابی ایفا کرد.

 

آغاز جنگ

 بعد از مدتی مسئله تهاجم وحشیانه عراق به ایران پیش آمد واز طرفی هم درگیری‌ها و تهاجمات داخلی توسط ضدانقلاب در غرب کشور که او مصمم و راسخ تصمیم  به شرکت در این جهاد مقدس راگرفت.

مدتی در غرب کشور از جمله در آذربایجان غربی و بعد در سنندج مشغول خدمت شده و از آنجا به شهر دزفول رهسپار شد و در آنجا دوشادوش برادران بسیجی و پاسدار دزفولی مشغول فعالیت شد.

 

جراحت پنهان

در چند عملیات مهم شرکت کرد و چهار بار هم مجروح شد که در سه مورد اصلاً اجازه نداده بود که خانواده اش از ماجرا بویی ببرند. یک بار پس از مجروح شدن وقتی جهت طول درمان به قائمشهر آمده بود، اجازه ملاقات به رفقای مسجدی و بسیجی اش نداد. گفت: «به کسی نگویید من مجروح شده ام! خودم می روم مسجد و بچه ها را می بینم!»

 

آرامش

روحیات و ظواهر سید احمد در جبهه و پشت جبهه به گونه‌ای بود که هر کسی مجذوب چهره نورانی و روحانی‌اش می شد، چهره ای که غرق طراوت و شادابی و سرزندگی بود. خنده‌های ریز و دلنشین و بی‌صدایش و برخورد گرم و صمیمی و خودمانی اش عطوفت وجودش را به نمایش گذاشته بود.

در تمام نامه‌ها و نشست‌ها و جلسات کسی ندید احمد از خودش حرف بزند و سکوت‌های طولانی و عمیقِ همراه با تفکرش و کم حرفی و خلاصه گویی‌اش که از آرامش و سکینه و اطمینان درونی‌اش خبر می داد، معروف بود.

سید احمد را به عبادات و دعا خواندن‌ها و نمازهای مخفیانه‌اش  می شناختند و یک روحیه شهادت طلبی ناب که همیشه می‌گفت: «برایم دعا کنید که من شهید شوم تا این فوز عظیم نصیبم شود»

 

در اوج گمنامی

سید احمد داوطلبانه و بی‌ریا و بدون اینکه ادعایی راجع به سوابق مبارزاتی و انقلابی خود داشته باشد،به جبهه آمده بود. اهل قائمشهر مازندران و از دانشجویان پیرو خط امام و از حاضرین در فتح لانه جاسوسی آمریکا بود.

از همان روزهای نخستین جنگ، داوطلبانه به جبهه آمده و در گمنامی در کنار برادران رزمنده خود در جبهه فیاضیه آبادان و با در اختیار گرفتن یک قبضه خمپاره شصت مشغول خدمت شده بود.

با ورود بچه‌های ذخیره سپاه دزفول به آن جبهه و آشنایی سیداحمد کدخدازاده با آنها، سید به جرگه بچه‌های ذخیره سپاه دزفول پیوست و تا لحظه شهادت در کنار آنها ماند.

گردان بلال

با تشکیل نخستین گردان بسیجی از شهر دزفول در عملیات طریق‌القدس، به عضویت این گردان در آمد و به عنوان یاری امین و مشاوری دلسوز در کنار فرماندهان گردان بلال انجام وظیفه کند. شرط این همراهی را این گذاشته بود که موقع عملیات‌ها در کنار رزمندگان به عنوان یک نیروی ساده دوشادوش دیگر بسیجیان بجنگد.

سیداحمد در عین حالی که فردی مومن و مقید به احکام دین، بسیار متواضع و فروتن بود. در مسائل نظامی صاحب نظر و همیشه در مأموریت‌های گردان طرف مشاوره فرماندهان بود.

 

پایان قسمت اول

ادامه دارد

‫۲ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا