خاطره شهدا

انگار تقدیر حبیب باران بود (آخرین قسمت)

 دستنوشته هایی از شهید حبیب وکیلی

بالانویس۱:

حبیب وکیلی ، از بچه های از بچه های ماهِ مسجد صاحب الزمان جنوبی است که در یک پست نمی شود به او پرداخت. از همان عارف مسلکانی که فاصله زمین تا آسمان را در ۱۷ سالگی اش پیمود و رفت به همانجا که باید می رفت. از همان شگفت ها و شگفتی آفرین ها . . . . 

در پنج قسمت به معرفی او و دلنوشته هایش خواهیم پرداخت . ان شاالله

بالانویس۲:

در قسمت های سوم تا پنجم دستنوشته های حبیب را با هم مرور می کنیم. واژه هایی که به زیبایی درون ناآرام حبیب را برایمان روایت می کند.

انگار تقدیر حبیب باران بود

آخرین قسمت

 دستنوشته هایی از شهید حبیب وکیلی

دستنوشته نهم :

بسم اللّه الرحمن الرحيم

تاسوعا و عاشورا رفتند و شام غريبان رفت و كفن و دفن نيز رفت. بهر مولايمان حسين (ع) عزاداري كرديم و بر مصيبت زينب (س)گريستيم و بر سينه زديم و ناله كرديم و مراسم عزاداري به پا داشتيم روز تاسوعا و عاشورا پا برهنه روي زمين داغ راه مي رفتيم و بر سينه ميزديم و اشك مي ريختيم.

خلاصه اين همه عزاداري و سوگواري كرديم امّا آيا مورد قبول خداوند قرار گرفته است يا نه؟ خدايا من اميدوارم كه تو اين عزاداري و سوگواري بندة حقيرت را بپذيري.

خدايا گويند آنكس كه خوب باشد، تو او را دوست داري و محبّتش را در دل ديگران مي گذاري پس مي توان نتيجه گرفت كه من هنوز خيلي بد هستم. زيرا كسي مرا دوست ندارد الّا قليلاً.

من خيلي بدم. هر چه سعي مي كنم كه خوب باشم امّا باز مي بينم بد هستم. خدايا گاهي چنان مي شوم كه با خود مي گويم آيا بدتر از من وجود دارد ؟ امّا باز به رحمت و عفو تو فكر مي كنم مي گويم هر چه باشم تو مرا خواهي بخشيد. زيرا توكه بخشنده ترين بخشندگاني.

و امّا چه روزي است امروز، روزي كه من او را دست دارم روزي كه ما را به ياد شهيدان مي اندازد. روزي كه ديدار با شهيدان است. بلي امروز روز پنج شنبه است. چه خوب روزي است. به اميد شفاعت حسين (ع) 

ساعت  ۱۰:۳۲     

قبل از ظهر روز پنجشنبه

۲۷/۶/۱۳۶۵          

 

دستنوشته دهم :

بسم الله الرحمن الرحيم

ناگهان تصميمم قطعي شد و با پدر و مادر صحبت كردم خيلي پافشاري مي كردند گرچه سخت بود اما گريه مادر را، ضجه هاي خواهران را و غرزدن های پدر را تحمل كردم زيرا كه ديگر من راه خود را يافته بودم خلاصه با اراده اي محكم همه اينها را كنار زدم.

خدايا برايم سخت بود تحمل كنم گريه مادر را، اما چه كنم كه مجبورم، زيرا كه ديني را كه انتخاب نموده ام به من اجازه نمي دهد كه ساكت باشم، به همين خاطر مصمم شدم كه حركت خود را شروع كنم. بعد از ظهر خود را آماده كردم و در اعزام نيرو شركت كردم. اما چه مي ديدم. صورتهاي برافروخته مادران را مي ديدم كه براي رزمندگان دعا مي كردند.چنان عجولانه تصميم گرفتم كه فرصت نكردم از بهترين دوستانم خداحافظي كنم.

خدايا آمدنم را و جنگيدنم را قبول و به خير بگردان ان شاء الله تعالي

عبداللّه: حبيب وكيلي

۲۵/۷/۱۳۶۵          ساعت۸:۴۰ صبح    (پلاژ)

 

 

دستنوشته یازدهم :

به نام آفريننده متوكلين

خداوندا، گنهكارم، توبه مي كنم، روسياهم، بيچاره ام. خدايا! تنها از تو ياري مي جويم و تنها به تو توكل مي كنم. خدايا بارها توبه كردم، خود را سرزنش كردم، اما باز پيمان خود را شكستم . خدايا، درمانده و نيازمندم. خدا، به تو پناه آورده ام و به تو توكل كرده ام. خدايا شك دارم از اينكه تو مرا رد كني، توبه ام را نپذيري ، خدايا كمكم كن، كه نيازمند توأم، ياري من كن كه نياز به ياري تو دارم. سرنوشتم معين نيست كه كجا مرا خواهند برد. در كدام قسمت مرا بپذيرند اما براي رزمي بپذيرند براي من بهتر است.

خدايا دست تمنا به روي تو دراز كرده ام، نااميدم نكن، به من رحم كن، زيرا كه تو رحم كننده ترين رحم كنندگاني و بخشنده ترين بخشندگاني، مرا ببخش. به اميد شهادت يا پيروزي.

 

ان شاء الله، عبدالله: حبيب وكيلي

ساعت۸:۴۴ صبح    دوشنبه ۲۸/۷/۱۳۶۵                        (پلاژ)

 

 

دستنوشته دوازدهم :

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم 

خدايا خيلي مي ترسم از هدف اصلي خود منحرف شوم. اينجا معنويت خاصي دارد اما چه كنم كه به خوبي نمي توانم از آن استفاده كنم. اينجا از دوستان دورم اما آنها در نظرم نمايانند و از دوري آنها صبر مي كنم. خدايا خيلي گناه كرده ام اميدوارم با اين صبرها گناهانم كم شود.

خدايا شكر و سپاس تو را كه هميشه به بندگان گناهكارت همچون من، كمك مي كني. اميد اينكه در آخرت نيز ياري كننده من باشي .ان شاء الله

نزديك بود دنيا را وداع گويم اما خداوند فرصتي ديگر به من داد.

 

عبدالله: حبيب وكيلي                      

شنبه ۷/۸/۱۳۶۵   

ساعت۱۲:۲۰ ظهر  (فاو)

 

آخرین دستنوشته ( چند ساعت قبل از شهادت )

 

بسم الله الرحمن الرحيم

همه در حال آماده باش مي باشند بعضي ها وصيت نامه مي نويسند بعضي ها خشابها را پر از فشنگ مي كنند. بعضي ها گريه مي كنند. بعضي ها سفارش به دوستان مي كنند. خدايا اين جهان، جمع باشكوهي است. سرنوشت اين برادران تا چند ساعت ديگر مشخص مي شود. خدايا تو خود مي داني كه از اين جمع چه كساني مي روند. بله آنان كه نماز شب ميخواندند و آنانكه براي رضاي تو آمده اند. خدايا من در اين دنيا از دو چيز خيلي مي ترسم و هميشه سراغ من مي آيند. از دو چيز غرور و ريا. هر كاري كه مي كنم هميشه مي ترسم نكند در آن ناخالصي باشد. نكند فلان مأموريت مرا متكبر بسازد. خدايا خيلي مي ترسم، مي ترسم اين همه اعمال با يك بي توجهي بر باد برود.

خدايا ياران مرا مي خوانند دو سه بار يوسف جانم را در خواب دیدم. گفت دير است زود باش كه جا مي ماني. هي، عجله مي كرد. خدايا تنها آرزويم اين است كه مرا از دنيا نبري الا توسط شهادت.

مدتها اين لحظه را انتظار مي كشيدم. خدايا مي خواهم داد بكشم و فرياد كنم كه من از اين دنيا خسته شده ام. كم كم دارم منفجر مي شوم. آخر تا كي تحمل فراق تو را بكشم چه كنم كه چاره اي ندارم من نيز بايد مانند ديگران بال و پري بگشايم و پر بزنم و خود را به تو برسانم. الان خشابها را پر كرده ام و نارنجك ها را در جيب نارنجك گذاشته ام. وسايل را آماده كرده ام. هنوز موقع وداع نرسيده. الان ظهر است همه در حال جمع و جور اثاثيه مي باشند . ديگر داريم آخرين نگاه ها را به يكديگر مي كنيم . انشاء اللّه يا با پيروزي هم ديگر را ملاقات خواهيم كرد يا بعضي ها ملاقاتشان در بهشت است . خدايا در آخرين جمله هايم يادي از دوستان مي كنم . آن دوستاني كه مرا به تو نزديك كردند. آنان كه دوستشان دارم به خاطر تو ، يادشان گرامي باد آنان كه رفتند و به معشوق رسيدند . سلام گرمي به دوستان جلسه مي رسانم كه خيلي حق بر گردن من دارند.

(التماس دعا يادتان نرود)

والسلام عليكم و رحمه اللّه و بركاته

بنده حقير، عبداللّه: حبيب وكيلي

سه شنبه ۲/۱۰/۱۳۶۵         

ساعت ۱۲:۴ ظهر       

   

 

شهید حبیب وکیلی ، متولد ۱۳۴۸ در ۱۷ سالگی و در مورخ ۴ دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ و در اروند رود به شهادت رسید و  مزار مطهرش در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است.  

 

با تشکر از واحد امور شهدا مسجد صاحب الزمان (عج) جنوبی

‫۴ دیدگاه ها

  1. سلام
    چه بگویم!!
    بگویم جامانده ایم
    بگویم خسران زده ایم
    ما در دو قدمی بهشت نه !!
    در خود بهشت بودیم و نفهمیدیم
    با پای خودمان از آن بیرون آمدیم

  2. واقعیت این است که ما هیچ‌درکی از دنیای حبیب نداریم ولی علامه ها و آیت الله ها و عرفای ریش سفید کرده به حال حبیب و‌حبیب ها غبطه می خورند.
    واقعیت این است که فقط نَفَس های قدسی روح الله می تواند از یک بچه هفده ساله عارفی چون حبیب بسازدو واقعیت این است که نَفَس روح الله اثر ندارد مگر اینکه نَفَس هایش بوی بقیه الله بدهد
    وقتی نَفَس روح‌الله چنین انقلابی در حبیب ایجاد میکند پس نَفَس های بقیه الله چه می کند؟
    واقعیت این است که ما سال هاست از فضایی که حبیب و حبیب ها تنفس کردند فاصله گرفته ایم
    واقعیت این است که ما در این فضای دنیا تنفس کرده ایم و‌ مرده ایم ومجازی شده ایم.
    واقعیت این است که شهدا زنده و‌ واقعی ایند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا