خاطره شهدا
موضوعات داغ

فوتبالیست شهید ( قسمت اول )

خُرده روایت هایی از شهید عبدالکریم ناحی ، فوتبالیست تیم ملی جمهوری اسلامی ایران

بالانویس:

مدت ها بود که می خواستم  از شهید عبدالکریم ناحی بنویسم. زمان من کم است و شهدا و اتفاقات مربوط به شهدا زیاد. ماجرا چرخید و چرخید تا رسید به ایام جام جهانی فوتبال. جام جهانی ، بهانه ی خوبی بود تا این قهرمان ناشناخته دزفول را به مردم معرفی کنم. خصوصاً به فوتبالیست های امروز. چه خوب است پا به توپ های امروز ،  این اسوه ها و پهلوان هایی که فوتبال برایشان شهرت و درآمد نبود، را بیشتر بشناسند. آنانکه فوتبال را هم برای خدا می خواستند. برای کمال . برای بالاتر رفتن. آنان که آبی آسمان برایشان دلرباتر از سبزی چمن میدان بازی دنیا بود.

فوتبالیست شهید ( قسمت اول )

خُرده روایت هایی از شهید عبدالکریم ناحی ، فوتبالیست تیم ملی جمهوری اسلامی ایران

پرچمدار

عشق به امام حسین(ع) از همان دوران کودکی در درونش جوانه زده بود. خادمی اش را در  بقعه متبرکه سید محمود از همان دورانی که سن و سالی نداشت شروع کرد و پرچمداری اش را در هیات زنجیرزنان سیدمحمود، قدیمی تر ها شاید به یاد داشته باشند.

 

دستیار بابا

هم اهل درس و مدرسه بود و هم بی خیال فراز و نشیب های فعالیت های انقلابی نبود. از طرفی به فکر معیشت خانواده و دست تنهایی پدر هم بود. در رشته برق هنرستان شهید بهشتی درس می خواند و در فعالیت های مبارزاتی حرف هایی برای گفتن داشت و در کنار این ها در مغازه تعویض روغن یار و مددکار پدرش حاج عبدالحسین بود و بخشی از بار زندگی را به دوش می کشید تا پدر زیر فشار زیاد کار نباشد. این وسط هم به شدت مطیع و مجری دستورات پدر بود و خستگی اش را به رو نمی آورد.

شهید عبدالکریم ناحی – نفر دوم از راست – در کنار پدرش مرحوم حاج عبدالحسین ناحی

به اضافه لبخند

اهل دل بود. از آن اهل دل هایی که همیشه لبخند روی لب دارند و البته لبخند می آفرینند. هر جا کریم بود، نشاط و سرزندگی هم آنجا بود. یک جورهایی بمب روحیه بود کریم. جاذبه ای داشت که اگر یک بار او را می دیدی دل نمی کندی از او.

البته آن همه نشاط و لبخند در قامتی پر از وقار و نجابت شکل گرفته بود. همین بود که بچه ها سعی می کردند در برابرش محترمانه و سنجیده رفتار کنند. خلقیات کریم خاص خودش بود.

 

در مسیر صعود

کریم ورزش را از همان کودکی و از بازی کردن در محله شروع کرد. نه اینکه فقط فوتبالش خوب باشد، نه!  والیبال ، دو میدانی و تنیس روی میز را هم به خوبی و حرفه ای بازی می کرد.

سال ۱۳۵۳ برای تیم فوتبال مدرسه راهنمایی یعقوب لیث انتخاب شد و با تیم منتخب مدرسه شان در مسابقات فوتبال مدارس راهنمائی دزفول سه سال متوالی به قهرمانی رسید.

روند پیشرفت او در فوتبال در حال اوج گرفتن بود و تواضع و افتادگی اش هم رو به صعود. در سال ۵۴ به عضویت تیم استقلال دزفول با مربیگری مهندس غلامرضا حسینی فر درآمد و در همان سال برای تیم جوانان دزفول هم انتخاب شد و پس از آن  فوتبالیست منتخب تیم جوانان استان خوزستان شد.

در همان ایام به همراه تیم نوجوانان خوزستان برای مسابقات نوجوانان در مرداد ماه ۱۳۵۵سال به تبریز رفت. همچنین در مسابقات نوجوانان کشور که در دزفول برگزار شد نیز حضور داشت و با تیم نوجوانان تهران به مقام اول آن دوره از بازی ها هم دست یافت.

پس از آن به تیم قند دزفول دعوت شد که مربی گری اش با زنده یاد حاج غلامعلی کبابی و زنده یاد رضا برومند بود و در نهایت هم به تیم ملی جوانان جمهوری اسلامی ایران دعوت شد.

منهای شهرت

کم حرف بود و صبور و البته شجاع و پرانرژی. ورزش را برای قهرمان شدن و برد و باختش نمی خواست.  پا به توپ بودنش برای کسب عنوان و مقام و شهرت نبود. بر این اساس بود که در بُردها مغرور و متکبر نمی شد و در باخت ها حال و روزش به هم نمی ریخت و همیشه آن لبخند دلنشین را کنج لبش داشت.

از اولین ها

جنگ که شروع شد، معادلات زندگی کریم به هم ریخت. جزو اولین نیروهای بسیج عباسیه اعظم دزفول شد و جزو اولین افرادی بود که دوره های نظامی را طی کرد و راهی جبهه های مختلفی چون رقابیه  و صالح مشطط و عنکوش و . . . . شد و کم کم به جایی رسید که هیچ کدام از کارهایش را بر جبهه رفتن مقدم نمی دانست.

 

فرمانده
قبل از اینکه برای عملیات طریق القدس اعزام شود، جبهه های متعددی را تجربه کرده بود. کرخه ، دالپری شوش، صالح مشطط ، عنکوش و طلائیه ، مناطقی بودند که قدم های کریم را می شناختند. 
برای همین در عملیات طریق القدس که برای فتح بستان طرح ریزی شده بود، فرمانده یکی از دسته های رزمی عمل کننده شد.

در همان عملیات بود که ترکش توپ ، باعث شد سرش مجروح شود و برای مداوا اعزام شد اهواز و از آنجا هم به اصفهان و هنوز بهبودی کامل پیدا نکرده بود که درمانش را نصفه و نیمه رها کرد و برگشت دزفول.

تجویز دکترها را مبنی بر استراحت بی خیال شد به همراه رفقایش رفت پادگان دوکوهه و برای شناسایی های اولیه منطقه عملیاتی فتح المبین دست به کار شد و با وجود جراحت در عملیات بستان در عملیات فتح المبین هم شرکت کرد.

جراحت

در عملیات طریق القدس که برای آزاد سازی بستان انجام شده بود، کریم از ناحیه سر ترکش خورده بود. سید محمد علی گردویی(شهید) کریم را می بیند که با آن زخم سر، بیهوش افتاده است روی زمین. بالاسر کریم می رود و با بغض برایش شهادتین می خواند.

کریم که در حالتی بین بی هوشی و هوشیاری به سر می برد، در آن شرایط باز هم می زند روی کانال شوخی: «دستی دستی دارین شهیدم می کنین؟! یه چیزی پیدا کنید زخمم رو ببندم!»

سرش را بست و آرام آرام راه افتاد دنبال بچه ها. . .

 

پایان قسمت اول

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا