تاریخ‌نگاریدل‌نوشته‌ها

امیرِ شهر! پیشانی بندت حجت را بر همه تمام کرد

به بهانه حضور تاریخی مردم در تشییع غواص شهید شهر

 

امیرِ شهر! پیشانی بندت حجت را بر همه تمام کرد

 

سلام امیرجان!

و دیروز تو دیگر امیرِ پدرو مادر و خواهر و برادر نبودی، امیرِ شهر بودی. امیرِ مردمی که بدون اینکه حتی تو را بشناسند ، در شرجی هوای شهر ، هوای تو کردند.

دیروز طول معروف ترین پل شهر، در مقابل طول جمعیتی عاشق  کم آورد. جمعیتی که با گریه فریاد می زندند «ایهاالناس ، ایها الناس ، روی شانه می برم شهید غواص » و هجوم می آورند سمت تابوت که نه سمت ضریحی که بر امواج دست ها می رفت.

دیروز برای شهرِ من  تشییع های پرشور سال های دفاع مقدس دوباره تداعی شد و گمان نکنم دزفول چنین تشییعی را در سال های اخیر به خاطر داشته باشد.

این است غیرت مردم دیار من و تو! این است معرفتشان! وقتی پای تابوت سه رنگ وسط باشد، دیگر رنگ برایشان مهم نیست، خط و حزب و گروه و این طرف آن طرف را بیخیال می شوند. وقتی پای تابوت سه رنگ وسط باشد، غیرت موج می زند در این شهر و مردمش قیامت می کنند. درست مثل همان روزها که در زیر موشک های ۱۲ متری عراق ، دسته گل هایشان را بر شانه می بردند تا بکارند در بهشت آبادهای شهر.

               تشییع شهدا در دوره دفاع مقدس          

     تشییع شهید رمی

خوش آمدی امیرِ شهر.

خیلی ها گفتند دیر آمدی و منظورشان از دیرآمدن هجران پدر و مادرت بود و من می گویم به موقع آمدی غواص اروند. آخر وقتی پدر و مادرت مسافر شوند که زودتر می رسند به قرار ملاقات با تو و اگر منظور از این دیر آمدن جای خالی شان بود که دیدی چقدر پدر و مادر زیر تابوتت بود. همه ی شهر شده بود پدر و مادر برای تو. همه ی چشم ها تو را مویه می کرد و بهتر بگویم، هر چشم حال خودش را زار می زد.

به موقع آمدی برادرم که ما هرگاه کم می آوریم و درمانده می شویم و مستاصل، هرگاه راهی را که باید برویم یادمان می رود، هرگاه بر سر دوراهی حیران و پریشان  می مانیم، در آن هنگام هنگامه، یکی از شما پلاکش را رو می کند و خود را نشان می دهد.

یکی از شما بر می گردد تا شیرازه ی شهر از هم نپاشد. تا یک شوک باشد برای مردمی که کم کم دارند به کما می روند، تا جانی دوباره بگیرندو یادشان بیاید گذشته ی پر افتخارشان را و راه را عوضی نروند.

مردم برایت سنگ تمام گذاشتند امیرجان و ای کاش این همه که مردم با حضورشان برایت سنگ تمام گذاشتند ، مسئولین هم برای تو و همسنگرانت سنگ تمام بگذارند.

با عملشان. با پیمودن راهتان. با عمل به خواسته هایتان، با به فکر مردم بودن، با دغدغه مردم را داشتن ، با محور قرار دادن مردم و مگر نه اینکه شما برای آسایش این مردم پریشان شدید؟

امیرِ شهر! عمل به خواسته ها را بی خیال که برخی قدم برداشتن در راه تشییع تو هم برایشان سخت بود، دیگر قدم برداشتن در راه الهی و معنویت پیشکش و مگر روز تشییع کاروان در آن گرمای بی سابقه ای که مردم به دنبال پیکرشما در هرم شرجی بخارپز می شدند یادت رفته که برخی از آقایان در ماشین های کولردار به همراه جمعیت طی طریق کردند تا خط اتوی لباسشان را لکه های عرق محو نکند و بر کفش های واکس زده شان غبار ننشیند.

برخی ها از شما و با شما بودن فقط شعاری بلدند برای تزئین سخنرانی هایشان و عکسی که در مواقع حساس اخذ پست و مقام و منصب  و میز آن را رو کنند و بتوانند خودشان را بچسبانند به شما.

آدم خیلی راحت احساس می کند که جنس حضور مردم در تشییع شماها با جنس حضور برخی ها کاملاً متفاوت است. برخی می آیند تا عکس هایشان را بگیرند و بروند.

بیخیال این برخی ها  می شوم که حنای این برخی ها دیگر برای مردم رنگی ندارد.

 امیرِ شهر!

چه به موقع آمدی و چه پیام ها آوردی، غواص دست بسته ی شهرم.حرف بزن با ما. کاش می شد برایمان می گفتی از این همه سال نبودن. از این همه سال فراق. از این همه سال غربت!

اما نه! نیازی به گفتن نیست! تصویر این پیشانی بند و جای گلوله ای که درست وسط پیشانی ات را نشانه رفته است، گویاست.

هزار حرف دارد برادر. نمی دانم جای تیر سیمینوف دشمن است یا جای تیر خلاص. بیشتر به جای تیر خلاص می ماند. آخر دشمن خیلی باید نزدیک باشد تا اینچنین دقیق وسط پیشانی ات را نشانه برود.

تصویر کارت شناسایی و پیشانی بند شهید رمی پس از ۲۹ سال که جای گلوله در آن کاملا مشخص است

این پیشانی بند، خودش یک کتاب حرف دارد. اینکه سرت برود ولی عهد و پیمانت با رهبرت و مردمت استوار و بماند.

اینکه دست بسته ، تیر خلاص بزنندت ولی نگذاری آرمانت را تیرخلاص بزنند و زیر خروارها خاک دفنت کنند ، اما نگذاری عزت و شرفت را زنده به گور کنند.

امیرِ شهر!

این پیشانی بند خودش هزاران قصه دارد و کاش می شد تصویر آن را روز تشییعت پیش چشم مردم می گرفتیم و نمی دانم در امتزاج تصویر این پیشانی بند و نگاه مردم چه بر سر عرش می آمد.

تصویر این پیشانی بند را باید بزرگ کرد و در گوشه گوشه ی شهر گذاشت. تصویر این پیشانی بند را باید روی میز تمام مسئولین شهر قاب کرد. باید جای این گلوله همیشه پیش چشم ها باشد تا همه بدانند اگر امروز آرامش دارند، دلیلش سرهایی است که پیشکش راه عزت این مملکت شد.

امیرِ شهر!

 پیشانی بندت حجت را بر همه تمام کرد. تقدیر این بود که این پیشانی بند، بیست و نه سال بماند و پوسیده نشود تا پیامت را بیاورد برای مردم شهر و چه پیامی واضح تر و گویاتر و رساتر از این پیشانی بند؟

این پیشانی بند، حجت را بر مردم تمام کرد تا بدانند باید به حرمت این پیشانی بند ، به حرمت جمجمه ای که سرب داغ را میهمان شد، چگونه زندگی کنند.

حجت را بر مردم تمام کرد تا در لحظه لحظه ی زندگی شان ، یادت و نامت برایشان زنده باشد تا راه را اشتباه نروند.

حجت را بر زنان و دختران تمام کرد تا بدانند برای اینکه حجابشان  تیرباران نشود، چند پیشانی سوراخ سوراخ شد.

این پیشانی بند حجت را بر مسئولین هم تمام کرد.

اینکه بدانند ، برای استواری میزهایشان چند نفر از پای افتاده اند. اینکه بدانند برای جاری و ساری بودن مسئولیتشان خون چند هزار نفر جاری شد. اینکه بدانند برای پُر شدن رزومه های کاری شان ، چند قبر شهید هنوز خالی است و جنازه شان برنگشته است. اینکه بدانند برای خنکای دفتر و دستکشان ، چند نفر در هرم آفتاب ، زیر باران تیر و ترکش تکه پاره شده اند. اینکه بدانند هدف خدمت به مردم است و برای خدمت به مردم و برای آسایش و آرامش مردم باید جنگید، نه برای  خدمت به حزب و گروه و باند و خط و خطوط از مرز مردم عبور کرد.

امیرِ شهر!

تو با آمدنت ، با آن کفنی که سبک تر از نسیم روی دست مردم بالا رفت و بر مزارت نازل شد، با آن پیشانی بند سوراخ، همه ی حرف هایت را واضح گفتی و من فریاد شهید حسین بیدخ را یک بار دیگر از این پیشانی بند تیرخورده شنیدم که «برادر! می روم تا تو بیایی! اگر این راه بی یاور بماند زندگی را از من دزدیده ای»

لحظه ی تدفین شهید عبدالامیر رمی

امیر عشق! تو مثل آیه ی «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً» نازل شدی و با تمامی نشانه ها هدایت کردی و اینجا می ماند ما آدم ها که چقدر مشتاق شکر باشیم یا کفر.

امیرِ شهر!ممنونم که آمدی! دعایمان کن که شاکر باشیم در این هدایت تمام و کمالی که عرضه داشتی. دعایمان کن که در پیمودن راهتان کم نیاوریم.دعایمان کن که روزی که چشممان می افتد توی چشم شما ، شرمنده نباشیم. دعایمان کن، به سمتتان بیاییم و قدم جای قدمتان بگذاریم که سبک زندگی شما سبک زندگی اهل بیت(ع) است.

دعا کن که آن اتفاق بزرگ ، در روزگار ما رقم بخورد و ما نیز پیشانی بند عشق ببندیم. ما هم عاشق بستن پیشانی بند و بند پوتینیم.

امیر شهر! دعا کن روزی برسد که در رکاب یار بند بند وجودمان شبیه پیشانی بندت شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا