یادهای ماندگار

یار مهربان

یادی دوباره از پیرمرد مهربان کتابفروش ، حاج محمود کرمی

بالانویس۱:

چهل روز از عروج حاج محمود، پیرمرد مهربان کتابفروش می گذرد. برای هم سن و سال های من تصویر عصر پنجشنبه های شهیدآباد دزفول همیشه با تصویر حاج محمود و لبخندهای مکرر او و کتاب های کودکانه اش گره خورده است. حاج محمود بخشی از نوستالوژی دوران کودکی ما در عصرهای پنجشنبه شهیدآباد بود. روحش شاد. 

بالانویس۲:

چند خاطره از ایشان به همت حاج محمد حسین درچین جمع آوری شده است که تقدیم می کنم. البته الف دزفول هم به محض دریافت خبر فوت ایشان ، از این پیرمرد مهربان نوشت. اینجا

یار مهربان

یادی دوباره از پیرمرد مهربان کتابفروش ، حاج محمود کرمی

اهل دل

حاج محمود کرمی فر(کرم نخودی) همسر حاجیه خانم مرحومه حمیده معرف زاده و شوهر خاله بنده،  از پیشکسوتان اداره پُست دزفول و مردی اهل دل و تهجد و شب زنده داری بود وی مداح اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و از بنیانگذاران هیئت عزاداران مسجد حضرت زینب(س) بود، نمازهایش بخصوص نماز صبح را همیشه به جماعت اقامه میکرد. حاج محمود پس از بازنشستگی با توجه به علاقه ای که به فرهنگ کتابخوانی داشت شروع به فروش کتب دینی، علمی و بخصوص کودکان پرداخت در دهه ۶۰ و ۷۰ محل فروش کتاب را بطور سیار در کنار مزار شهیدان شهیدآباد قطعه یک انتخاب کرده بود، لذا کسانی که وارد شهیدآباد می شدند با چهره خندان مردی کتابفروش برخورد می کردند و البته روزهای جمعه هم درب مصلای جمعه دزفول کتابهایش را در معرض دید نمازگزاران می گذاشت و در طول هفته هم یا در کنار داروخانه دکتر جوهر خیابان طالقانی بود و یا روبروی مسجد علی ابن ابی طالب(ع) میاندره خیابان امام خمینی به کتابفروشی مشغول بود وی مقید بود که کتاب و کتابخوانی را باید در شهر و خصوص میان کودکان ترویج کند از این جهت بود که شب و روز اندیشه اش کتاب بود. وی به شهدا عشق می ورزید و زبانش همیشه ذکر الهی بود حاج محمود کرمی وصیت کرده بود نمازش را حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد صالحی انصاری اقامه نماید. پیکر پاک و مطهر حاج محمود کرمی فر روز یکشنبه ۹ خرداد ماه ۱۴۰۰ در شهیدآباد دزفول تشییع و به خاک سپرده شد.        

راوی: حاج محمدحسین دُرچین

 اسیرِ یارِ مهربان

نمی دانم شاید در روزگاری که مردم حسابی گرفتار زندگی ماشینی خود شده اند این همه ذوق و شوق و علاقه عجیب باشد آن هم در کشوری که سرانه مطالعه اش در روز حدود یک ساعت است ولی در بحبوحه و شلوغی این شهر مردی هست که با وجود کهولت سن و پیری دست از خدمت به مردم بر نمی دارد.

دزفول امروز: می گفتند در شهر پیرمردی ریش سفید است که شب و روز نمی شناسد، گاهی با دوچرخه و گاهی پیاده خیابان های شهر را می پیماید و به همه جا می رود فقط به خاطر اینکه مردم را با کتاب آشنا کند. راه می رود و راه می رود و کتاب می فروشد. خسته هم نمی شود و سال های سال است که مشغول این کار است.

شبی از شب های سرد زمستان وقتی که خیابان ها کم کم خلوت می شد و مردم به خانه هایشان بر می گشتند در حال عبور از یک پیاده رو بودم که او را دیدم. چند کتاب داستان کودک در دست داشت و منتظر فروششان بود. مشتاقانه پیش رفتم و بدون مقدمه با او وارد صحبت شدم.

«محمود کرم نخودی» یکی از اهالی خوب شهرمان می گوید: «من عاشق کتاب که نه من اسیر کتاب هستم! به این حرفه علاقه دارم و بیش از ۳۰سال هست که به این کار مشغولم. بعضی ها فکر می کنند من نیازمندم در صورتی که من کارمند بازنشسته ی دولتم و فقط به خاطر علاقه و خدمت به مردم دست به این کار زدم».

شاید تصورش سخت باشد ولی عمو محمود پیرمرد خوب شهرمان ساعت ها در خیابان قدم می زند و راه می رود فقط برای اینکه مردم را به کتاب خواندن تشویق کند. می خندد و می گوید: «من کتابفروشی سیار هستم، به همه جا می روم». حرف هایش آنجایی جالب تر شد که گفت: «کنار کتاب هایم می خوابم و وقتی سرم را به روی آنها می گذارم خواب های خوب می بینم!» دلش می خواست مردم پیشرفت کنند و به سطح معلومتشان افزوده شود. برای تمام سنین هم کتاب با موضوعات مختلف داشت.

حسابی سرگرم صحبت شده بودیم که کودکی با در دست داشتن یک ۱۰۰۰تومانی از او یک کتاب خواست. عمو محمود آنقدر ذوق داشت که می خواست بدون دریافت پول کتاب را به کودک بدهد. می گفت: «عیبی نداره، بزار خوشحال بشه».

راستی عمو محمود اهل ورزش هم بود. می گفت: «از جوانی ورزش می کنم پیاده روی هم دارم». نمی دانم شاید اگر من چند قدم به جای او راه می رفتم خسته می شدم اما عجیب بود که او خسته نمی شد و به قول خودش همه جا دور می خورد. ارادتش به عمه ی سادات حضرت زینب (سلام الله علیها) هم جالب بود، کتابفروشی سیار عمو محمود به نام حضرت زینب(س) بود و می گوید از تهران کتاب ها را به نام کتاب فروشی حضرت زینب(س) برایم می فرستند.

خلاصه مرد اهل دین و ادب ما اشتیاق زیادی به دانش و یادگیری داشت و صد حیف که ما آنقدر غرق این زندگی آهنین شدیم که از یار مهربان غافلیم و پندهایش را نمی خوانیم که اگر این گونه بود و انس ما با کتاب بیشتر می شد، شاید خیلی از آسیب های اجتماعی و اخلاقیمان را برطرف می کرد.

گفتگوی مرحوم کرمی با سرکارخانم  مریم امیدیان(رسانه دزفول امروز)

 

(۱) یادش بخیر ، هیچ وقت یادم نمی رود که یکی از شبها در عالم خواب امام حسین (ع) فرمودند: می خواهم هدیه ای به شما بدهم. خیلی خوشحال شدم فردای آن شب عبورم به اندیمشک افتاد پیرمردی را دیدم که کتابهایش را از اتوبوسی که از شهر قم آمده بود کنارخیابان پیاده کرده بود.  در تابستانی که هوا بسیارگرم بود آن هم نزدیک ظهر، درحالی که تمام صورت و لباسهایش خیس از عرق شده بود به هرماشینی که دست بلند می کرد برایش نمی ایستادند. تا آن منظره رادیدم پیش خودم گفتم این پیرمرد هرکجا که می خواهد برود بخاطرامام حسین (ع) فی سبیل الله باید برسونمش. وقتی مقابلش رسیدم، ایستادم. گفت: آقای راننده کجاتشریف می برید گفتم هر کجا شما می خواهید تشریف ببرید. دیدم از خوشحالی قطرات اشکش سرازیر شد کتابهایش را با هر زحمتی بود تو ماشینم گذاشتم از اندیمشک تا دزفول مرتب برایم دعا می کرد.

 وقتی در محل مورد نظرش پیاده اش کردم گفت: می خواهم از طرف امام حسین (ع) هدیه ای به شما بدهم. در حالی که خواب شب گذشته ام به یادم می آمد اشکم روی صورتم سرازیر شد هدیه را که تحویلم داد دیدم کتابی  بود بنام (مقتل سالار شهیدان) که امام حسین (ع) برایم در نظر گرفته بود. جریان خوابم را برایش تعریف کردم با آن لباسهای خیس از عرقش همدیگر را در آغوش گرفتیم و بسیار برای همدیگر دعاکردیم.

راوی حکایت مداح اهل البیت(ع) : کربلایی حسن عسکری

 حقیر با این بزرگوار از دوران کودکیم آشنایی دارم، (دهه ۵۰ ) از آن زمان که قبوض تلفن های مردم را از طرف اداره پست به مردم تحویل می داد، این بزرگوار تا آن زمان که از لحاظ جسمانی شرایط بهتری داشت و امکان سوار شدن موتور (وسپا و سپس هوندا)برایش فراهم بود حتماً قبل از اذان صبح در مساجدی که اقامه نماز جماعت داشتند حاضر می شد و بسیار به نماز جماعت صبح در مسجد اهمیت می داد و مهمتر این که اگر کسی تمایل نشان می داد ایشان خود را مکلف می دانست و حتماً زمانی زودتر از منزل خارج می شد که آن فرد را هم با خود برای اقامه نماز جماعت صبح ببرد ، فاصله مکانی منزل آن فرد هم اهمیتی نداشت آن مرحوم بر خود واجب می دانست که او را از فیض نماز جماعت صبح برخوردار کند.

خدایش بیامرزد

خداوند رحمت کند حاج محمود را سالها پیش قبل از آنکه هنوز بنایی از  مسجد حضرت زینب (س) باشد، حاج محمود هم جلسه قرائت قرآن و هم اقامه عزاداری برای امام حسین(ع) را در مغاره ای در روبروی گاراژ سبزی فروشان واقع در جنوب خیابان امام خمینی (ره) بر پا می کرد  و خود را وقف کرده بود.  شهید سیدرضا پورموسوی و شهید محمدحسن دوبری (مفتح زاده) در دامن آن جلسات رشد و نمو کردند .

راوی: مفتح زاده(دوبری)

 

روحش شاد و با شهدا و اهل بیت(ع) محشور باد ان شاالله

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا