خاطره شهدا

آن ثانیه های نفس گیر

روایت لحظه به لحظه شهادت شهید غلامرضا آلویی از زبان شاهد عینی ماجرا

بالانویس:

قبلا از «شهیدغلامرضا آلویی » نوشته بودم. «اینجا». شهیدی که مادرش بعد از شهادت او هیچ گاه ماهی نخورد. حالا روایت لحظه به لحظه شهادت او را از زبان شاهد عینی ماجرا بخوانید.

آن ثانیه های نفس گیر

روایت لحظه به لحظه شهادت شهید غلامرضا آلویی از زبان شاهد عینی ماجرا

تابستان سال ۶۵ هوا در شمال بسیار گرم ومرطوب شده بود ومدت دوره غواصی نیز بدلیل شرکت در عملیات والفجر ۸ طولانی شده بود .

هفته های پایانی دوره مصادف بود با آخرین تمرینات عمق زیاد که می بایستی انجام می گرفت تا پایان نامه دوره ما نیز اعلام می شد . عمق های ۲۵ متر و ۳۵ متر و ۴۵ متررا با موفقیت کامل یک روز در میان پشت سر گذاشتیم و قرار بر آخرین عمق زیاد ، یعنی ۶۰ متر بود.

تمامی بچه ها با جسارتی خاص اعلام آمادگی کردند، ولی غافل از اینکه این عمق با تجهیزات ما همخوانی ندارد ومسولین دوره نیز از این موضوع نیز اطلاعی نداشتند.

تمامی نیرو ها در اوج آمادگی بسر می بردندکه تاریخ آخرین تمرین عمق زیاد اعلام شد. هفتم تیر ماه سال ۱۳۶۵. حالا از مجموع حدود ۳۰۰ نفر که در اولین روز اعزام برای آموزش تنها حدود ۱۵ نفر باقی مانده بود ومابقی بدلایل مختلف از دوره حذف یا کناره گیری کرده بودند.

صبح روز موعود فرا رسید. تمام تجهیزات و وسایل مورد نیاز با یکدستگاه وانت تویوتا به کنار ساحل دریای خزر منتقل شد ودر یکدستگاه قایق بزرگ بار گیری شد. باد شدیدی می وزید ودریا مواج بود بطوری که اکثر بچه در قایق دریا زده شدند ولی گویا این قرار باید به سر انجام می رسید. حدود ۹ کیلو متر از ساحل در دل دریا و در گرایی خاص حرکت کردیم. مدت زمانی در جستجوی بلاب (علامت دریایی) که از روز قبل کارگذاشته شده بود، گشتیم ولی چیزی دستگیرمان نشد؛ لذا به اصرار بچه ها با طناب هایی که در قایق موجود بود و چند لنگر و یک وزنه، درآن محل یک شات و لاف لاین(طناب نجات) انداختند.

بچه ها به سه گروه تقسیم شده بودند. گروه اول من و دونفر دیگر از دوستان خراسانی اقدام به غوص کردیم وآرام آرام به پیش می رفتیم وبرداشت فشار می کردیم. عقربه عمق سنج آرام آرام روی عمق ها مختلف رو به افزایش بود از عمق ۴۵ متر که پایین تر رفتیم، وضعیتمان عوض شد ابتدا حالتمان از وضعیت خنثی در آب به منفی تبدیل شده بود و سپس سر گیجه ایی خفیف وکم کم تنگی نفس، بطوری که در عمق ۵۷ متری رگلاتور دستگاه غواصی ام قفل شده بود و مدام آب وارد دهنم می شد.

ابتدا کم بود وآب دریا را علی رغم شوری و تلخی قورت می دادم ولی رفته رفته زیاد شد بطوری که ادامه مسیر برایم مشکل شد. اکسیژن بسیار کم بود و بیشتر آب وارد حلق ودهانم می شد ونهایتا مجبور شدم به همراهانم علامت قطع اکسیژنم را نشان دهم و بی درنگ به سمت بالا و سطح آب حرکت کنم. والو کپسول جلیقه تعادلم را باز کردم. این اقدام تقریبا شبیه به اِجِکت در هواپیماهای جنگنده هست. ولی بدلیل فشار بالادر عمق دریا، هوا از سوپاپ بالای جلیقه تعادل خارج می شد وهیچ کمکی به من نمی کرد .

با هرچه توان داشتم پا می زدم وطناب لایف لاین را با کمک دستانم می کشیدم تا کمی بسمت بالاتر بیایم. به دلیل خفگی چشمانم سیاهی می رفت و بعداز تلاش های مکرر  بی حس شدم و نایی برای تلاش کردن نداشتم. بی اخیار دستم از طناب رها شد، ولی هنوز رمقی در چشمانم بود و طناب زندگی را نگاه می گردم و باخود می گفتم: «دیگه آخرکاره!»

هیچ حسی نداشتم وتمام امیدم تبدیل به یاس شده بود ، ولی ظاهرا تلاش هایی که جهت صعود بسمت سطح آب کرده بودم مرا به عمق ۴۵ متر رسانده بود. یک لحظه احساس کردم رگلاتور اکسیژنم درست کار می کند وجلیقه تعادل عمل کرده و بسرعت مرا بسمت سطح آب می برد. عبور طناب از جلوی چشمانم را که سرعت گرفته بود، می دیدم. سریع خودم را به طناب چسباندم وکپسول هوای جلیقه ام را بستم ودر حالت ایستایی چند نفس عمیق کشیدم و بعداز لحظاتی بسمت سطح آب پا زدم. بالاخره به سطح آب رسیدم و به کمک دوستان وارد قایق شدم و گفتم وضعیتم بشدت در عمق زیر ۵۵ بهم خورده و سیستم تنفسی دستگاه قفل کرده بود.

ابتدا کمی مربی مرا مورد شماتت قرارداد وگفت استرس داشتی، ولی زمانی طول نکشید که دیگر اعضای گروه نیز به همین علت به سطح آب برگشتند.

شهید غلامرضا آلویی

گروه دوم شهید رحمانی بود که آنها در عمق ۴۳ متری دچار مشکل شدند و سریع به سطح آب برگشتند و گروه سوم غلامرضا آلویی از لشکر۷ ولیعصر(عج) و محمود یزدان جو و مهدی توکلی از لشکر ۱۹ فجر شروع به کار کردند.

تنش هایی تولید شده بر اثر امواج دریا، اثر زیادی برطناب بچه های غواص داشت. بعداز چند لحظه آقای سیفی یکی از مربیان غواصی نیز به دنبال بچه ها رفت. سر طناب مخابره در دست من بود و مدام پیام رد و بدل می کردیم . چند لحظه نگذشت که پیام اضطراری و بالا کشیدن برایم مخابره شد. سریع مربی حاضر در قایق را مطلع کردم وسپس قصد بالا کشیدن بچه ها از طریق طناب شات را داشتیم که متوجه بالا آمدن طناب شات به سطح آب شدیم.

هنوز طناب مخابره پیام می داد. سریع طناب مخابره را جمع کردیم.  با نمایان شدن کپسول غواصی ابتدا نفس راحتی کشیدیم ولی در عین نا باوری مهدی توکلی را دیدم که دهنی را از دهانش خارج کرده و فریاد می زد:  «بچه ها سقوط کردن… بچه ها شهید شدن…»

هنوز سه نفر از بچه ها زیر آب بودند. مهدی را بالا کشیدیم و او را دعوت به آرامش کردیم، ولی در دلمان غوغایی بود. بسیار نگران بودیم. بعداز لحظاتی در فاصله حدودا ۵۰ متری قایق، جسم نیمه جان غواصی بسطح آب آمد و مدام همانند مار زخم خورده به خود می پیچید و نعره می کشید.

دونفر از بچه ها اورا گرفتند و آوردند درون قایق.  شکمش به شدت پر از آب بود. مربیان او را احیا کردند و مقدار بسیار زیادی آب بالا آورد. رفته رفته رنگ چهره اش باز شد و زبان به تکلم گشود : « بچه ها شهید شدند…»

حدود چهل وپنج دقیقه در همان مکان ماندیم و چند بار اقدام به جستجو کردیم،  ولی اثری از بچه ها نبود.  حدود هشتاد و پنج متر طناب و وزنه انداختیم، ولی به کف دریا نمی رسید. (بعدا برابر نفشه های دریایی اعلام کردند که در آن نقطه بیش از ۱۰۰متر دریا عمیق است.)

هیچ حبابی در سطح آب دیده نمی شد واین بدترین علامت بود. یعنی آن مردان سخت کوش در نبرد با دشمن بعثی، حالا در اعماق دریای خزر جاودانه شده بودند و حالا ما مانده بودیم و گریه و خاطرات روزها و ساعت های قبل.

 خاطرات همین چند دقیقه پیش که چطور آنها با صلابت تمام ما را تجهیز کردند تا برای غواصی آماده شویم. یاد اولین دیدار ها قبل از عملیات بدر افتادم. آنجا که شهید آلویی، خستگی را خسته کرده بود. یاد والفجر هشت افتادم که همانند افسری بلند پایه و مسلط مرا در کل منطقه توجیه کرد.

غلامرضا بسیار صبور و تلاشگر،  مبتکر وخوش اخلاق و بسیار مومن بود ودر راه رسیدن به رضای خدا، از هیچ تلاشی فرو گذار نمی کرد.

آن روز تلخ، غلامرضا آلویی به همراه محمود یزدان جو برای همیشه در آب های نلیگون دریای خزر جاویدالاثر شدند و از آنها یادی ماند و راهی که رهرو و رهپیما می خواهد.

روحشان شاد و یادشان گرامی باد.

شهید غلامرضا آلویی متولد ۱۳۴۴ در مورخ ۷ تیرماه ۱۳۶۵ در حین عملیات آموزش غواصی در عمق بالا در دریای خزر به شهادت رسید و پیکر پاک و مطهرش در آب های نیلگون خزر برای همیشه جاودانه شد. مزار یادبود این شهید والامقام در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.

راوی: محمدحسین مفتح زاده

 

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا