خاطره شهدا
موضوعات داغ

چراغ هشتم

روایت رجعت پیکر شهید احمدرضا حسامی

روایتی در خصوص شهید احمدرضا حسامی که از آن بی خبر بودیم

چراغ هشتم

 

چراغ اول:

حاج غلامحسین سخاوت ماجرای شگفت انگیز احمدرضا حسامی را برایم تعریف می کند.

چراغ دوم:

برای تکمیل خاطره می روم سراغ حاج محمد یکی از بچه های آزاده ی دزفول که در عملیات رمضان به اسارت درآمده است و از احمدرضا می پرسم. می گوید :

«در آخرین لحظات محاصره و قبل از اسیر شدنم او و محمدحسین محجوب انصاری را دیدم که مدام این طرف و آن طرف می رفتند و به بچه ها سر می زدند. خیلی دوندگی می کردند و روبروی هجوم همه جانبه ی دشمن در محاصره مقاومت می کردند.   بعد از آن دیگر خبری از آنها نداشتم. بعد از اسارت بچه ها گفتند که احمد رضا و محمد حسین شهید شدند و عراقی ها پیکر آنها را  آتش زدند.» بعدها پیکر محمد حسین پیدا شد، اما نمی دانم چرا بچه های تفحص احمدرضا را پیدا نکرده اند. پیکر این دو باید در یک نقطه و نزدیک هم باشد.»

می گوید : « پس از اسارت، برای اینکه نام فرماندهان گردان ها لو نرود، چون از شهادت احمدرضا و محمدحسین یقین حاصل کرده بودیم، همه با هم دست به یکی کردیم و به عراقی ها گفتیم فرماندهان ما احمدرضا حسامی و محمدحسین محجوب انصاری بوده اند.»

چراغ سوم:

علامت سوال عجیبی است. حاج محمد درست می گوید. اگرآنها با هم به شهادت رسیده باشند و آن اتفاق ناجوانمردانه برایشان رقم خورده باشد ، چرا احمد رضا برنگشته است؟

سراغ بانک اطلاعاتی ام می روم. تاریخ شهادت احمدرضا حسامی و محمدحسین محجوب انصاری یک روز است و این تأییدی بر حرف های حاج محمد است. اما پیکر شهید انصاری ۲۰ شهریور ماه ۷۷ به دزفول برگشته است. با خودم می گویم لابدتا حالا  احمدرضا را هم پیدا کرده اند و به عنوان شهید گمنام دفن کرده اند.

 

چراغ چهارم:

روایت شهید جاویدالاثر احمدرضا حسامی را با عنوان «ققنوس سوخته» به همراه فیلمی که بعد از قریب ۴۰  سال از او پیدا کرده ام در الف دزفول منتشر می کنم و از مردم می خواهم که فیلم را به خانواده اش برسانند.

البته نامی از شهید محجوب انصاری نمی آورم ، چون هنوز معادله پیدا شدن پیکر یکی و پیدا نشدن دیگری حل نشده است.

مطلب از سراسر کشور بازدید می خورد و فیلم احمد رضا دست به دست می چرخد و سیل پیام های رفقای احمدرضا به سویم سرازیر می شود که از تَرَک های بغضشان حکایت دارد. اینکه چشمشان بعد از چهل سال به احمدرضا افتاده و خاطراتشان زنده شده است.

مزار یادبود شهید احمدرضا حسامی در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول

 

چراغ پنجم :

چند پیام در سایت برایم ارسال شده است. معلوم است تیر به هدف خورده و فیلم احمدرضا در این چرخش دست به دست به خانواده اش رسیده است. اما پیام ها حاوی یک اتفاق جدید است.

اینکه پیکر احمدرضا در خردادماه سال ۱۳۸۰ به همراه ۱۰۰۰ شهید دیگر شناسایی و استخوان های سوخته اش با کاروان شهدا به زیارت علی بن موسی الرضا در مشهد رفته و سپس آن مزار خالی اراک از تنهایی در آمده و مهمانش را در آغوش گرفته است.

سراسر تعجب و حیرت می شوم. باید ته و توی ماجرا را در بیاورم.

 با حاج غلامحسین سخاوت تماس می گیرم. می گوید: دیروز خواهر احمدرضا تماس گرفته است و پس از تشکر از انتشار ماجرای احمدرضا، ماجرای برگشتن پیکر او را شرح داده است و عکس مزار احمدرضا را هم فرستاده است.

گُل از گُلَم می شکفد. معمای حل نشده ی قبلی هم حل می شود. اینکه پیکر  محمدحسین محجوب انصاری و احمدرضا حسامی با فاصله ی نسبتاً کمی از هم تفحص شده و به شهر برگشته اند. از بچه های دزفول کسی از بازگشت احمدرضا باخبر نشده است. چون پیکر او مستقیما از طریق سپاه و بنیاد شهید اراک به خانواده اش تحویل داده شده است و لذا در این ۱۹ سال کسی از بچه های دزفول از بازگشت او اطلاع نداشته است. ( البته قطعا اندک افرادی اطلاع داشته اند و ما بی خبر بوده ایم)

تصویر مزار شهید احمدرضا حسامی در گلزار شهدای اراک

( البته این شهید عزیز  فرمانده یکی از گروهان های گردان عمار بوده است)

چراغ ششم:

با معاون بنیاد شهید دزفول تماس می گیرم  و ماجرا را می گویم: «مزار احمدرضا پیش ما امانت است. حالا که پیکرش پیدا شده و قرار است این مزار یادبود تا قیام قیامت خالی بماند ، یا سنگ مزار را تغییر دهید یا ماجرای بازگشت پیکر را روی سنگ مزار بنویسید»

قصه برایش جالب می شود و قبول می کند و قول مساعد می دهد

 

چراغ هفتم:

حاج غلامحسین سخاوت دوباره پیام میدهد : «شهرداری دزفول خیابان هشتم در منطقه شاه خراسان دزفول را به نام شهید احمدرضا حسامی» نامگذاری کرده است.

حسی عجیب در من غلیان می کند. انگار احمدرضا تازه برگشته است. انگار خبر برگشتن استخوان و پلاکش تازه در گوش شهر پیچیده باشد.  چه زیبا خودش را نشان داده است این مهمان غریب و این گمنام بی نام و نشان. از رو شدن خاطره اش، تا پیدا شدن فیلمش و تا شنیدن خبر بازگشت پیکرش.

چه اتفاق عجیبی هستند این شهدا و ما چه خوش خیالیم که گمان می کنیم، این ماییم که سراغ شهدا می رویم، غافل از اینکه این شهدا هستند که سراغ ما را می گیرند.

 

چراغ هشتم:

اسم احمد رضا را با اشک از لیست شهدای جاویدالاثر دزفول خط می زنم. این لیست به اندازه ی یک نفر هم کمتر شود، به اندازه یک دنیا انتظارها کمتر می شود و به اندازه ی یک دنیا ، دل ها شادتر.کاش روزی برسد که تمام اسامی این لیست را خط بزنم.

صدای نقاره های حرم علی بن موسی الرضا(ع) از تلویزیون پخش می شود.  من دارم چراغ  هشتم قصه ام را می نویسم و احمدرضا هم پس از آمدن اول به پابوس علی بن موسی الرضا رفته است.

روایت « ققنوس سوخته» مثل عاشورا ده پرده شد ، و روایت رجعتش ، در چراغ هشتم به خط پایان رسید. چقدر دلم برای زیارت آن گنبد طلایی تنگ شده است. صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)

 

یک دیدگاه

  1. وقتی داستان شهدا را میخوانم بغض نه تنها گلویم بلکه قلب و تمام بدنم را در بر می گیرد
    آنها چه غریبانه….
    شهدا شرمنده ایم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا