خاطره شهدا
موضوعات داغ

و ما دیگر مصطفی را ندیدیم

ناگفته هایی در خصوص سرنوشت شهید مصطفی زارع سنجری

بالانویس۱:

قبلا برایتان از سه پاسدار سپاه دزفول روایت کرده بودم که در روزهای اول جنگ برای ضربه زدن به مواضع دشمن وارد خاک عراق می شوند، اما دیگر هیچ وقت بر نمی گردند. اینجا را ببینید. شواهد نشان می دهد که «مصطفی زارع سنجری» ، «نعمت الله مهرانی» و «محمودرضا سُدَیره» به اسارت نیروهای عراقی درآمده اند، اما هیچگاه خبری از آنان نمی شود.

بالانویس۲:

حالا حاج سعید نوایی که از رفقای شهید مصطفی زارع سنجری و از آزادگان سرافراز دوران هشت سال دفاع مقدس است، برای اولین بار پرده از ناگفته هایی در خصوص سرنوشت شهید مصطفی زارع سنجری را کنار زده است.

 

و ما دیگر مصطفی را ندیدیم

روایت جاویدالاثر شدن شهید سرافراز مصطفی زارع سنچری

مصطفی سنجری از بچه های مسجد امام سجاد (ع) و از دوستان صمیمی ام بود که پس از شروع جنگ و اسارت ایشان فکر نمی کردم روزی برای جستجوی ایشان سر از اردوگاهها و زندانهای عراق در بیاورم
در تمام سال‌های اسارتم و در برخورد با هر کسی که ایشان را دیده و یا خبری از او شنیده بود صحبت کردم
هر چقدر بیشتر تحقیق و جستجو میکردم نشانه ها و آدرس‌های متفاوت تری می یافتم ، همه او را دیده بودند و از رشادت و شهامت او صحبت می کردند و مهمتر از همه این بود که در روزهای اول جنگ ، بعثی ها به دنبال پاسدارها می گشتند تا بواسطه شکنجه و مُثلِه(تکه تکه)کردن آنهاغرور به اصطلاح قادسیه خود را به رخ ایرانی ها بکِشند و هم زهر چشمی از بقیه اُسرا بگیرند

ردیف اول ، نفر دوم – شهید سنجری

در نهایت پس از چند سال تحقیق و پُرس و جو ، با چند نفر از اُسرا ، و تطابق صحبت ها و مشاهدات آنها اینچنین روایت شد :

«در زندان مخوفِ استخبارات بغداد(سازمان اطلاعات و امنیت)که کمتر کسی جان سالم از آنجا به در می برد ، حدودا ۱۰ یا ۱۵ نفر ایرانی بودیم که از نقاط مختلف اسیر شده و در یک اتاق زندانی بودیم. هنوز ماموران بازجویی نیامده بودند.  چندنفر از ما ارتشی و چند نفر دیگر پاسدار و یا نیروهای عادی و مردمی بودیم.
مصطفی با لباس و آرم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اسیر شده بود و مرتب در اتاق قدم میزد و آرام و قرار نداشت

به او گفتم :مصطفی تو هم مثل من لباسهایت را در بیاور یا حداقل آرم سپاه را از روی پیراهنت در بیاور ،
چند بار این موضوع را به او گوشزد کردم تا بسختی قبول کرد و آرم سپاه را از روی پیراهنش کَند
انتظار به پایان رسید و درب اتاق باز شد. خدا را شکر کردم که مصطفی آرم سپاه را در آورده بود چون مطمئن بودم اگر مصطفی را با همان وضعیت می دیدند بدون شک او را جلوی چشمان ما اعدام میکردند.
ما را به صف کردند و یکی یکی ،مامور بازجو و شکنجه گر ، آدرس یگان و محل اعزام و …. را میپرسیدند
با هم قرار گذاشته بودیم که آدرس های غلط به آنها بدهیم تا کسی لَو نرود ، آنها به دنبال پاسدارها بودند
چند روز با انواع و اقسام شکنجه ها ما را بازجویی میکردند و بی نتیجه بود

سمت چپ ، شهید سنجری

تا اینکه نوبت به مصطفی رسید ، او هم می‌توانست مثل بقیه بچه حاشا کند و بعثی ها را بقول معروف بپیچاند اما نمی دانم او چه در ذهن داشت که ناگهان اتفاق دیگری افتاد (شاید میخواست با این کارش ، همه ما را از این وضعیت خطرناک بِرَهاند و نجات دهد) خدا می‌داند

– شِسمِک؟(نامت چیست؟)
– مصطفی
– از کجا اعزام شده ای و آیا ارتشی هستی
– نه ، ارتشی نیستم!!
– مُطَوِع(بسیجی)هستی؟
– نه !!!

با آن روحیه رشادت و شهامت طلبی که از مصطفی دیده بودم ، کم کم دلهره ام شروع شد و بسیار نگران شدم تا اینکه افسر بعثی هم با شنیدن جواب های غیر قابل انتظار مصطفی، مشکوک و دقیق شد و پرسید :

-پس تو کی هستی و از کجا اعزام شده ای؟
مصطفی شانه ها و سرش را بالا گرفت و با صدایی بلند و رسا گفت:

اَنَا حَرَس ثَورَه الجمهوریه الاسلامیه الایرانیه
(من پاسدار انقلاب اسلامی ایران هستم)

وقتی این جملات را افسر بعثی شنید از پشت میز برخاست و مجددا همان سوال را از مصطفی پرسید و مصطفی مسمم تر و با وقار همان جواب را به عربی تکرار کرد!!!!
و مصطفی را از جمع خارج کردند و ما را به اردوگاه فرستادند و از آن پس دیگر مصطفی را ندیدیم ….

شهیدجاویدالاثر مصطفی زارع سنجری  متولد ۱۳۴۲ در روز ششم آغاز جنگ تحمیلی و در مورخ ۵ مهر ماه ۱۳۵۹ به همراه شهیدان نعمت الله مهرانی و محمود رضا سدیره در منطقه شلمچه به اسارت نیروهای بعثی درآمد و پس از آن دیگر خبری از ایشان به شهر و دیارش برنگشت. مزار یادبود این شهید والامقام در گلزار شهدای بهشت علی شهرستان دزفول زیارتگاه عاشقان است.

نویسنده و راوی: آزاده سرافراز حاج سعید نوایی

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا