خاطره شهدا

وقتی مرتضی برنگشت

روایت جاویدالاثر شدن شهید مرتضی دهقانیان پور به بهانه ی سالروز شهادتش

وقتی مرتضی برنگشت

روایت جاویدالاثر شدن شهید مرتضی دهقانیان پور به بهانه ی سالروز شهادتش

 

هوای صبح های پاسگاه زید بسیار دلپذیر بود. بیرون سنگر سفره ای می انداختیم و نان و پنیری و گاهی وقتها هندوانه ای و خیالمان راحت بود که عراقیها هم بخاطر بعد فاصله دو خط الان یا خوابند و یا مثل ما در خنکای هوا نشسته اند و صبحانه می خورند کاری به کارمان ندارند، همانگونه که ما کاری به کارشان نداشتیم. اگر چه صبحها خط عراقیها بخاطر طلوع آفتاب قابل دید بود و عصرها نوبت ما بود که از رفتن روی خاکریز احتیاط کنیم.

بعضی شبها « محمد گل اکبر[۱]» بهمراه بچه های اطلاعات تیپ به شناسایی می رفت و نیمه های شب برمی گشت. گاهی هم « مرتضی دهقانیان پور» را روانه می کرد. بعضی شبها بچه های اطلاعات تیپ از جمله «حاج حسن فضیلت پناه» می آمدند و شناسایی می رفتند.

کم کم شناسایی ها بیشتر و منظم تر شد. البته از آن روزی که برخی بچه ها با هدف نشان دادن شجاعت نیروهایمان به عراقیها شبانه بین دو خط پرچمی را نصب کردند هم عراقی ها هوشیار شده بودند و هم منطقه حساس شده بود. بچه های اطلاعات کارشان را بلد بودند. حاج حسن فصیلت پناه و « عبدالحسین قمشی[۲]» و بقیه در این محور فعال بودند و محمد هم بچه ها را به نوبت می فرستاد و یا خودش می رفت. تصمیم بر این بود که فاصله خط ما با عراقیها را یک کیلومتر کم کنند و این شناسایی ها برای همین هدف بود. این شناسایی ها علاوه بر کمین های گردان بود که دست کم در دویست متری خط ایجاد شده بود. من هم چند شبی را رفتم. اما یک شب اتفاق تلخی افتاد. آن شب محمد بچه ها را تقسیم کرده بود که با بچه های تیپ همراه شوند. آن شب قرار بود دو تیم در دو نوبت به شناسایی بروند.

تیم اول حاج حسن فضیلت پناه و مرتضی دهقانیان پور و علی غلامی و تیم دوم عبدالحسین قمشی و من و نفر سوم که خاطرم نیست. قرار ما ساعت یک نیمه شب بود. شب هایی که تیم ها می رفتند خواب در کار نبود. برای همین روی خاکریز می نشستیم. ساعتی بعد از رفتن تیم حاج حسن، صدای تیراندازی از سمت میدان مین نگران کننده شد. سید جمشید صفویان[۳]و محمد و سایر بچه ها روی خاکریز رفتند چون همه نگران تیم شناسایی بودند. ساعتی بعد حاج حسن فضیلت پناه با کتف تیرخورده آمد و گفت که به کمین عراقیها خوردند. گفت که مرتضی را زدند و علی غلامی هم فرار کرده و در دشت گم شده است. خضریان هم خودش را به خط رساند.

تصمیم گیری بسیار سخت بود. دشمن کاملا هوشیار شده بود و هم منور می زد و هم دشت را به رگبار بسته بود به همین خاطر اعزام تیمی برای پیدا کردن علی و مرتضی خطرش بالابود. خضریان گفت باید تا صبح صبر کنیم . شاید مرتضی و علی برگشتند. هوا که روشن شد علی غلامی از توی یکی از سنگرهای تانک که به میدان مین نزدیک بود خارج شد و به سرعت به سمت خاکریز می دوید.

علی تا صبح صبر کرده بود چون در تاریکی نمی دانست به کدام سمت باید برود. وقتی به خاکریز رسید دیدیم صورتش خونین است. تیر به گوشه ی لبش خورده بود. از مرتضی خبری نداشت فقط گفت مرتضی  تیرخورد. می گفتند مرتضی هم تیر به دهانش خورده است.

محمد گل اکبر از دیشب مثل اسپند روی آتش شده بود. وقتی از مرتضی خبری نشد دیگر آرام و قرار نداشت و از خاکریز پایین نمی آمد. صبح تا ظهر خبری از مرتضی نشد. قرارشد مش حمید صالح نژاد[۴] و عبدالحسین قمشی جلو بروند .

سیدجمشید یک بی سیم به من داد که با آنها همراه شوم. قبل از حرکت، ” خضریان” توصیه هایی کرد و گفت : توی بی سیم فقط من با تو حرف می زنم و لحظه به لحظه به من گزارش بده. مش حمید وقت حرکت گفت : من جلوتر از قمشی می روم و به فاصله سی چهل متر بعد از من قمشی بیاید و من هم به همین فاصله از قمشی فاصله داشته باشم که اگر اتفاقی افتاد با هم  نباشیم . ساعت دو حرکت کردیم. علتش این بود که تمام دشت را سراب پوشانده بود و نه عراقیها دید داشتند و نه نیروهای خودمان. خضریان هم لحظه به لحظه با من تماس می گرفت و من گزارش می دادم. آرام آرام تا نزدیکی میدان مین رفتیم و مش حمید با دوربین همه نقطه دیشب را نگاه کرد اما چیزی ندید. قمشی هم با دوربین دیگر نگاه می کرد. خواستیم کمی جلوتر برویم که تیربارعراقی ها ما را زیر آتش گرفت. مش حمید به سرعت خودش را از میدان مین دور کرد و به سمت من و قمشی دوید و توصیه کرد سریع به عقب برویم، اما در دشت پراکنده شویم.

 ” خضریان ” که صدای تیراندازی را شنیده بود تماس گرفت و از وضعیت پرسید. گفتم حالمان خوب است و داریم برمی گردیم فقط کسی از روی خط به ما شلیک نکند.

دست خالی برگشتیم. محمد گل اکبر نگاهی به ما کرد و وقتی شنید مرتضی نیست رفت گوشه سنگر نشست و سر به زانو گذاشت و گریه کرد. من وقتی وارد سنگر شدم لحطاتی به قیافه محمد خیره شدم. قطرات اشک تمام صورت محمد را پوشانده بود. البته بقیه ما هم حال خوبی نداشتیم. مش حمید برای خضریان توضیح داد که در نقطه درگیری دیشب هیچ چیز پیدا نبود و این یعنی اینکه عراقی ها احتمالا مرتضی را با خود برده اند.

بعد از آن شب چند شب دیگر هم بچه های اطلاعات تیپ و گردان به آن نقطه درگیری رفتند اما اثری از مرتضی پیدا نکردند و دیگر همه مطمئن شدیم که عراقی ها مرتضی را با خود برده اند.

و از آن روز دیگر از مرتضی خبری نشد که نشد. یقینا همسایه ی برادرش محمدرضا شده بود. محمدرضایی که در فروردین ۶۱ و در عملیات فتح المبین آسمانی شده بود.

شهید جاویدالاثر مرتضی دهقانیان پور ، متولد ۱۳۴۳ ، در تاریخ ۲۵ مرداد ماه ۱۳۶۲ در منطقه پاسگاه زید جاویدالاثر گردید و مزار یادبود این شهید عزیز در جوار مزار برادر شهیدش محمدرضا دهقانیان پور در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است

[۱] – محمد گل اکبر در مورخ ۱۳ بهمن ماه ۱۳۶۴ در منطقه اروند به شهادت رسید

[۲] – عبدالحسین قمشی در مورخ ۵ مهرماه ۱۳۶۳ در ارتفاعات بانی بنوک جاویدالاثر گردید.

[۳] – سید جمشید صفویان فرمانده گردان بلال دزفول در مورخ ۴ دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسید

[۴] – حمید صالح نژاد در مورخ ۲۱ بهمن ماه ۱۳۶۴ در عملیات والفجر۸ در اروند رود به شهادت رسید.

 

راوی: مهران موحد فر

با تشکر از سایت لاله های عاشق دزفول

‫۲ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا