دل‌نوشته‌هاصوت

سیدجان! دیدار به ظهور

دلنوشته ای برای اربعین شهادت سید مجتبی ابوالقاسمی +دانلود دکلمه همین دلنوشته

سیدجان! دیدار به ظهور

دلنوشته ای برای اربعین شهادت سید مجتبی ابوالقاسمی +دانلود دکلمه همین دلنوشته

سید جان

روز رفتنت عجب قیامتی به پا شده بود. یاد ندارم چنین تشییعی و گمان نکنم که بزرگترها هم به یاد داشته باشند . با این که خیلی ها چه در بودنت و چه در رفتنت برایت کم گذاشتند،  اما مردم سنگ تمام گذاشتند برایت. حضور بی شمار مردمی که انگار همه برادر از دست داده بودند، همه ی غصه هایمان را برای غریب بودنت از بین برد و تو نه در غربت که در اوج شکوه و عظمت و عزتی که خدا به نامت نوشت ، روی امواج دست ها ، تا آسمان شناور شدی و این وسط فقط یک غصه و درد ماند برایمان!

 این وسط ما ماندیم و جای خالی تو و این فقط دردی است بی درمان که لحظه به لحظه چنگ می زند به جانمان و برای همه مان غریب است این درد. ساکت نمی شود، کهنه نمی شود. زخمی است که هنوز تازه است. مثل روز اول.

یادم نمی رود بچه ها را، چه در فرودگاه اهواز، چه در برنامه های وداع و چه در روز تشییع.  قرار به سینه هاشان نبود و چشمشان دمی از بارش نمی ماند.

یکی از بچه های قدیم جنگ کناری کشید مرا و گفت: «چه خبر است علی؟ اینها چرا اینطوری می کنند؟ این همه بی قراری و بی طاقتی ؟ ما هم آن دوره رفیق کم از دست ندادیم! بارها شد که مجبور شدیم پا روی پیکر رفیقمان بگذاریم و جلو برویم . بارها شد که حتی نشد جنازه ی رفقایمان را بیاوریم عقب و بارها شد که حتی در تشییع برادر شهیدمان هم نتوانستیم شرکت کنیم. این بچه ها چرا اینقدر بی تابی می کنند؟ »

به زور لبخند تلخی روی لبم آوردم و گفتم : «حاجی ! ما تازه کاریم . بهمان حق بده! این اولین رفیقمان است که شهید می شود!  بچه ها هنوز عادت ندارند. برایشان شهید شدن رفیق تازگی دارد.  کجا دهه شصتی ها فکر می کردند، نسلشان از معبر تنگ شهادت عبور کند. آخر همه گمانمان این بود که تقدیر نسل ما فقط حسرت خوردن است. اینکه سفره ی شهادت جمع شود و کسی از نسل ما به آن نرسد. نه توانستیم من قضی نحبه شویم و نه دنیا دست از سرمان برداشت تا من ینتظر باشیم. کجا گمانمان می رفت که کوره راهی هنوز برای شهادت مانده باشد؟ »

گفتم : حاجی جان! سید تمام قاعده ها را به هم ریخت. تمام معادله ها را به هم زد. سید چیزی را به دست آورد که در  تصورمان هم نمی گنجید. در نهایت سکوتی که داشت و ادعایی که نداشت. گفتم حاجی این بچه ها شوکه شده اند. تا به خودشان بیایند و زخم نبودن سید التیام بگیرد، طول می کشد. در خوابمان هم نمی دیدیم از دهه شصتی ها کسی را راه بدهند توی قطعه ی شهدا! توی خوابمان هم نمی دیدیم هنوز از دهه شصتی ها کسی بتواند در این وانفسای روزگارمان همسایه سید جمشید ، حسین غیاثی ، حسین بیدخ و بچه های قطعه ۲ شود. اما سید نه در خواب و خیال که در بیداری ، غافلگیرمان کرد و سبقتی گرفت از همه مان و رفت و جایی آرمید که برای همه مان آرزویی دست نیافتنی بود.

گفتم حاجی جان. خرده مگیر که نسل ما در شهادت تازه کار است. سید خط شکن بچه های بسیجی دهه شصتی شهر است و دیگر بغض اجازه نداد حرف بزنم و سکوت حاجی هم نشان از بغضی داشت که در گلویش داشت بازی در می آورد.

 سید جان. خداییش بدجوری غافلگیرمان کردی برادر! از وقتی که خبر رفتنت را شنیدیم تاآن شبی که در فرودگاه اهواز نازل شدی روی شانه هایمان و تا روزی که در طوفان اشک و ناله بغض، کشتی شکسته ات در شهید آباد  آرام گرفت، هنوز بارورمان نمی شود که رفته ای. باورمان نمی شود دیگر نمی بینیمت. هنوز گمان می کنیم یک شوخی ساده است ،  یک قصه یا  یک خواب که هنوز  بیدار نشده ایم از آن.

 برادر!  خودت که  تمام صحنه ها را دیدی! نیاز نیست بگوییم چه بارش غمی از ابر فراق تو بر سرمان باریدن گرفت و از همه سخت تر این که این جای خالی را چه کنیم؟ این اتاق را که همه جوره عطر و بوی تو را دارد و هر گوشه اش خاطره ای از تو برایمان روایت می کند.

خاطرات با تو بودن را چه کنیم؟

گفتم برادر! عادت نداریم به شهادت رفیق. همه جوره رفیق از دست داده ایم. اما به شهادت رفیق از دست دادن دردی است نگفتنی برادر. جرعه جرعه حسرت عقب ماندن و جا ماندن و نرسیدن می نوشاند بهمان. مدام استخوان لای زخم ماندمان می کند. مگر خودت دستی بکشی روی دل هایمان که رنگ آرامش بگیرد این دل های متلاطم و این چشم های بارانی  و این  شانه هایی که هنوز ازسنگینی داغ تابوت سه رنگ تو زخم است و زخمش التیام نیافتنی.

 اما سیدجان!

رفتنت عجب شوری آفریده است بین همه. بین این بچه بسیجی ها. اثبات کرده ای که راه شهادت برای نسل ما هم باز است. شورآفرین شده ای برادر. همه دارند  این در و آن در می زنند که راهت را بروند. دارند بال بال می زنند تا راهی به سوی آن معبر باریک شهادت پیدا کنند و شهر ما و جوانان ما این شور را نیاز داشتند که تو آن را در دل ها به جوشش آوردی.

همه دارند یک جورهایی پر به در و دیوار قفس می زنند که راهی پیدا کنند به آن راهی که تو پیمودی و این را همه مدیون تو هستیم.

 و اما شما برادران بسیجی ام.

عجله نکنید. لختی آرام بگیرید. این آتشی را که سید در دلهایتان افروخته است نگه دارید که اسلام و انقلاب به آن نیاز دارد، اما با اینکه سوز فراق سید، سوزشی نیست که به راحتی مرهم شود، بیایید کمی به خودمان آرامش تزریق کنیم. بیایید به «الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ.  أُولَـئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.» کمی تلاطم را از دل هامان بگیریم.

بیایید از ««وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ »» کمک بگیریم  که بارها شنیده ایم : إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي کُنْتُمْ تُوعَدُونَ

بچه ها!

سید اولین شهید از نسل ماست! اما آخرین شهید نخواهد بود. بابی از جهاد باز شده است و بابی از شهادت و سید شاید اولین قطره باشد از باران شهیدی که بر شهر خواهد بارید. غیرت دارد موج می زند. همه دارند لباس عباس بودن زینب می پوشند. باید آماده شد. آماده برای چندین کار بزرگ.

یکی برای جهاد، که اگر راه رفتن باز شد، در تصمیم بین رفتن و ماندن کم نیاوریم و  دل بریدن و دل کندن  برایمان سخت نشود. باید آماده بود برای روزی که پیر و مرادمان اشاره کند  و معبر شهادت هم دروازه ای شود برایمان.

باید آماده باشیم.

برای اینکه شاید بهترین رفقایمان را مثل سید روزی قرار باشد روی شانه هایمان ببریم بهشت آباد و خودمان دوباره برگردیم بین معرکه.

باید آماده باشیم، شاید خدا خواست و آن سفره ای را که هشت سال برای یک نسل گشود، هرچند با سال ها تاخیر برای ما هم گستراند.

 باید آماده باشیم.

یک آمادگی بزرگ تر از همه ی این ها  . یک امادگی فراتر از  حد تصور برای یک اتفاق بزرگ که در راه است.

برای سربازی در رکاب مردی که اگر خدا بخواهد آمدنش نزدیک است. برای مردی که روزی سید علی پرچم انقلاب اسلامی را دو دستی می دهد دستش.

 آن روز بزرگ اگر خدا بخواهد نزدیک است.

بچه ها !

باید این غیرت و تعصب انقلابی خود را حفظ کنیم برای آن روزهای بزرگ. برای روزهای پس از ظهور.

این همه حسرت و بی تابی  کشیدیم. این همه درد جا ماندن از قافله ی شهدا روز و شبمان را به هم ریخت. از کجا معلوم خداوند در تقدیر نسل ما اتفاقی به بزرگی ظهور را ننوشته باشد؟

از کجا معلوم دست سرنوشت برایمان پس از آن همه حسرت ، شادی وصال آقایمان را رقم نزده باشد.

پس بیایید همه جوره آماده باشیم.

هم باید ایمان­مان را تقویت کنیم که امام صادق (ع) فرمود: ایمان خود را قبل از ظهور تکمیل کنید چون در لحظات ظهور ایمان ها به سختی مورد ابتلا و امتحان قرار می گیرد  و از طرف دیگر هم خدا جان هایی را خریدار است که صاحبشان مومن باشد که إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

هم ایمانمان را تقویت کنیم و هم همه جوره خودمان آماده باشیم برای جهاد در رکابش، خدا را چه دیده اید شاید قبولمان کرد که سربازی اش را بکنیم.

بچه ها! عطر و بوهای خوشی به مشام می رسد و خبر های خوشی در راه است.

لباس های رزممان را پیش رویمان بیاویزیم و هر روز پوتین هایمان را تمیز کنیم و چشم بدوزیم به کعبه تا صدایش بپیچد در گوش جهان که «اناالمهدی»

بیایید آتشی را که برای انتقام خون سید، خون شهدا و خون کربلا در سینه داریم حفظ کنیم تا غیرت انقلابی مان همیشه بجوشد و صبور باشیم در فراق سید مجتبی و سید مجتبی هایی که در آینده های نزدیک روی شانه خواهیم برد.

بیاید به سید بگوییم : برادر جان! ای شقایق آتش گرفته! دل خونین ما شقایقی است كه داغ شهادت تو را در خود دارد . آیا آن روز نیز خواهد رسید كه بلبلی دیگر  در وصف ما سرود شهادت بسراید؟ 

سید جان دعایمان کن

ما تو را از دست نداده ایم. تازه به دست آورده ایم. از آن بالا هوای ما را داشته باش و دعایمان کن. آنجا دستت باز تر است تا هوای رفقایت را داشته باشی. از آسمان هم برایمان رفاقت کن و دعایمان کن که ما را هم در همان راهی که رفتی راه دهند و ما نیز با تمام بی لیاقتی که داریم برسیم به قافله ای که سال هاست آرزوی وصالش را داریم.

 سید جان ! روی تابوتت نوشته بود، مدافع حرم!  چه شیرین است ، روزی که تابوت ما را مردم بر دوش می برند ، کنار اسممان نوشته باشد : سرباز مهدی .

راستی می گویند برخی از شهدا هم همراه آقا برمیگردند. پس آخر حرف هایم نمی گویم: دیدار به قیامت ، می گویم دیدار به ظهور برادر.

دیدار به ظهور.

 دکلمه متن حاضر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا