یادهای ماندگار

خانه های آسمانی

واژه های این دلنوشته را فقط دزفولی ها خوب می فهمند

خانه های آسمانی

واژه های این دلنوشته را فقط دزفولی ها خوب می فهمند

گاهی که چشمم را میان قاب خاطرات قدیمی ام می گردانم، وقتی به خود می آیم که گونه هایم را آرامش حرکت قطره اشکی نوازش داده است. قطره اشکی که باعث و بانی اش حسرت ارزش های فراموش شده ی دیروز است.

کوچه خیابان های خاک گرفته ای که در خاطراتم مانده است، پر است از زیبایی ها و سادگی ها و صفا و صمیمیت های به باد رفته و حرمت ها و همسایگی ها و دلنزدیکی هایی که به گمانم توی همان خاطرات ماندگار شد و دیگر بر نمی گردد.

یاد آن سر و صدا و شور و شوق بچه هایی که وسط خیابان «فیتال» و «رابط» و «چوگته» بازی می کردند و گاهی هم «گاری بازی» با گاری هایی که با تخته و بلبرینگ می ساختند

یاد تصویر مشترک شلوارهایی که سرزانوهایشان همیشه پاره بود و سرهای تراشیده ای که پر از جای شکستگی بود.

یاد دخترهایی که نمد پهن کرده بودند گوشه ی پیاده رو و خاله بازیشان به راه بود با چارتا استکان و نعلبکی و قوری پلاستیکی!

یاد تابستان هایی که پسرها یا «تَختَخون» داشتند و یا سینی «تُخمریه» به دست، توی کوچه خیابان ها فریاد می زدند «بُدو تَخمریه!» و گمان نکنم تخمریه ای توی سینی مانده بود که با انگشت لیسش نزده باشند.

یاد آن پیرمرد نابینای «حلواقُبیت»فروش که قابلمه حلوا را روی شانه اش با یک دست نگه داشته بود و با دست دیگر چوبدستی اش را، تا توی چاله چوله ها و جوی آب نیفتد و فریاد می زد: «حلوا قُبیتِ شِکَرَه!» و گُردانی از بچه های محل که پشت سرش فریاد می زدند«شِکَر ندارَه پَنچَرَه».

و آدم بزرگ ها هم برای خودشان دنیایی داشتند.

مردهایی که آفتاب نزده کرکره های مغازه هایشان را با ذکرخدا بالا می دادند و شروع می کردند به «رَشو کردن» درب مغازه و زن های «علاگه» به دستی که کله ی سحر می رفتند خرید، تا برای نهار دیگ آبگوشت بار بگذارند و اگر یکی از خانه های محل «تنیر گِلی» داشت، دیگ آبگوشت را برسانند به آتش تنور، چون مزه ی «دیگ تنیری» خداییش چیز دیگری بود.

عجب سادگی و صفایی موج می زد آن روزها.

چقدر خوشبحال اهل محل می شد اگر یکی از همسایه ها عروسی داشت، چرا که دو هفته ای جشن و سرور و دورهمی بود برای اهل محل و اقوام و فامیل. کاری نبود که روی زمین بماند. از سبزی پاک کردن و آشپزی تا شستشوی ظرف ها و جارو کردن فرش ها. همه با هم و دور هم.

و چقدر همه غمگین بودند اگر از اهل محل کسی وفات می کرد. باز هم همه با هم و دور هم، نمی گذاشتند آب توی دل خانواده ی صاحب عزا تکان بخورد.

و این وسط برخی خانه های محل عجیب حرمت داشتند. حرمتی بیشتر از خانه ی پیرها و ریش سفیدهای محله و آن هم خانه ی علمای شهر بود. خانه هایی که انگار خشت هایش هم برای مردم محل حرمت داشت و چقدر در مراوده هایشان با آن خانه ها و اهالی شان دقت می کردند.

اما خانه هایی هم بود که حرمتش از همه ی این ها بیشتر و بیشتر بود. خانه هایی که حرمتش ربطی به بزرگ و کوچکی اش و یا به ریش سفیدی و مُلا و عالم بودن صاحبخانه نداشت.

حرمتش مال عکس و پرده هایی بود که آویزان بود به دیوار خشتی یا کاهگلی خانه و نشان می داد که آن خانه شهید داده است. گاهی یک شهید ، گاهی دوتا و بیشتر.

آخر آن روزها زیر موشک بودن دزفول از یک طرف و حضور یک تیپ نیروی جوان دزفولی در جبهه ها از طرف دیگر، باعث شده بود که تعداد این خانه ها در محله های شهر بیشتر و بیشتر شود. خانه هایی که از دید آسمان چونان ستاره در زمین می درخشیدند.

از هر محله ای که رد می شدی، نشانه ی خانه ی شهدا همین پرده هایی بود که درب خانه ها نصب بود و گاه عکس هایی که به رهگذران لبخند می زدند.

مردم چقدر حرمت قائل بودند برای خانه ی شهدا!

از بچه هایی بگیر که میدان بازیشان را کمی دورتر می بردند تا نکند سر و صدایشان پدر یا مادر شهید را بیازارد تا دخترانی که وقتی از محله ی شهدا عبور می کردند ، چارقد و مقنعه شان را جمع و جورتر می کردند به حرمت شهید و خانواده اش.

از زنان و مردانی که مدام سر می زدند بهشان تا اگر کاری دارند برایشان انجام دهند و به حرمت اینکه عصای دستشان برای آسایش اهل محل سینه ی شهیدآباد خوابیده است،  عصای دستشان می شدند.

اگر در محل عروسی بود به حرمت این خانه ها ، مردم حرمت نگه می داشتند و عروس و داماد هم. نمی گذاشتند سر و صدا و شور و شادیشان به گوش همسایه برسد و اشک مادری در حسرت دامادی شاخ شمشاد شهیدش جاری شود.

عجب نشانه ای بودند این عکس ها و پرده ها، برای رهگذرانی که با انگشت خانه را نشان بدهند و با حسرت نام جوانی را بیاورند که جوانی اش را برای ناموس و خاک کشورش داد و مرور کنند خاطرات شهید آن خانه را و همین مرور خاطرات نگذارد که آن شهدا و راهی که برایش خون دادند فراموش شود.

عجب نشانه ای بودند این عکس ها و پرده ها که رهگذرها همیشه یادشان باشد از گذرگاه کدام شهید عبور می کنند و یادشان نرود که داغی تا ابد به دل اهل این خانه مانده است تا دل آنان هیچ وقت داغ نبیند.

اصلاً مردم  وقتی می خواستند نشانی بدهند ، می گفتند روبروی خانه ی فلان شهید، کنار خانه ی فلان شهید، چون خانه ی شهید را با همان نشانه ها که گفتم راحت می شد پیدا کرد و شاخص محله بود.

دیوار منزل شهیدان غلامحسین، غلامرضا و عبدالمحمد سپهری

و چرخ زمانه چرخید و چرخید و چه زود آن همه حرمت، کمتر و کمتر شد و رنگ باخت و چقدر زود آن خانه ها و اهالی اش از عزت افتادند برای مردم و مسئولین و دیگر کمتر کسی سراغی ازشان می گیرد.

از آن پرده هایی که در سالگرد شهیدشان، بنیاد می آورد و می زد روی دیوار خانه، دیگر خبری نشد که نشد و ظاهراً خرج اضافه ای بود برای بنیاد و عکس روی دیوار خانه را هم آفتاب و باد و باران کمرنگ و کمرنگ تر و پوسیده تر کرد و از بین برد.

و چه زود آن نشانه ها از بین رفت و به دنبالش ارزش ها و حرمت ها هم.

نه در عروسی ها و جشن ها، حرمت خانه شان را نگه می دارند و نه کسی سراغ از تنهایی و خانه نشینی صاحبخانه ها می گیرد و بچه های محل هم که همه با تبلت هایشان سرگرمند و از کتابهایشان هم که شهید و شهادت را حذف کرده اند و بابا و مادر هم برایشان کمتر از آن روزها می گویند.

خیلی ها چسبیدند به میز و مقام و منصب و دیگر یادشان رفت که این همه را که دارند ، از برکت خون شهدا و خانواده هایشان دارند.

خیلی ها یادشان رفت، نشانه ی آن خانه هایی را که روزی چونان کعبه حرمت داشت برای مردم، دوباره برگردانند و پررنگ کنند و شد آنچه امروز گرفتارش شده ایم.

در کوچه ها و خیابان ها هیچ نشانه ای از آن خانه ها نمی شود پیدا کرد و مثل حرمت شهدا و یادشان که در رنگارنگ زندگی مادی گم شدند، خانه هایشان هم لابلای آپارتمان های نوساز و خانه های مجلل ، گم شد و دیگر کسی نمی داند دارد از گذرگاه کدام شهید عبور می کند.

همه ی اینها را گفتم تا برسم به اصل داستان.

برادر بزرگوارم مهندس توحیدی ، معاونت فرهنگی شهرداری دزفول طرحی خلاقانه و ابتکاری شروع کرده است تا آن خانه های آسمانی شهر را دوباره نشان دار کند.

قرار است عکس شهدای شهر را درب خانه هایشان نصب کند تا این خانه ها دوباره برای مردم دزفول نشان دار شوند که من همینجا به نوبه ی خود از ایشان و مجموعه ای که برای این کار زیبا که عین زنده نگهداشتن یاد شهداست هزینه کرده است،تشکر و قدردانی می کنم.

در دوره ای که بسیاری از مردم و مسئولین بی خیال حفظ این ارزش ها هستند و گاه حتی در حذف این آثار قدم بر می دارند که نمونه اش در دزفول زیاد است، معاونت فرهنگی شهرداری دزفول این کار ارزشمند را کلید زده است.

در آغاز این پروژه منزل «شهدای سپهری» که سه فرزند خویش را تقدیم انقلاب و اسلام کرده اند، نشان دار گردید. به گفته ی مهندس توحیدی این پروژه تا نشان دار کردن تمامی منازل شهدای دزفول که خانواده شهید در آن منزل سکونت دارند، ادامه پیدا خواهد کرد.

خداوند تمامی کسانی را که در زنده نگه داشتن یاد شهدا در این وانفسای فراموشی ارزش ها می کوشند، اجر عظیم عنایت فرماید.

و اما آخرین حرف و شاید مهم ترین حرف اینکه این منازل مقدس که پرورشگاه و مأمن و مأوای شهدای والامقام است، یکی یکی قرار است نشان دار شوند، اما آیا مردم، حرمت این خانه ها و صاحبخانه های دلشکسته شان را نگه می دارند؟

پانویس:

 حذف تمثال شهدا در میدان امام(ره) ، تخریب یادمان شهدای گمنام رودبند، عدم رسیدگی به یادمان شهدای جاویدالاثرشهیدآباد، طولانی شدن ۱۷ ساله ساختن موزده دفاع مقدس دزفول ، بی محلی به قطعه دست و پا در شهید آباد، دفن میت در یادمان شهدای گمنام شهیدآباد و بسیاری موارد دیگر نمونه هایی از عدم توجه و حذف آثار و ارزش های دفاع مقدس در دزفول است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا