تاریخ‌نگاریدل‌نوشته‌ها

وقتی کسی خبر نداشته باشد 

به بهانه ی سالگرد شهادت فرمانده محبوب گردان عمار دزفول

وقتی کسی خبر نداشته باشد 

به بهانه ی سالگرد شهادت فرمانده محبوب گردان عمار دزفول

«سردار سرتیپ پاسدار دکتر حاج محمدرضا صلواتی زاده»

می شود از همان لحظه ی پاسدار شدنت جنگ شروع شود.

می شود با جهان آرا در آن ۳۵ روز نفس گیر مقاومت خرمشهر باشی و کسی خبر نداشته باشد.

می شود در همان ایام پا و چشمت ترکش خورده باشد و کسی خبر نداشته باشد.

می شود در بیت المقدس باز هم هر دو پایت زخم بردارد و کسی خبر نداشته باشد.

می شود در کربلای ۵ کتفت هم آماج تیر و ترکش شود و ریه هایت پر شود از گاز منحوس شیمیایی و کسی خبر نداشته باشد.

اصلاً می شود بیش از هفت بار مجروح شده باشی و هر بار تکه ای از این پیکر امانتی را با خدا معامله کرده باشی و کسی خبر نداشته باشد.

می شود از شش مرد خانه تان ، ۵ تایش در جبهه باشند، حتی پدرت و هیچ کس خبر نداشته باشد.

می شود خط شکن بیش از دوازده عملیات بزرگ چونان فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر۱، محرم، خیبر، بدر، والفجر ۸، کربلای ۴ و ۵ ، والفجر ۱۰ و … باشی و کسی خبر نداشته باشد.

می شود یکی از برادرهایت در خیبر مفقودالاثر شود و خبری نیاید که نیاید و در تشییع برادر دیگرت هم که در بدر آسمانی شده است ، به دلیل حضورت در عملیات شرکت نکنی و کسی خبر نداشته باشد.

می شود ۱۲۴ ماه یعنی از سال ۱۳۵۹ تا آخر ۱۳۶۹ در جبهه و مناطق عملیاتی حاضر باشی یعنی بیش از ده سال وطبق قانون فقط سابقه ی ۹۴ ماه و ۲۶ روز یعنی دقیقا مطابق تعداد روزهای جنگ هشت ساله در کارنامه ات باشد و سابقه ی ۱۱۷ ماه فرماندهی.

از فرماندهی گروهان تا فرماندهی گردان عمار تا فرماندهی محور و کسی خبر نداشته باشد.

می شود گفته باشی تا جنگ تمام نشود، من ازدواج نمی کنم و بر سر حرفت بمانی تا تکلیف  آب و خاکت معلوم شود.

می شود پس از جنگ دنبال پرونده ی جانبازیت نروی و بگویی :«من با خدا معامله کردم و دنبال این امتیازها نیستم.»

می شود بگویی :«تا همه ی نیروهای گردانم دنبال جانبازی شان نروند، من نمی روم»

می شود با آن همه مقام و رتبه و سابقه و فرمانده بودنت، تا سه سال پس از ازدواج در اتاقی کنج خانه ی پدرت زندگی کنی و کسی خبر نداشته باشد.

می شود از سال ۱۳۷۰ ، سرتیپ دوم پاسدار باشی و کسی خبر نداشته باشد.

می شود دکتری رشته مهندسی عمران از دانشگاه تهران داشته باشی و کسی خبر نداشته باشد.

می شود استاد و رئیس گروه نقشه برداری دانشگاه امام حسین(ع) بوده باشی و کسی خبر نداشته باشد.

می شود بعد از جنگ ده ها مسئولیت اجرایی و نظامی و تخصصی داشته باشی و کسی خبر نداشته باشد.

می شود با این همه که گفتم ، ۱۱ سال در خوابگاهی ۵۰ متری بدون اتاق ، شامل یک سالن و یک بالکن کوچک، در طبقه ی ششم یک ساختمان قدیمی، با همسر و سه فرزند قد و نیم قدت زندگی کرده باشی و کسی خبر نداشته باشد.

می شود تا سال ۱۳۹۰ هنوز مستأجر باشی و کسی خبر نداشته باشد.

می شود تمام زندگی ات خلاصه شود در «صداقت و سادگی و خانه به دوشی، در تحصیل وتهذیب و  تدریس و بیمارستان و درد و رنج  و سکوت»  و کسی خبر نداشته باشد

می شود، آقا زاده هایت، مثل آقا زاده های دیگر نباشند، که از پله های افتخارات پدر بالا بروند و برای خود نانی و نامی بنا کنند.

می شود با شروع ماه مبارک رمضان ، آن قلب عاشق را که سال ها دست خدا داده بودی، نرم نرمک آهنگ رفتن بزند و کسی خبر نداشته باشد.

می شود در اوج مظلومیت و کنج خانه ، چشم در چشم حسین(ع) و رفقای شهیدت آسمانی شوی و کسی خبر نداشته باشد.

می شود در شهر صدایی بپیچد که فرمانده ی گردان عمار رفت پیش سید جمشید صفویان، فرمانده ی شهید گردان بلال.

می شود هر چه دنبال یک عکس با درجه سرتیپی برای تزئین تابوتت بگردند، دستشان به جایی بند نشود که نشود.

می شود غریبانه بر شانه ی رفیقانت به سمت کنج شهیدآباد دزفول بروی و کنار سیدجمشید و برادران شهید و نیروهای شهیدت تا ابد آرام بگیری و کسی خبر نداشته باشد.

می شود.

همه ی اینها را که گفتم می شود. اگر دنبال گمنامی باشی و سه طلاقه کرده باشی دنیایی را که جز پایبند کردن آدم ها چیزی ندارد.

می شود حتی پس از رفتن هم بی نام و نشان و غریب باشی چرا که از «مجهولون فی الارض و معروفون فی السماء » بودی و چه زیباست آدم در آسمان مشهور باشد تا در زمین. ملائکه بشناسندش تا آدم ها.

می شود، این همه باشی و این گونه مظلوم بروی و هیچ کس خبر نداشته باشد.

همه ی اینها می شود وقتی تو «شهید حاج محمد رضا صلواتی زاده» فرمانده ی گمنام گردان قهرمان و قهرمان پرور عمار دزفول باشی.

و همه ی اینها را که گفتم ، قطره ای است از دریای آنچه من از عظمتی به نامِ «حاج محمدرضا» می دانم.

و وقتی می گویم «سردار سرتیپ پاسدار شهید دکتر حاج محمدرضا صلواتی زاده» می دانم که تو از آوردن این القاب، دلگیر می شوی.

اما قهرمان شهرم!

ای کاش می شد تا تو را در مأمن گمنامی ات رها کنیم و بگذریم، که تو این چنین می خواستی. اما ای عزیز! اجر تو در کتمان کردن است و اجر ما در افشا کردن، تا تاریخ در افق وجود تو قله های بلند تکامل انسانی را ببیند

 حاج محمدرضای عزیز! سالروز آسمانی شدنت گرامی باد!

سردار سرتیپ پاسدار، دکتر حاج محمدرضا صلواتی زاده، فرمانده گردان عمار دزفول در سال های دفاع مقدس، پس از سال ها تحمل صدمات ناشی از جراحات دوران دفاع مقدس در ۵ تیرماه ۱۳۹۴ به یاران شهیدش پیوست و مزار این عزیز شهید، در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است

یک دیدگاه

  1. سلام در طول تاریخ ، مقربان ، گمنام‌ بوده اند . طلب مغفرت برای چنین ابر مردی از سوی منِ حقیر ، اسائه ادب به محضرش است .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا