دل‌نوشته‌ها

«خوش بحال مادرت، عیسی!»

چند سطری برای عیسی آل کثیر بازیکن محبوب این روزها

 

«خوش بحال مادرت، عیسی!»

چند سطری برای عیسی آل کثیر بازیکن محبوب این روزها

 

سلام عیسی عزیز!

من از فوتبال سر در نمی آورم. اهلش نیستم و اصلاً در عالَمش نیستم. کل سابقه ی فوتبال دیدن من بر می گردد به  همان بازی ایران و آمریکای سال ۱۹۹۸ و دیگر هیچ.

اما این روزها اسم تو را زیاد بر سر زبان ها می شنوم. شاید از بابت هم شهری بودنمان است وگرنه گمان نکنم درگیرِ این ماجرا می شدم.

شنیده ام یک جورهایی افتخار آفریده ای برای ایران.  از گل کاشتنت شنیده ام. از سربلندی ات که سربلندی همه ی دزفولی ها و همه ی ایرانی هاست. کاری به قرمز و آبی اش ندارم چرا که همان اول داستان گفتم که مبتلایش نیستم.

شنیده ام دیشب پس از گل کاشتنت، همه ریخته اند در خانه تان به شادی و خوشحالی و آنچه باعث شد این چند سطر را برایت بنویسم، همین اتفاق است.

خواستم بگویم: «خوش بحال مادرت، عیسی!»

همان مادری که خودت رو به دوربین ها گفتی از دعای او به اینجا رسیده ای!

حالا او از پنجره ی خانه بیرون را نگاه می کند و قند توی دلش آب می شود و  سرش را بالا  می گیرد به عزت،  از اینکه شاخ شمشادش گل کاشته است. از اینکه افتخار آفریده است. از اینکه این همه آدم اگر شادند، به برکت جنگندگی پسر اوست.

«خوش بحال مادرت، عیسی!»

حالا مادرت تسبیح را عاشقانه تر توی دستهای پینه بسته اش می چرخاند و ذکرهایش را و شکرهایش را خالصانه تر روانه ی آسمان می کند و خدا را بخاطر داشتن تو بیش از پیش حمد و ثنا می گوید.

و حالا هم لابد چشم به در دارد که تو برگردی و بوسه بارانت کند و تمام احساسش را بریزد در گرمی آغوشی که سالها تو را در آن پرورده است و در آغوشت بگیرد و لابد از شوق گریه کند.

«خوش بحال مادرت، عیسی!»

چون تو را دارد و تو هستی! و همه از بابت نام تو ، او را عزیز می دارند و بیش از پیش حرمت می گذارند.

آخر من مادرانی را می شناسم که هنوز تو به دنیا نیامده بودی، پسرهایشان رفتند برای حماسه آفرینی! برای سربلندی سرزمینشان! برای گل کاشتن.

مادرانی را می شناسم که خودشان جوان هایشان را از زیر قرآن رد کردند، پشت سرشان آب ریختند و حتی بند پوتین هایشان را هم خودشان بستند و راهی شان کردند برای جنگیدن. برای حمله، برای دفاع. برای گل کاشتن.

و خداییش شاخ شمشادهایشان عجب حماسه ای آفریدند و چه غیرتمندانه گل کاشتند، در میدانی که گل کاشتنش از جان گذشتن بود و حماسه آفرینی اش تکه تکه شدن و افتخار آفرینی اش زخم برداشتن.

حرف حرف خاک بود و ناموس! نباید دست دشمن به این آب و خاک و ناموس می رسید و چه خوب نگذاشتند که برسد و چه خوب گل کاشتند.

گل کاشتند، عیسی جان، خوب هم گل کاشتند و البته آن گل کاشتن ها کجا و این گل کاشتن ها کجا؟!

اما قصه ی شادی پس از گل و بعد از پیروزی شان، کمی فرق می کرد و حال و روز مادرانشان هم.

آنجا عکشان بجای صفحه اول روزنامه ها ، روی حجله ها می رفت و در استقبالشان، حلقه های گل روی تابوت ها بود و تشت حنایی که مادرها باید دور تابوتشان می چرخاندند و کِل می کشید تا حسرت داماد نکردن فرزند به دلشان نماند.

«خوش بحال مادرت، عیسی!»

چون پس از افتخارآفرینی ات، تو را می بیند، اما من مادرهایی را می شناسم، که هنوز نگاهشان به در است تا شاید نشانه ای از پسر حماسه آفرینشان برگردد و هنوز سی و چند سال است که هیچ نشانه ای برنگشته است. مادرهایی که گاه در حسرت بازگشت یک نشانه، دق می کنند و می روند به همانجا که باید.

«خوش بحال مادرت، عیسی!»

چرا که همشهری هایت پیش چشم مادرت ، بیرق سرخ و سبز تکان می دهند و شعرِ شور می خوانند وبه زبان خودشان تقدیر می کنند از او و او ذوق می کند از تقدیر مردم، اما من مادرهایی را می شناسم که بعد از گل کاشتن پسرهایشان، هیچ کس سراغی ازشان نگرفت و نمی گیرد. مظلوم مانده اند و غریب. بی کس و بی یار.

خودشان مانده اند و دردهایشان و داغی که روز به روز بیشتر آبشان می کند. همان مادرهای فراموش شده. آنان که هست و نیستشان را دادند برای آرامش و آسایش ما و امروز اگر نگاهِ مسافرِ سفرکرده شان، هوایشان را نداشته باشد، هیچ کدام از آدم ها هوایشان را ندارند و درب خانه شان را در نمی زند.

همانان که گاه در غربت و گمنامی و مظلومیت، به فرزندان شهیدشان می پیوندند و آب از آبِ شهر و آدم هایش تکان نمی خورد. آدم هایی که اگر هستند، از نبود آن جوانهاست و شهری که اگر آرام است از پریشانی دل همین مادرهاست.

«خوش بحال مادرت، عیسی!»

خوش بحالش که آدم ها سراغی از او می گیرند و تحسینش می کنند به خاطر اینکه عیسای دل آنان را در دامن پرورانده است و امان از دل مادرهایی که حسرت به دل ماندند. هم حسرت دیدار فرزندی که برای همیشه رفت و هم حسرت اینکه یکی درب خانه شان را بزند و سراغی ازشان بگیرد و یادی از صبر و سوز آنان کند.

مادرهایی که تنها سهم آنان از زمینی ها، یک قبر رایگان در قطعه ی صالحین قبرستان هاست.

«خوش بحال مادرت، عیسی!»

خوش بسعادتش که آدم ها ، قدر پسر بزرگ کردنش را می دانند و تقدیرش می کنند. خوش بحالش که مظلوم و فراموش شده نیست! خوشبحالش که غریب نیست. دلشکسته نیست! چشم به راه نیست!

«خوش بحال مادرت، عیسی!»

 

‫۳ دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا