خاطره شهدا

اسمم را روی چند جای بدنم بنویسید

روایت رازی که شهید مصطفی دیاحسین از آن باخبر بود

 

اسمم را روی چند جای بدنم بنویسید

روایت رازی که شهید مصطفی دیاحسین از آن باخبر بود

 

پرده ی اول:

می خواستیم عکس دسته جمعی بگیریم. لابلای آن همه شیطنت و همهمه و انرژی هایی که به صورت لبخند فوران می کرد، بچه ها را توی یک گلِ جا جمع کردن و عکس گرفتن کار ساده ای نبود.

بالاخره اَرنج را چیدیم. یک عده ایستاده و یک تعداد هم نشسته؛ چیزی شبیه به عکس های بازیکنان یک تیم فوتبال.

حالا این وسط بحثمان گل کرده بود که از بچه هایی که تصویرشان برای همیشه در این عکس ماندگار می شود چه کسی شهید می شود؟

صدای بچه ها توی هم پیچید. بعضی با دست و بعضی با اشاره ی چشم داشتند مصطفی را نشان می دادند و مصطفی هم مثل همیشه آرام لبخند می زد . لبخندی که نور خورشید در برق دندان هایش منعکس می شد. لابلای این همهمه، عکاس دستش را روی دکمه فشرد و این لحظه از بهار سال ۱۳۶۱ برای همیشه در تاریخ ثبت شد.

 

 

پرده ی دوم :

یک شب قبل از عملیات ، خودکارش را آورد و گفت : «چند جای بدنم اسمم را بنویسید». هنوز جمله اش کامل نشده بود که رگبار تیکه پرانی ها شروع شد.

«به به! چه خبره آقا مصطفی . . . »  

«ان شاالله رفتنی شدی . . . »

«شهید گمنام بشو  برادر! اسم و رسم به درت نمی خوره . . . »

لبخند می زد. اما لبخندش لرزه می انداخت به دل آدم. یک لبخند خاص و پر از حرف و مفهوم. بچه ها خودکار را گرفتند و چند جای بدنش نوشتند : «مصطفی دیاحسین»

 

پرده سوم:

حوالی ساعت ده صبح خبری از مصطفی نبود. گروهانش سیل بند و جاده ی شلمچه را گرفته بودند، اما بی سیمش را جواب نمی داد. مسیر حرکت گروهان را جستجو کردیم و بالاخره گمشده مان را یافتیم. اما چه یافتنی!

تنها چیزی که پیدا شد، اثرات انفجار یک گلوله ی توپ ( یا خمپاره ) بود و پیکر مصطفی و بی سیم چی اش که پاره پاره افتاده بودند. راز اینکه خواسته بود روی چند جای بدنش نامش را بنویسیم ، افشا شد.

 

شهید مصطفی دیاحسین ، متولد ۱۳۳۹ ، در عملیات بیت المقدس مورخ ۲/۳/۱۳۶۱ به شهادت رسید و مزار منور او در گلزار شهدای بهشت علی زیارتگاه عاشقان است

 

راویان:

حاج عظیم بزاز زاده، خوشحال پور، حاج کریم  فضیلت

‫۴ دیدگاه ها

  1. خداوند رحمتشان فرماید
    چند داستان دیگر هم هست از شهید مصطفی دیاحسین و خواهر شهیدشان طوبی دیاحسین…
    ولی من این خاطرات را جمع آوری کردم ….ولی اسمی از من نبردی

    1. سلام و ارادت
      خاطرات به راویان شناخته می شوند
      اسمی از شما در اختیار من قرار نگرفت. بفرمایید با افتخار ثبت می کنم

  2. به قلم توانا
    بنویسید که خوش مینویسید
    ما(خود بیچاره م رو عرض میکنم)
    نیاز داریم به این شرمنده شدن ها…
    چه اشک ها که نیمه های شب
    بعد از خوندن این مطالب جاری نشد…
    وچه امیدها که به یمن این اشک ها در
    دل غافل گل نکرد…
    ممنون از حضورتون…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا