شهر تشنه ی اندیشه ی توست، عصمت برگرد
چند کلامی با شهید عصمت پورانوری به بهانه ی پایان ماه صفر و آغاز مجدد مراسم های عقد و عروسی
بالانویس۱:
شهید «عصمت پورانوری» در سن ۱۹ سالگی و ۶۶ روز پس از آغاز زندگی مشترکش، در ۱۹ آذرماه ۱۳۶۰ بر اثر راکت هواپیماهای دشمن بعثی به شهادت می رسد. روایت زندگی و خصوصاً روایت ازدواج این شهیده ی والامقام ، می تواند الگویی برای تمامی دختران سرزمینم باشد.
بالانویس۲:
کتاب «عصمت» به نویسندگی «سیده رقیه آذرنگ»، روایت زمانه و زندگی این شهیده ی دزفولی است. کتابی منطبق بر حقیقت، بدون اغراق و بزرگنمایی و سرشار از الگو و سبک زندگی اسلامی که خواننده واژه واژه ی کتاب را در تلفیق حس غرور و بغض و شور و حسرت تا آخرین صفحه دنبال می کند.
بالانویس۳:
اگر کسی می خواهد کتاب «عصمت» را بخواند و «عمل» نکند، توصیه می کنم که نخواند. اما هر کس خواند، بداند نگاه «عصمت» بر زندگی اش سایه خواهد انداخت. برسر این دو راهی مختارید!
برگرد. وقتی می گویم برگرد، بدان که دیگر چاره ای پیدا نکرده ام که دست به دامن تو شده ام.
خواهر ۱۹ ساله ی من و خواهر نوزده ساله ی این شهر!
بدان که اگر برنگردی ، مردم تو را افسانه خواهند دانست و تویی که باید اسوه باشی را اسطوره هم نخواهند پنداشت و این یعنی که اصلاً نبوده ای. تویی که هم بوده ای و هم هستی و هم خواهی بود و شاید هم برخواهی گشت! اما برگشتنت با موعود دیر است خواهرم! شهر امروز تشنه ی اندیشه ی توست. اندیشه ی عصمت و تشنه ی عاشقی به سبک عصمت!
برگرد! همین امروز!
امروزی که بسیاری از دخترانمان با تو و اندیشه ات فاصله دارند و بسیاری از آنان هم که مدعی اند، فقط لباسشان رنگ عصمت دارد و خوب که نگاه کنی نه در عفافشان عطر عصمت می بینی و نه در عملشان تلألؤ عصمت.
برگرد خواهر! برگرد که اسیر پوسته ایم! اسیر ایمان های کاغذی! تقواهای نمایشی و عملی که فرسنگ ها با حرف ها تفاوت دارد و باطن هایی که فاصله اش با ظاهر را باید با «سالِ نوری» اندازه گرفت.
برگرد خواهرم! برگرد تا دختران این شهر ببینند می شود مردانه هم دختر بود! غرق در تکبر دخترانه، آنجا که باید اقتدار زن مسلمان را به ظهور گذاشت و غرق در امواج محبت عاشقانه، آنجا که باید دختر بود و دخترانگی کرد!
برگرد تا دختران این شهر ببینند می شود دختر بود و اسیر دخترانگی های رنگارنگ روزمره نشد. اسیر دخترانگی های شیشه ای و شکننده. دخترانگی های مکرر و دنباله دار و بی انتها و فرصت سوز. دخترانگی هایی که گره می خورد به رنگ، به عطر ، به لباس و به هرچه از جنس ماده است.
برگرد تا دختران این شهر ببینند می شود تمام قد دختر بود، با دخترانگی هایی شیرین و مصفا از جنس نور. از آن دخترانگی های دنباله داری که دنباله و تداومش در دل، جایی برای عشق باز می کنند و آنجاست که می شود عاشق شد. با عشقی عاقل شده. عشق به سبک عصمت. عشقی زمینی که دیر یا زود اتصال پیدا خواهد کرد به عشقی آسمانی.
برگرد عصمت! برگرد خواهرم.
مردم باید بدانند قصه ی دختری که از مدرسه فراری می شود برای اینکه نمی گذارند حجاب کامل داشته باشد، قصه نیست! مردم باید بدانند آن دختری که بجای عروسک از بابایش قرآن و مفاتیح می خواست هم دختر بوده است! با همان طراوت کودکی اش. مردم باید بدانند که می شود حجاب آن قدر حرمت داشته باشد که دختری شب را زیر سقف خانه و درخنکای نسیم محبت پدر و مادر، با چادر و روسری بخوابد تا اگر تقدیرش زیر آوار ماندن بود، حتی جنازه اش هم بی حجاب نباشد.
برگرد عصمت! برگرد! شهر تشنه ی توست. تشنه ی اندیشه ات.
برگرد تا مردم شیوه ی عاشق شدن را بیاموزند. عشقی از جنس همان «مَن عَشَقنی، عَشَقتُه» که ختم به وصال می شود، حتی اگر از یک عشق ساده و کوچک زمینی شروع شده باشد. برگرد که دلیل عاشقی این روزها هزاران دلیل مصنوعی دارد و تنها همان یک دلیل را که باید داشته باشد، ندارد. برگرد تا دوباره برای دختران این شهر از دلیل عاشقی بگویی. مثل آن روزها که در گوش دوستانت زمزمه می کردی:
« باید هر چه سریعتر تشکیل خانواده بدهیم و صاحب فرزند شویم. باید نسلی با ایمان و پایبند به احکام اسلامی تربیت کنیم و باید سرباز امام زمان (عج) بسازیم. فرزندان ما آیندهی روشنی در سایه سار ولایت خواهند داشت»
برگرد خواهرم عصمت ! برگرد!
سبک و سیاق عاشقی هم عوض شده است. بگرد تا دختران امروز بدانند که می شود به سبک عصمت هم عاشق شد. «عشقی عاقل» که ثمره ی «عقلی عاشق» است و اینجاست که می شود مردی را به همسری انتخاب کرد که جز اتاقی در خانه ی پدر و نمدی کف اتاق هیچ از خود ندارد، جز لباس سبز سپاه و صداقتی و ایمانی که صیقل خورده است با ولایت!
می شود بر سفره ی عقد نشست. ساده! بی غل و غَش. بدون رسم و رسوم های خودساخته ی دست و پاگیر و کمرشکن! و «محمدِ» زندگی ات، سرش را بالا بگیرد، بدون اینکه شرمنده ی نداری اش باشد!
و وقتی ملاکِ عشق، کمال باشد، می شود بر سفره ی عقد نشست حتی بدون خریدن حلقه و فقط و فقط با خریدن یک چادر سفید که وقتی از زیر چرخ خیاطی مادر برمی داری و سر می کنی ، در سایه سارش آرزوی شهادت کنی!
برگرد عصمت! برگرد خواهرم!
برگرد تا به دختران امروز نشان دهی در زیباترین شب آرزوهای یک دختر ، می شود از قشنگ ترین دخترانگی های عالم گذشت. می شود به احترام زن همسایه که پسرش شهید شده است، تمام قوانین زمینی را زمین گذاشت و بجای آراستن صورت، دل را آرایش کرد و بجای پوشیدن لباس سفیدِ آرزوهای یک دختر، لباس حرمت پوشید تا حرمِ دلِ مادر شهیدی در حسرت دامادی پسرش ویرانه نشود.
برگرد خواهرم. شهر تشنه ی اندیشه ی توست. برگرد عصمت!
برگرد تا نشان دهی فقط می شود با یک چادر سفید به خانه ی بخت که نه! به «اتاق کوچک بخت» رفت، اما «خوشبخت»تر از خوشبختی های کم دوام و زودگذر آدم ها، رو بروی فرشتگان خدا لبخند زد.
برگرد تا دختران امروز بدانند، در رؤیایی ترین روز آرزوهای یک دختر، می شود عصمت وار ایستاد و سخن گفت برای دخترانی که نمی دانند چگونه باید به سبک عصمت عاشقی کنند. برگرد تا مثل روز عروسی ات برایشان تکرار کنی که :
« ازدواج نیمی از دین است و باید دین را کامل کرد. ازدواج نه بهخاطر رسیدن به آرزو و امیال، بلکه برای نزدیک شدن به خدا و رسیدن به کمال در دین رسول الله (ص) است. طبق آیات قرآن هر موجودی باید برای خود یک همدم داشته باشد. شما خواهران باید برای ازدواج آماده و به فکر تجملات زندگی نباشید. همیشه قانع باشید. بهترین راه برای رسیدن به پاکیها را انتخاب نمایید. من شما را به تشکیل خانواده سفارش میکنم. چرا که بهترین آرامش را در سایهی ازدواج به دست میآورید.»
عصمت! خواهرم! باید برگردی تا دختران امروز گمان نکنند عصمت افسانه است! تا گمان نکنند عصمت قصه است!
باید بدانند عصمت حقیقت است! حقیقت محض! حقیقتی که هر کس هوای عصمت شدن داشته باشد، می تواند جلوه ای از عصمت باشد. یا اصلاً خودِ عصمت! باید برگردی تا آنانکه باید بدانند، بدانند که می شود، شب عروسی، مهمان های به بدرقه آمده را با احترام رها کرد و در اولین شب زندگی ، دست در دست «محمدِ» زندگی به دعای کمیل رفت.
می شود به مادر گفت:« نباید برای صبح روز عروسی هدیه بیاوری» وآنگاه که مادر از رسم و رسوم دست و پاگیر زمین برایت می گوید، برای حرمت دل مادر بگویی « پس هدیه ی من باشد آن ۴ جلد کتاب اصول کافی که برایم خریدی»
شهر تشنه ی اندیشه ی توست، عصمت برگرد!
اندیشه ات را گم کرده ایم خواهر! در لابلای برگ های کتاب تاریخ این ۳۷ سالی که نبودی! از همان روز که غرق در خون روی پل قدیم، در زخمباران پیکرت، بازهم چادر را دورخود پیچیدی و بعد جان را دودستی تقدیم جانان کردی.! و محمدت فقط دو ماه عطر عصمت بویید و شهد شیرین با عصمت بودن چشید. از آن روز تا کنون، اندیشه ات روز به روز بیشتر رنگ باخت و تا امروز که دیگر اثری از آن نمانده است!
این روزها کمتر کسی به ازدواج از زاویه ی دید عصمت نگاه می کند. این روزها کمتر کسی به سبک عصمت عاشق می شود. این روزها کمتر کسی به سادگی عصمت عروس می شود! این روزها کمترکسی به صفای عصمت همسری می کند. این روزها خیلی ها اسیر قاعده های رنگارنگ و دست و پاگیر زمین اند.
امروز قحط اندیشه ی عصمت است؛ حتی برای بسیاری از آنانکه ظاهرشان ظاهری عصمت گونه است. آنان هم با اندیشه ی عصمت کمتر آشنایند و اسیر دخترانگی ها و آرزوهای دخترانه ی کوتاه و یکبارمصرف. اسیر رنگ و عطر و لباس و آیینه و … هرآنچه غیر از آنچه عصمت بدان می اندیشید.
برگرد عصمت! برگرد خواهرم! برگرد تا خود به زبان خودت بگویی از اندیشه ای که سرانجام آسمانیت کرد و از سیم خاردارهای نَفس و قفس عبورت داد. ماکه هر گاه تو را برایشان دلیل می آوریم، فقط یک پاسخ دارند که : «دوران عصمت گذشته است»
نه! دوران عصمت همیشه هست. هیچگاه دوران این اندیشه به پایان نخواهد رسید. نه! « عصمت تاریخ مصرف ندارد» اندیشه ی عصمت، نسخه عاقبت بخیری آدم هاست و تا خدا خدایی می کند، اندیشه ی بی بدیل کمال و وصال بوده و هست و خواهد بود.
عصمت! خواهرم برگرد! برگرد و چاره ای بیاندیش که چه باید کرد! برگرد و به آدم ها بیاموز که چگونه می شود به سبک عصمت عاشقی کرد!
شهر تشنه ی اندیشه ی توست، عصمت برگرد!
کتاب عصمت – قابل تهیه از کتابفروشی وارثین دزفول