ما بی توجهی کردیم! قصور از ما بود
روایتی از نحوه مدیریت خاص و ویژه شهید ناجی
بالانویس:
یکی از عواملی که مرا بیش از پیش عاشق شهید حسین ناجی می کند، شخصیت چندوجهی و توانمندی های مکرر او در حوزه های مختلف علمی و اخلاقی است.
حسین با اینکه سواد آکادمیک پایینی دارد، اما به مرحله ای از تقوا رسیده است که همین «تقوا» در بزنگاه ها و تصمیم گیری ها تمام خلاء های زیستنش راپر می کند.
این روزها که جبهه انقلاب در ماجرای انتخابات نتوانسته است پیروز شود و خیلی ها به جان هم افتاده و دیگری را در این اتفاق متهم می کنند، یاد نوع نگاه و اندیشه حسین در مدیریت ذخیره سپاه افتادم.
چقدر این زاویه و نوع نگاه کردن به مسائل و اندیشه ی آسمانی حسین زیباست و چقدر امروز ما محتاج چنین نگاهی به مسائل در مدیریت ها و مسئولیت هایمان هستیم.
ما بی توجهی کردیم! قصور از ما بود
روایتی از نحوه مدیریت خاص و ویژه شهید ناجی
بین دو نفر از بچه های ذخیره سپاه، مشکلی وجود داشت که به نظر ما اگر تداوم پیدا میکرد، به گناه کشیده میشد. تا کنون به چنین موردی بر نخورده بودیم و مانده بودیم که با مسئله چگونه برخورد کنیم.
آقای هفتتنانیان چون شناخت خوبی از روحیات حسین داشت، ابتدا موضوع را با من مطرح کرد و گفت که باید حساسیتمان را بیشتر کنیم. گفتم: «به هر ترتیب این موضوع باید همین جا ختم شود و کلاً داستان تمام شود» اما چون موضوع در حوزه کاری حسین هم بود، پیشنهاد دادم حسین را هم در جریان مسئله قرار دهیم. من و آقای هفتتنانیان و حسین، آرام آرام در محوطه سپاه و زیر درختها قدم میزدیم که من مسئله را با مقدمه چینی و آرام و مثل یک مشکل ساده ی عادی مطرح کردم.
اما حسین انگار روح و روانش به هم ریخت. با ناراحتی عینکش را از روی چشمانش برداشت و پرت کرد روی زمین و شروع کرد با صدای بلند گریه کردن! بدجوری بلندبلند گریه میکرد مثل کسی که خبر مصیبت بزرگی را به او داده باشند. انتظار داشتم ناراحت شود، اما نه به این شدت و حِدّت. خودم هم شوکه شدم در مقابل واکنش حسین.
رفتم و عینکش را از روی زمین برداشتم. شیشه اش جدا شده بود. شیشه ی آن را جا زدم و پس از پاک کردن شیشه هایش با گوشه ی لباسم، دستم را گذاشتم روی شانه اش و عینک را به سمتش گرفتم و گفتم: «باباجون! اگر من میدونستم اینجوری ناراحتت میکنه، اصلاً نمیگفتم. من و مجید، یه جوری مسئله رو حل میکردیم بره پی کارش! هنوز که اتفاقی نیفتاده! تازه داشته این مشکل شروع میشده و بانی و باعثش رو هم بچه ها تنبیه کردن! عینکتو بگیر و بیا ببینیم باید چیکار کنیم!»
حسین لابلای گریه هایش میگفت «ما بی توجهی کردیم! فردا ما چطور می خوایم جواب خدا و اهلبیت(ع) رو بدیم. قصور از ما بوده!»
موضوعی که برای ما سهل و ساده به چشم می آمد، در منظر نگاه حسین آنچنان اهمیت داشت که روحش را متلاطم کرده بود. به هر زحمتی که بود حسین را آرام کردم و گفتم: «خب! به نظرت الان چه برخوردی بکنیم بهتره؟!» گفت: «باید در موردشون یه تصمیم بگیریم!» تدابیری اندیشیدیم و آن دو نفر را از مجموعه جدا کردیم و مسئله حل شد.
بعد از این موضوع بود که من به یکی از بچه ها گفتم: «ما شدهایم مثل یک باسکول که باید خروار خروار بار روی آن باشد تا عقربه اش تکان بخورد و حسین مثل این ترازوهای طلافروش هاست! به نسیم ملایمی هم حساسیت نشان میدهد.»
شهید محمد حسین ناجی دزفولی ازشهدای هشت سال دفاع مقدس شهرستان دزفول است که در فروردین ماه ۶۱ و در عملیات فتح المبین آسمانی شد و مزار مطهر ایشان در جوار مزار برادر شهیدش «عبدالامیر ناجی» در قطعه دوم گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.
راوی: محمدعلی سخاوت
منبع : کتاب ناجی ، انتشارات سوره مهر