شهیدنوشته ها
موضوعات داغ

این واژه ها عطرِ بهشت دارد ( قسمت چهارم )

انتشار دستنوشته هایی منتشر نشده از دانشجو و معلم شهید حمید کیانی

این واژه ها عطرِ بهشت دارد ( قسمت چهارم )

انتشار دستنوشته هایی منتشر نشده از دانشجو و معلم شهید حمید کیانی

قسمت چهارم  – بخش اول

یکی از یادداشت های معلم شهید حمید کیانی درمورد گناه و توبه

 

لحظاتی در زندگی انسان مسلمان هست که شاید جز بهترین ولی تأسف بار ترین و آموزنده ترین لحظات باشد و آن‌هم زمانی باشد که مسلمان از انجام کار کریه و زشت خویش تا حدودی پشیمان شده و بر ناتوانی و ضعف خویش در مقابل هواهای پلید نفس اماره واقف می شود.

زمانی است که از خویشتن متنفر است و از خواندن نماز هم شرم می کند. از رفتن و بازدید با دوستان و  اقوام و رفتن به مجالس و مجامع هم بیزار است، چون فعلاً از وجود خودش بدش می آید و این چه بسا بی جا هم نباشد، چون در این اوقات براندرون فاسد خویش نظاره می کند و از آن همه نمازهای بی روح و اعمال نیکوی پر ازغل وغش و آلودگی که تا آن زمان جلوشان پرده ای از غفلت را کشیده بود پرده برمی دارد و از همه ی کارهایش بیزار است.

این لحظات زمانی است که انسان در می یابد که چقدر ضعیف و اجیر است. اجیر نفس پلید شیطانی! می فهمد که چقدر خود را گول زده است! چقدر ظاهر سازی کرده است! چقدر در مقابل دیدگان این و آن خود را آراسته ولی در تنهایی و خلوت در تباهی و گناه غوطه خورده است! چقدر از روح واقعی عبادات بی بهره بوده است!

آری این همه آگاهی در اوقات تنبه و پشیمانی است. پشیمانی از اینکه در لحظات گناه همه ی دستورات ،وعده ها و وعید های خدا را که می دانست پایمال کرده! پشیمانی از اینکه در لحظات گناه با علم و یقین خدا معصیت کرد! از اینکه آن همه بزرگواری و عزت نفس و قدرت و کمال را که می توانست با صبر  و دوری از گناه بدان دست یابد، پشت پا زد و بر لحظه ای پیروی نفس و لذت بهره ی دنیا چسبید.

پشیمانی از پذیرش خواری و ذلت و پشت کردن به سعادت و عزت! از چنین لحظاتی باید بسیار درس آموخت که همه ی درس ها در آن است.

خدایا به گناهانم اقرار می کنم و در این حال،تنها راهم عفو و گذشت توست ولا غیرکه اگر مرا عقوبت نمائی هرگز نباید روی نجات را بیابم. خدایا بارها شده که متنبه شده و توبه کرده ام، اما باز در نوسانات دنیا گول خورده ام! باز دیگربار حضور و نقش فعال شیطان فریبم داده است.

باز دیگر بار، با هزاران نوع توجیه و کلاه به گناه تن داده‌ام. آری! بارها تصمیم خویش را بر دوری از گناه به عناوین مختلف شکسته‌ام و این بسیار سست اراده و ضعیفم ساخته و از خود متنفرم نموده است. آخر اراده قوی آن است که در خواهش‌های نفس، خود را نبازد و تن ندهد. این حرف‌ها از درون دلم می‌خیزد و هرگز تعارف و انشا نیست.

 

پایان بخش اول از قسمت چهارم

ادامه دارد . . .

قسمت چهارم  – بخش دوم

حرف دل من این است که برای انجام گناه این چنین توجیه کرده و انجام داده ام  و در مقابل هرگاه مصمم برای انجام یک کار نیک گشته‌ام باز با انواع کلاه شرعی و غیر شرعی از انجامش باز مانده‌ام.

می‌گفتم مگر امروز است تنها؟ فردا هم می‌شود همه اش را با عبادت گذراند! منم تنها که باید کار خوب انجام بدهم؟ می‌گفتم که کار خوب بسیار کرده‌ام! مگر می‌شود یک گناه را به رویم بکشند؟ آری این‌ها همه توجیهاتی است که شانه از انجام یک کار که تا حدی سخت بوده است خالی کنم! کارهای خوب را آنجا که کاملاً به میل و رغبتم بوده است انجام داده‌ام! نه اینکه رضای خدا چیست و اگر هم بی‌ رغبت بوده‌ام و در عین حال انجام داده‌ام، مثل نماز بسیار بی‌روح و بی‌روح!

زندگیم را به پوچی گذرانده‌ام! کدام عملم رضای کامل خدا را در برداشته است؟ کدام خدمتم بر جای مانده است؟ آیا باری از دوش اسلام برداشتم؟ آیا به وصایای پیامبر در حفظ کتاب و عترت عمل نمودم؟ حتی یک بار نماز را که عبادت همیشه مسلمین است با خشوع و خضوع گذاردم؟ آیا دوستی‌هایم برای خدا بود؟ آیا جلسه رفتن و معاشرت‌هایم برای خدا بود؟ آیا جبهه رفتنم برای خدا بود؟ آیا دعا کردنم با روح واقعی بود؟ آیا باطنم آنگونه که دوستانم پنداشتند نیکو بود؟ آیا اوقاتم را صرف کارهای خوب کردم؟ آیا اتلاف وقت نکردم؟ آیا و هزاران آیای دیگر که شاید جواب همگی نه باشد که عمر گذشت و بی‌هیچ توشه و عملی هنگامه ی حضور و قیام در پیشگاه خداوند و وقت پاسخ به نکیر و منکر رسید!

هر شب وقتی که می‌خوابم و بیدار می‌شوم پیش خود می‌گویم: (در واقع خود را گول می‌زنم)  خوب شب آینده زودتر بلند می‌شوم و نماز می‌خوانم! هر صبح می‌گویم : خوب فردا بیشتر قرآن می‌خوانم! بعد از هر نماز می‌گویم: نماز آینده را با حال بهتر و خضوع می خوانم! هرگاه که در اوج غفلت و گناه به لطف خداوند بعضا متوجه می شوم ، وعده می دهم که دیگر به ذکر و یاد خدا مشغول می شوم و …

ولی هیچگاه نه آن فردا شب و نه آن فردا و نه آن نماز آینده و نه آن یاد و ذکر خدا فراهم نیامد! آخر همه این‌ها دلخوش کردن بی‌ اساس بود که خود آن باعث این شد که هر بار بیشتر از بار قبل به گناه تن دهم چون همیشه برای خود توجیه می‌کردم باعث شد تا اصلاً اصلاح نشوم!

اگر حق پشیمانی را ادا می‌کردم، باید از فرط غم دق کرده و جان بدهم و این نتیجه پستی و دنائت است که در مقابل آن همه سرپیچی و عناد و تباهی این گونه….

 

پایان بخش دوم از قسمت چهارم

ادامه دارد . . .

قسمت چهارم  – بخش سوم

گاه به فکر فرو می‌روم و نیک در می‌یابم که چه بسیار بودند کارهایی که اگر در مقاطع حساس زندگی آنها را انجام می‌دادم و ندادم یا دادم ولی اگر بهتر انجام می‌دادم، چه ضررهایی که مرتفع می‌شد، ولی نکردم!

افسوس و امان! خدایا چه کنم! خدایا چه کنم که کوتاهی و غفلت نمودم! می‌توانستم به پدر و مادر پیرم خدمت بسیار کنم و نکردم!

می‌توانستم در جنگ بسیار بسیار بیشتر و بهتر موثر باشم، اما نبودم! می‌توانستم در جذب رفقا و آشنایان به مساجد و جلسات کوشا باشم و نبودم! و احیاناً عاملی برای دفع نیز گشتم!

میتوانستم در فلان جا شاید جان انسان یا انسانهایی  را نجات دهم و شاید غفلت کردم و نادان بودم و آه که دردی بزرگ است. درد سنگینی بار مسئولیت نگرفته بر دوش. درد و اندوه و افسوس که چرا چنان نکردم و یا برعکس که چرا چنین کردم.

در هر حال باید نیک متوجه بود که وظایف اسلامی و انسانی را نباید با هر دلیل منطقی و یا غیر منطقی تراشیدن و با هر خودخواهی، خودبینی، تکبر، بی‌نیازی و با هزاران عذر دیگر که هر کدام خود گناهی بزرگ و عاملی قوی در این راهند بر زمین گذاشت؛ چرا که هر وظیفه‌ای و تکلیفی را چون نماز زمانی هست و مقداری هرچند کم و زیاد؛ ولی اینطور نیست که هر کار را هر وقتی انجام داد. آینده پر افسوس و فغان من فریاد می زند‌: های مسلمانی که ادعای گام نهادن در راه رضای خدا را داری! مواظب باش عمر می گذرد! و در حساترین لحظات، مسؤلیت های مخصوص را بر زمین می نهی و بی محل  می گذری! انجامشان ده که فردای تو نیز ابستن تأسف بر فوت شده ها نباشد، بلکه از حال من درس گیر!

بر هر مسؤلیت خویش هرچند کمر شکن و پرزحمت، تن ده که این ارزش حیات دنیاست و در خوش و راحت زیستن درحالیکه خلاف تکلیف باشد هیچ روحی نیست و این زندگی حیوانات درنده و عیاش است. آخر از فلسفه های خلقت است که در راه ادای تکلیف باید زندگی را گذراند. به امید آنروز که مولای معصوم ما امام زمان ظهور یابد و بارهای نهفته ی اسلام را دیگر بار بر دوش مبارک برکشد و برمأوای جاودان خویش راه برد! انشاللله.

ای مولا و مقتدای بزرگ ما امام زمان(ع)! ما پیامبر اکرم و همه ی ائمه معصومین را زیارت ننموده ایم و تو ولایت ما در این زمان را بعهده داری! اما تو را نیز هیچ چشمی که از قبیل ماست یارای دیدن نیست. تو را با چشم دل باید دید! اما من و امثال من کجا و چشم بصیرت کجا؟!

کدام بصیرت است که با این همه نافرمانی و طغیان با این همه گناه و عصیان بدست آید؟ چشم بصیرت و دل بینا را با اطاعت و تسلیم خدا بودن ، باید کسب کرد که برای ما میسر نیست؛

پایان بخش سوم از قسمت چهارم

ادامه دارد . . .

 

قسمت چهارم  – بخش چهارم

تنها یک راه داریم! مولای ما تو از خانواده با کرامت و فضلی به ما رسیده ای! تو جدت رسول الله(ص)است که خزانه کرم است! علی (ع)است که سائلین را مأواست! مادرت زهراست که نام مقدمش گره گشاست! و پدران جدتو هرکدام خورشیدی از کرم، دریایی از احسان، دنیایی از مهربانی و هرکدام نمونه ای ازپیغمبرند(ص)

تو از خانواده ی آخرین پیامبر خدایی! حلقه ای از زنجیره دوازده حلقه ای چون خورشید فروزان امامانی،امام عصر(عج)دستمان را بگیر و از و از تباهیات نجاتمان بخش!

امام زمان تو پرچم پیامبر را بر دوش حمل می کنی! تو بار گران رسالت پیامبر را به مقصد می رسانی! ما را نیز با این قافله ببر! امام زمان از ما راضی باش! اعمال زشت ما چون دوستی مهربان اغماض فرما و از خدا بخواه که به عصمت مادرت زهرا(س)از ما شیعیانت درگذرد!

مولا! غربت و تنهایی ما را آگاهی! زمانه پر نیرنگ ما را ناظری! عشق ما را به خانواده ی پیغمبر اکرم(ص) و به حضرتت میدانی! مولا! ما بجز انسانی ذلیل و کم توان نیستیم! خودت از خدا بخواه تا ما را ببخشد.

امام زمان! به واسطه ی شهدای ما( و معلولین ما) ، به واسطه فداکاری های رزمندگانت، شرافت امام امت ما، دلسوزی مسؤلین مخلص ما، یتیمان پدر را در راه خدا از دست داده ی ما، ناله های بیوه زنان جوان، و به همه ی خوبی ها و ارزش های نیک در زمانه ی ما، بر من و امثال منِ نالایق و بی ارزش نیز نظر فرما و نجاتمان و واسطه ی شفاعتمان را از خداوند طلب فرما.

تو طلایه دار قرآن و اسلامی! تو آرامش قلب های ملتهب و اندیشه های پریشانی! تو ارزنده ترین مخلوق خدا در این زمانی! تو یادگار اشرف انسانهایی! تو خلیفة اللهی،……

اما افسوس که دستمان از دامان پر برکت و مهر و صفایت کوتاهست. به شرافت قرآن و اهل بیتش قسمت می دهم روز وااسفا که روز رسوائی من است!که روز حسابرسی بر زشت ترین اعمال من است! که روز حساب پس دادن من از همه ی کم کاری ها،غفلت ها،سستی ها،ترسها،شرک ها تکبرها و….  در طول زندگی است!که روز تنهایی، غربت، بی کسی است! که روز عریان و ذلیل محشور شدن است! گواهی ده که این سگ درگاه، این بنده ی پست و زبون را به طفیلی همه ی خوبان ، به طفلی پیغمبر اکرم(ص)، به واسطه ی حرمت حضرتت ببخشد.

در آن روز یاورم باش و اگر محبتی به خاندان پر شرافتتان ورزیده ام، مزدم بخش که از خانواده پیامبر که زینت آسمان و زمین اند، جز کرم و لطف بر شیعیان نشاید.

روحم فدای لحظه‌ای نفس کشیدنت و روح و جانم فدای انفاس قدسیت! تو را به خدا دستم را بگیر!

حمید کیانی

 

پایان بخش چهارم  از قسمت چهارم

ادامه دارد . . .

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا