خاطره شهدا

به دلم الهام شد منصور مال من نیست

روایت هایی از شهید منصور صبوئی

به دلم الهام شد منصور مال من نیست

روایت هایی از شهید منصور صبوئی

پس از کمیل

عادتش بود که شبهای جمعه بعد از دعای کمیل برود به شهید آباد و بهشت علی و با رفقای شهیدش مناجات کند. به خانه هم که بر می گشت تازه می رفت توی اتاقش و مشغول گوش دادن به نوارهای دعا و مناجات و قرآن می شد و گاهی تا دم صبح مشغول مناجات بود.

خلوت دوست داشتنی

شبها توی بسیج پست مي داد و صبح می رفت دبيرستان. عصر ها با برادرش در دكان مشغول كار مي شد. خلوت و تنهایی را خیلی دوست داشت و در خلوت هایش به تفکر می نشست.

اتاقي داشت كه شب ها تا صبح در اتاقش بیش از آنکه بخوابد، خلوت می کرد. گاهی مي نشست واشك مي ريخت. گاهی روی سجاده اش می نشست و زمزمه قرآنش ساعت ها تداوم داشت.

به دلم الهام شد منصور مال من نیست

منصور از پنج سالگی نماز می‌خواند و از هفت سالگی شروع کرد به روزه گرفتن. هر چه به او اصرار می‌کردیم که روزه بر تو واجب نیست، قبول نمی‌کرد که روزه‌اش را بشکند.

بزرگتر که شد، حالات عجیبی پیدا کرد. یک بار نیمه شب بود که خواهرش هراسان مرا از خواب بیدار کرد و گفت: « مامان بلند شو! نمی دونم چرا منصور بیدار شد و رفت پشت بوم و دیگه نیومد پایین!»

تعجب کردم. برخاستم و آرام آرام رفتم پشت بام.  زمستان بود و سوز سرما تا استخوان آدم نفوذ می کرد. پله آخر را که پشت سر گذاشتم، چشمم افتاد به منصور. سجاده اش را پهن کرده بود روی زمین و بی خیال سوز سرمایی که می وزید غرق در نماز بود.

اشک می ریخت و گریه می کرد و التماس گونه می گفت: «الهی العفو . . . »

سن و سالی نداشت. از دیدن صحنه ای که پیش رویم نقش بسته بود، بغضم ترکید. همان جا بود که به دلم الهام شد، منصور مال من نیست. انگار کسی توی گوشم فریاد می زد: منصور رفتنی است و آخر سر هم بالاخره رفت که رفت.

۱۶ سال از رفتنش گذشته بود که استخوان های سوخته اش را برایم آوردند.

 

شهید منصور صبوئی متولد ۱۳۴۵ در مورخ ۱۰ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس جاویدالاثر شد و پیکر پاک و مطهرش پس از گذشت ۱۵ سال در مورخ ۱۵ تیرماه ۱۳۷۶ به شهر و دیارش رجعت و در جوار همرزمان شهیدش در گلزار شهدای بهشت علی دزفول به خاک سپرده شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا