خاطره شهدا
موضوعات داغ

او می خواست پزشک شود ( قسمت دوم)

روایت هایی از فرمانده و هنرمند شهید محمدحسین انجیری زاده

بالانویس:

گفتنی ها از حسین انجیری زیاد است. ان شالله در سه قسمت به معرفی حسین خواهیم پرداخت.

 

او می خواست پزشک شود

روایت هایی از فرمانده و هنرمند شهید محمدحسین انجیری زاده

( قسمت دوم )

موشک

در طول مدت جنگ، دو بار خانه شان را موشک زد. خانه شان در حوالی خیابان بهشتی بود. یعنی مرکز موشک باران دزفول. یکبار که بعد از بازسازی دوباره خانه شان سیبل موشک شده بود و نیمه ویران، توی شهر بودیم و در جبهه کاری نداشتیم. با بچه های ذخیره سپاه ، صبحِ شبی که موشک زده بود رفتیم سراغش.

پدر حسین خیلی ناراحت بود که دوباره خانه و کاشانه اش را از دست داده و بایستی از صفر شروع کند. حسین با خنده و شیطنت و شوخی با ما روبرو شد و مدام هم به پدرش روحیه می داد. مانده بودیم که به شیطنت های حسین بخندیم ، یا شرمنده ناراحتی پدرش باشیم؟

 

پای ثابت

از نیروهای با سابقه و از فرماندهان دلاور گردان خط شکن بلال بود و پای ثابت کادر گردان در طول دوران دفاع مقدس.

او از غواصان گردان بلال در عملیات های بدر و والفجر هشت و نیز از فرماندهان دسته و معاون گروهان و در واقع از نیروهای قدیمی گردان بلال بشمار می رفت

جوانی با قد و قامتی بلند و رشید و  بسیار متعصب و شجاع و نترس ، با اراده ای سترگ و کم نظیرکه در رفاقت سنگ تمام می گذاشت.

حسین معاون فرمانده گروهان مالک در گردان بلال در عملیات بدر بود ولی در عملیات والفجر هشت بدلیل تغییر سیستم گروهان مالک، شد فرمانده یک دسته از گروهان.

زخم پای حسین

در والفجر مقدماتی در میدان مین گرفتار شده بودم ، تلاش می کردم و به خودم فشار می آوردم که به زمین نیفتم و می خواستم هر طور شده سرپا بایستم ، چند بار به زمین افتادم و با هر زحمتی بود بلند می شدم که زیر شنی نفربرهای زرهی که از کنارم رد می شوند نروم.

همین طور که می رفتم یک لحظه متوجه شدم یک نفر از روی نفربر خطاب به راننده داد می زند نگه دار! نگه دار! پی ام پی نزدیک پایم ایستاد. دیدم یک نفر از بالای پی ام پی بلند پشت سرهم داد می زند علیرضا! علیرضا!

نگاه کردم دیدم محمد گل اکبر است. گفت دستت را بده بهم! دستم را گرفت و با زحمت کشیدم بالای نفربر زرهی و به گرمی مرا بغل کرد ، طوری که انگار برادرش را دیده و نجاتش داده است.

محمد قدری مرا دلداری داد و گفت:« نترس! چیزی نشده! چند تا ترکش ریز خوردی! ان شاءالله خوب می شوی و دوباره بر می گردی جبهه!»

از میدان مین عبور کردیم. در طول مسیر دردم بیشتر می شد. محمد سرم را روی زانوهایش گذاشته بود و دائم می گفت:« علیرضا کمی تحمل کن الان می رسیم!»

من شرمنده اش بودم که در این فاصله اینقدر بهم محبت می کرد و دلداری می داد.

به خط خودمان رسیدیم؛ همانجایی که دیروز بودیم. آمبولانسی کنار خاکریز ایستاده بود. چند نفر جلوی پی ام پی را گرفتند و گفتند: « مجروحین پیاده شوند»

محمد صورتم را بوسید و گفت: کمی طاقت بیاور و تا لبه نفربر کمکم کرد. دو نفر پایبن ایستاده بودند. خودم را انداختم پایین. سریع زیر بغلم را گرفتند. حسین انجیری را آنجا دیدم!  تیر به رانش خورده بود و پایش را با چفیه بسته بود، با آن حالش آمد و کمکم کرد و گفت: « توی فکر نباش چیزی نیست ان شاءالله خوب می شوی» و مرا گذاشتند داخل آمبولانس.

خوب است. سالم است.

در عملیات والفجر مقدماتی تیر به پایش اصابت می کند و وقتی به خانه می رود مجروحیت خود را بروز نمی دهد ودر جلوی افراد خانواده طوری راه می رود که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است و وقتی دوستان احوال او را از خانواده اش می پرسند، می گویند: خوب است سالم است! بدون اینکه از زخمی بودنش کوچکترین اطلاعی داشته باشند.

 

انجیره

پیرمرد عشایری توی عملیات خیبر افتاده بود توی دسته اش. تند تند حرف می زد و هر وقت کاری داشت و چیزی می خواست بهش می گفت : انجیره ، انجیره !

حسین با آن عینک و چهره استخوانی اش تا بخواهی مهربان بود و هوادار همه! حتی همان پیرمردی که فرمانده اش را آنطوری صدا می کرد!

 

مربی

پلاژ دزفول در پشت سد تنظیمی ، محل تمرین نیروهای آبی خاکی گردان بلال قبل از عملیات بدر بود.  حسین بعنوان مربی به ما  آموزش بلم رانی و پاروزنی می داد. قرار بود در عملیات بدر نیروهای گردان بلال ده تا پانزده کیلومتر در میان نیزارهای جزیره مجنون در سکوت کامل و با پاروزنی تا پد دشمن با بلم حرکت کرده و به خط دشمن بزنند.

در ابتدای شروع اعزام نیرو جهت عملیات بدر ، تعدادی از نیروها و فرماندهان با سابقه گردان جهت طی دوره آموزشی پارو زنی و بلم رانی  به منطقه هورالعظیم اعزام شدند که حسین یکی از آنها بود و این افراد پس از گذراندن دوره سخت بعنوان مربیان آموزشی سایر نیروهای گردان به اردوگاه گردان بازگشتند.

و باز هم جراحت

 در عملیات بدر هم مجروح شده  و به اصفهان اعزام می شود. وقتی مادرش با او تماس گرفته و جویای احوالش می شود، حسین به او  می گوید : « چیزی نیست مادر! آماده شو وقتی اومدم می خوام ببرمت جبهه! »

 

غواص 

روزي گفتند چند نفر براي آموزش خاصي مي‌خواهند و به هيچ‌كس حتي به من -كه فرمانده گروهان بودم- هم محل آن را نگفتند و با تلاش فراواني كه كردم، متوجه شدم كه براي كار در منطقه است. جمعي از برادران، مانند حسين انجيري و جمال قانع و… انتخاب و اعزام شدند.

همان‌طور كه قبلاً گفتم، آموزش ها يكي از ديگري سخت‌تر بود. ما بعضي مواقع پنج الي شش ساعت در آب غواصي مي‌كرديم. بچه‌ها حدود دو كيلومتر آن طرف‌تر از كوپيته مي‌بايست شنا می کردند تا پلاژ. برخي مواقع حدود ۱۲ كيلومتر غواصي مي‌كردند كه خدا شاهد است كسي مي‌تواند اين را درك كند كه خودش اين سختي را تجربه كرده‌ باشد.

بچه‌ها مي‌بايستي اين همه مسافت را فين مي‌زدند و فقط و فقط خدا اين همه تلاش را ببيند تا شايد شب عمليات به واسطة اين تلاشها نظر لطفي كند.

هيچ وقت يادم نمي‌رود كه آن شب، در كلاس قرآن، شهيد حميد كياني مي‌گفت: «ما اين همه تلاش كرده‌ايم و سختي كشيده‌ايم تا خدا در شب عمليات به ما نظري كند.» او مي‌گفت: «به هر چه خدا گفته است عمل كرده‌ايم. گفته است: مسلمان باشيد، شده‌ايم. گفته است: نماز بخوانيد، خوانده‌ايم. گفته است: جهاد كنيد، كرده‌ايم. گفته است: جنگ سخت بكنيد، سخت‌ترين جاي جنگ هم آمده‌ايم و از فضل خدا دور است كه ما را كمك نكند.» حميد با اين صحبتها بچه‌ها را دلگرم مي‌كرد.

شیرجه فوق حرفه ای

حمید حویزی(شهید) در عملیات های قبلی از ناحیه مچ دست راست جانباز شده بود و حسین انجیری هم از ناحیه سر در عملیات بدر تیر خورده بود. هر دویشان شناگران ماهری بودند. البته از ماهر بودن هم بالاتر.حرفه ای و فوق حرفه ای و قهرمان شیرجه از ارتفاع بلند.

در اوایل دوران آموزشی، مربی غواصی مان آقای کریم علیزاده برای سنجیدن جرأت و جسارت بچه های گروهان غواصی بهمان گفت که باید از یک ارتفاع بلند حدود پانزده متری داخل آب بپرید و اگر کسی نتوانست این آزمایش را بگذراند، بدرد کار غواصی نمی‌خورد و از گروهان غواصی حذف می شود.

آزمایش سختی بود. وقتی که اکثر بچه‌ها یکبار با پا بداخل آب پریدند، این حمید حویزی و حسین انجیری بودند که برای بار دوم و این بار به زیبایی و شجاعت هر چه تمام تر بصورت شیرجه با سر از آن ارتفاع بلند بداخل آب پریدند و همه ما را متعجب کردند.

ارتفاع پرش و عمق آب بقدری زیاد بود که در اثر پایین رفتن بسیار زیاد در عمق آب ،  موقع بالا آمدن به سطح آب واقعا نفس کم می آمد، حالا چه برسد که با سر به عمق آب شیرجه بزنی!

آن روز نبی پور هدایت(شهید) و محمد رضا شیخی(شهید) بعد از پریدن در آب، بقیه را تشویق به پریدن از این ارتفاع می‌کردند و با خواندن شعر و سرودهای طنز، به جمع بچه‌ها انرژی و قوت و روحیه می‌دادند و کلی باعث خنده و روحیه دادن به جمع گروهان غواصی شدند.

 

پایان قسمت دوم

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا