داستان کوتاه
-
سلمان(قسمت سیزدهم)
سلمان(قسمت سیزدهم) قسمت سیزدهم: . . . سلمان لبخند می زند و انگار که از کار جالب بچه های جلسه…
بیشتر بخوانید » -
سلمان(قسمت دوازدهم)
سلمان(قسمت دوازدهم) قسمت دوازدهم: قرائت قرآن تمام شده است و بچه های جلسه ی قرائت قرآن نوجوانان مسجد که…
بیشتر بخوانید » -
سلمان(قسمت یازدهم)
سلمان(قسمت یازدهم) قسمت یازدهم: . . . اما تو یه تکلیف مهم دیگه هم داری که باید محکم و…
بیشتر بخوانید » -
خانه ی مادر بزرگ
بالانویس : این قصه را حاج مصطفی نوشته و برای الف دزفول فرستاده است. او در قالب یک قصه از…
بیشتر بخوانید » -
سلمان(قسمت دهم)
سلمان(قسمت دهم) قسمت دهم: بابا فقط ریز می خندد. – ببین پسرم. تو دوره ای که ما هم سن و…
بیشتر بخوانید » -
سلمان(قسمت نهم)
سلمان(قسمت نهم) قسمت نهم: . . . نگاهش را در چشمان خسته ی بابایش گره می زند و دوباره سرِ…
بیشتر بخوانید » -
سلمان(قسمت هشتم)
سلمان(قسمت هشتم) قسمت هشتم: تخت حاج عمار خالی است و فقط یک گلدان شمعدانی در کنار عکس او روی…
بیشتر بخوانید » -
سلمان(قسمت هفتم)
سلمان(قسمت هفتم) قسمت هفتم: . . . رضا انگار که نکته مهمی یادش آمده باشد حرف های علی را…
بیشتر بخوانید » -
سلمان(قسمت ششم)
سلمان(قسمت ششم) قسمت ششم: گوشه ای از حیاط مسجد، سلمان روی ویلچر نشسته است و تعدادی از بچه ها دوره…
بیشتر بخوانید » -
سلمان(قسمت پنجم)
سلمان(قسمت پنجم) قسمت پنجم: . . . و صدای خس خس نفس های بابا در هق هق گریه ی…
بیشتر بخوانید »