اولین مداح شهید شهر
روز ۲۴ مهر سال ۱۳۵۹ بود. به خاطر تجربهاي که از منطقه کوشک داشتم، يک ۱۰۶ را در نقطهاي قرار دادم که هم سرکوب باشد وهم پهلوي تانک و نفربرهاي عراقيها قرار گيرد. در آنجا، صبح تا شب در سنگر بوديم و نميتوانستيم در روز بيرون بياييم. فقط شبها براي تغذيه و تهيه مهمات بيرون ميآمديم. سنگرمان چالهاي بود که خاکهاي چاله در پشت سر قرار داشت. يعني وقتي ميخواستيم به طرف عقب بياييم، به ناچار روي يک سکوي مرتفع قرار ميگرفتيم که در ديد دشمن بود.
قرار شد فردا صبح لطفيخلف به همراه ما بهآن موضع بيايد . صبح زود، در موضع ۱۰۶ قرار گرفتيم. دو نفر عراقي براي ديدهباني و هدايت توپخانه جلو آمده بودند.
يکي از آنها ديدهبان بود که خيلي جلو آمده بود و گلولهها را به طرف تانکهاي ما هدايت ميکرد ابتدا ديدهبان را زديم. نفربرعراقي به آرامي به طرف تانکهايي که از ما به جا مانده بود، ميرفت ميخواستيم نشانه بگيريم تا نفربر را بزنيم . در حال نشانهگيري بودم. نفر دايم جا به جا ميشد. لحظات ميگذشت و در کمين ساکن شدن نفربر در يک محل بودم. بالاخره متوقف شد. محکم بر روي ماشه ۱۰۶ کوبيدم. با ناباوري ديدم عمل نميکند. متوجه شدم که قبضه روي ضامن قرار دارد. چند لحظه گذشت . خواستم آن را از ضامن خارج کنم که انفجار مهيبي مقابل من رخ داد. ديگر چيزي نفهميدم.
به خود آمدم. ديدم از قبضه ۱۰۶ خبري نيست. خواستم به لطفي خلف بگويم که ماشين را هر چه سريعتر به موضع ببرد. ديدم پيشانياش شکاف برداشته و تمام وجودش غرق خون است. دقت کردم. گلوله به پيشاني او اصابت کرده و شهيد شده بود. در ادامه مسير، گلوله به وسط قبضه برخورد کرده، قبضه ۱۰۶ را به دو قطعه تقسيم کرده و همزمان گلولههاي ديگر را نيز منفجر کرده بود.
ماشين در حال آتش گرفتن بود. حالم مساعد نبود و به سختي حرکت ميکردم. با تلاش زياد، آتش را خاموش کردم.همه توجهم به پيکر لطفيخلف بود که مبادا بسوزد.
خودم را به او رساندم. پيکر مطهرش را از ماشين درآوردم و روي لبه چاله که کمي بلند بود، گذاشتم. نصف بدن او بالا قرار داشت و نصف ديگرش آويزان بود.
شدت گلولهباران دشمن زياد شد. سنگر نيروهاي ارتش نزديک ما بود. صدايشان کردم. يک سرباز آمد. وقتي رسيد، ايستاد و با حالت حيرت و وحشت فقط نگاه کرد به من. پيکر شهيد خلف و وضعيت بد آنجا خيره شده بود. گفتم: کمک کن… اين جوري نگاه نکن.
در همان لحظه، يک گلوله به فاصله دو متري ما اصابت کرد. او چون ايستاده بود، درجا شهيد شد. من هم حدود بيست متر پرت شدم. يک ترکش به سرم خورد. چشمهايم نميديدند. وقتي نگاه کردم، شبحهايي را ديدم. صدا زدم کمک کنيد…
آلبوم عکس های شهید لطفی خلف:
شهید لطفی خلف- نشسته از چپ – نفر دوم
شهید لطفی خلف- ایستاده از راست – نفر دوم
شهید لطفی خلف- نشسته از چپ – نفر اول
بخش هایی از وصیت نامه شهید لفعلی لطفی خلف:
درانتظارمرگ به سرمی برم
پدر جان و مادر عزیزم میدانم که فرزند خوبی برای شما نبودم. لکن امیدوارم که برای اسلام فرزندی شایسته و فداکار باشم.
باری پدر و مادر مهربانم: خودتان می دانید که از اول پیروزی انقلاب با شما وداع کردم؛ زیرامعتقدم که آدمی اختیارش بدست خودش نیست بلکه اختیار جان و هستی انسان در دست خدای متعال است. در این راه پیچ و خم های زیادی وجود دارد. من همیشه در انتظار مرگ بسر میبرم. مرگ خلقتی از خلائق پروردگار است و تمام مخلوقات خداوند زیبا هستند، براین اساس مرگ برای من لذت بخش است و آن را با آغوش باز پذیرا هستم.
تربیت فرزندان
پدر جان و مادر عزیزم من، دو فرزندم و مادر آنها را به شما و همه شما را به خدا میسپارم و امیدوارم که در تربیت فرزندانم جلیل و جمال بکوشید. آنها را بااسلام ناب محمدی آشنا کنید و ایده آل تحویل جامعه دهید. از برادرانم تقاضا میکنم که برای هدایت فرزندانم به راه راست که همان صراط مستقیم از هیچ کوششی فروگذار نکنند و نگذارند که آنها با انسانهای غیر اسلامی برخورد یا معاشرت داشته باشند.
همسرم صبرپیشه کن
از همسر گرامی تقاضا میکنم که زینب وار صبر و بردباری پیشه کند. اگر روزی برسد که من شهید شوم و یا بمیرم هیچ غصه و اندوهی در دل خود راه نده. اگر صبر را پیشه کنی ثابت کردهای که پیرو زینب خواهر امام حسین(ع) هستی. ضمناٌ در تربیت فرزندانم از هیچ کوششی دریغ نفرما و در زمانی که من نیستم آنها را تنها نگذار. اگر آنها را تنها بگذاری به اسلام و حضرت فاطمه (س) خیانت کرده ای. امیدوارم اگر ناراحتی یا اذیت و آزاری از دست من دیدهای مرا ببخشی.
مداح و ذاکر اهل بیت (ع) شهیدوالامقام « *لطفعلی لطفی خلف* »، متولد ۱۳۲۹، در مورخ ۲۴ مهرماه ۱۳۵۹در پدافندی کرخه به شهادت رسید و مزار مطهر ایشان در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.