بالانویس:
برادرهای شهید زیادی در دزفول هست که مزارشان توی شهیدآباد و بهشت علی همسایه اند. «غلامرضا و محمدرضا صفائی فر » هم از همان دسته اند. غلامرضا ، برادر بزرگتر است که در طریق القدس سبقت می گیرد در شهادت و سپس محمدرضا در عملیات بدر به برادر اقتدا کرده و هر دو در نوزده سالگی شان جاودانه می شوند.
خاطراتی کوتاه از غلامرضا را در ادامه مرور خواهید کرد.
صفای غلامرضا
خاطراتی کوتاه از شهید غلامرضا صفائی فر
ماهی در آب
شش هفت ساله بود که پایش باز شد به مسجد. مسجد امام سجاد(ع). با حضورش در مسجد، انگار درهای بهشت به رویش باز شده بود و بین بهشتی ها قدم برمی داشت. جلسه قرآن و رفقای مسجدی اش چیزی از بهشت و بهشتی ها کم نداشتند برای او و مگر نه پیامبر رحمت فرمودند: «مؤمن در مسجد همانند ماهی در آب است» و غلامرضا چه عشقی می کرد در مسجد و چه غواصی بی نظیری می کرد در اعماق معارف الهی و چه مروارید هایی برمیداشت از لابلای صدف های آیات و روایات.
غلامرضا در همان کودکی اش به اندازه ی پیرهای دوران دیده رشد کرد و از میوه های معرفت و تقرب و کمال چید.
عبودیت
فلسفه و رمز آیات و احکام را ادراک کرده بود و ریزبینانه رعایت می کرد. بخشی از بندگی و عبودیتش را در اجرای دقیق احکام می دانست و شوق و شوری داشت برای یادگرفتن آداب و احکام.
نمازش را از همان دوران کودکی اش شروع کرد و هنوز روزه بر او واجب نبود که علیرغم تلاش اهل خانواده برای اینکه روزه نگیرد، اهل روزه شد. برایش سخت بود، اما لذتی برایش داشت که برای دیگران قابل ادراک نبود.
سادگی
اهل ساده پوشیدن بود و این ساده پوشیدن برایش حد و مرزی عجیب داشت. آن روز که برایش لباسی خریدند که رویش عکس یک پرنده بود، آن را قبول نکرد. گویا با مفهومی از سادگی که برای خودش تعریف کرده بود، نمی خواند.
آن دو پیراهن
از دار دنیا دو پیرهن داشت. یکی را می پوشید و دیگری را خودش می شست و می گذاشت توی خانه. حتی به مادر اجازه نمی داد برای شستن پیراهنش به زحمت بیفتد.
شهید غلامرضا صفائی فر
بیست های بی صدا
اهل منم منم کردن نبود. ریا را آنچنان ادراک کرده بود که هرآنچه حتی برایش اندکی رنگ و بوی ریا داشت را کنار می گذاشت. حتی نمرات بیست مدرسه اش را. اهل خانه از این و آن می شنیدند که غلامرضا بیست گرفته است. خودش لام تا کام حرف نمی زد.
سجده های مکرر
سن و سالی نداشت که اثر مهر روی پیشانی اش بماند. اما نماز شب های مکرر و سجده های طولانی کار خودش را کرده بود. غلامرضا از همان ها بود که ره صد ساله را داشت یک شبه طی طریق می کرد.
ریاضت های عاشقانه
برای خودش ریاضت هایی درنظر گرفته بود تا هم حال و هوای فقرا را مزمزه کند و هم حال و هوای بچه هایی را که بسترشان خاک معطر جبهه بود.
غلامرضا روی تشک نمی خوابید. معمولاً تشک را جمع می کرد و روی زمین دراز می کشید.
به سفیدی آرد
حرف نمی زد که بفهمیم بیرون خانه چکار می کند. گاهی از در و همسایه و رفقایش، کمک کردنش به نیازمندان لو می رفت و گاهی از سر و وضع و لباس هایش.
گاهی سرتاپایش سفید بود. معلوم بود کیسه آرد جابجا کرده است.
سیب های زرد و قرمز
ریزبینی غلامرضا و شعور و معرفتی که داشت، بی نظیر بود. توی کوپه قطار نشسته بودیم و چندتا سیب زرد و قرمز توی پلاستیک روی میز گذاشته بودیم. گفت: «این سیب ها را بردارید. ممکن است کسی ببینند و هوس کنند و اوضاعش طوری باشد که نتواند تهیه کنند»
شهادت شیرین
برای جبهه رفتن به اصرار و خواهش، دنبال گرفتن رضایت پدر و مادر بود. رفقایش می گفتند: «بدون رضایت گرفتن برو!»
غلامرضا اما حرفش این بود که رفتنی که رضایت پدر و مادرم در آن نباشد بی فایده است. تا رضایت ندهند نمی روم جبهه. شهادتی که بدون اذن آنان باشد به کامم شیرین نیست.
شهید محمدرضا صفائی فر
زینب وارانه
به پدر و مادر می گفت: «هم باید از دل و جان رضا باشید که بروم جبهه و هم وقتی که خبر شهادتم را آوردند، زینب وار صبوری کنید!» خواسته من از شما این است و در وصیتش نوشت :
« خداوند شما را به وسيله آزمايش هاي مختلفي مي آزمايد. پس وقتي كه يكي از اين مصيبت ها به شما روي مي آورد، خيال نكنيد كه خداوند شما را فراموش كرده است و يا به شما توجه نمي كند، بلكه اين مسائل براي مشخص شدن درجه ايمان و صبر است و خوشبخت كسي است كه در مقابل اين مصيبت ها بخاطر خدا صبر كند»
یادگاری
غلامرضا چند روزی قبل از شهادتش در طریق القدس این واژه ها را برای تاریخ به یادگار گذاشت :
«دنيا فقط گذرگاهي است كه ما مدتي بس كوتاه نسبت به آخرت در آن خواهيم بود و جايگاه ماندن ما جاي ديگر است و دنيا مزرعه اي است كه بايد سعي كنيم هر چه بيشتر اعمال صالح در آن بكاريم و انجام تكليف در مقابل خداوند تبارك و تعالي كنيم كه در آخرت موقع درو و برداشت محصول و آسايش و آرامش واقعي خواهد بود و بدانيد كه آنچه بعد از مرگ است براي مؤمنان بسيار بهتر از اين دنيا خواهد بود و چقدر جاهلانه است كه ما خوبي و سعادت جاوداني و هميشگي را واگذاريم و به مسائل زودگذر و لحظه اي كه همان مسائل دنيا هستند بپردازيم و تمام عمرمان را صرف آنها كنيم. البته اين بدان معني نيست كه نسبت به مسائل مادي و دنيايي بي تفاوت باشيم بلكه بدان معني است كه غرق اينگونه مسائل نشده و طوري در آنها گم نشويم كه از هدف اصلي باز بمانيم.
روحش شاد و یادش گرامی باد
شهید غلامرضا صفایی فر متولد ۱۳۴۱ در مورخ ۹ آذرماه ۱۳۶۰ در عملیات طریق القدس و در منطقه بستان و شهید محمدرضا صفایی فر متولد ۱۳۴۴ در مورخ ۲۷ اسفندماه ۱۳۶۳ در عملیات بدر و در جزیره مجنون جاویدالاثر شده و پیکر پاک و مطهرش ، ده سال بعد در مورخ ۲۵ بهمن ماه ۱۳۷۳ پیدا و در کنار برادر شهیدش غلامرضا در گلزار شهدای بهشت علی دزفول به خاک سپرده می شود.