تیرخلاص
روایت هایی از شهید غلامعلی قنادان
به همراه نحوه شهادت شهید قنادان که برای اولین بار منتشر می شود
همیشه لبخند
غلامعلی قنادان فردی بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد بود به نوعی که تقریباً هیچ وقت او را ناراحت و غمگین نمی دیدی و همیشه کلمات و جملاتش با خنده و مزاح همراه بود.فردی فعال و در همه برنامه ها و مراسمات شرکت میکرد.
دزفولی بگویید ، فارسی جواب می دهم!
فرزند یکی از خانواده های دزفولی مقیم آبادان بود که با شروع جنگ تحمیلی به دزفول برگشته بودند . علی قنادان از همان روزهای نخستین جنگ به عضویت نیروهای ذخیره سپاه دزفول در آمد . لهجه اش با همه ما فرق می کرد ! ما دزفولی و او فارسی صحبت می کرد . می گفت : «من بخوبی شما نمی توانم دزفولی حرف بزنم ولی هر چه شما می گویید متوجه می شوم شما راحت باشید !»
به دزفولی بگویید و من فارسی جواب می دهم . بدون استثناء با همه بچه های ذخیره رفاقتی گرم و صمیمانه داشت .
آبادان
پای ثابت اعزام نیرو به جبهه بود . وقتی قرار شد تعدادی از نیروهای ذخیره به جبهه فیاضیه آبادان اعزام شوند، علی جزء اولین نفرات اعزامی بود. بالاخره یک جورهایی احساس تعلق به آنجا داشت و بخاطر شناختی که از شهر آبادان داشت راهنمای خوبی برای بچه ها بود .
در عملیات طریق القدس شرکت کرد و بخاطر لیاقت و شایستگی هایی که از خود نشان داد، در عملیات فتح المبین معاون گروهان مالک از گردان بلال دزفول شد . برخورد خوب و صمیمانه او با نیروها باعث شده بود تا همه از او اطاعت کنند .
عملیات مشترک
غلامعلی در عملیات طریق القدس شرکت داشت و از ناحیه پنجه دست چپ مجروح شده بود . من هم که از ناحیه پا مجروح شده بودم به شهرستان یزد اعزام و در آنجا بستری شده بودم .
یک روز که در اتاق روی تخت استراحت می کردم ، صدای آشنایی به گوشم خورد. از پرستار خواستم آن آقایی که در راهرو بود و داشت صحبت میکرد را صدا کرده تا پیش من بیاید. وقتی آمد دیدم غلامعلی قنادان است. کلی خوشحال شدیم. بعد از مسئول بخش خواستیم که ما دو نفر را در یک اتاق قراردهد و خوشبختانه قبول کرد.
چند روزی کنار هم بودیم. او فقط از ناحیه دستش مجروح بود و خدا رو شکر سایر اعضای بدنش سالم بود و میتوانست به اتاق های دیگر بیمارستان برود. جستجو میکردیم ببینیم چه کسان دیگری از خوزستان و دزفول در بیمارستان هستند و متوجه شدیم که علیرضا صلواتی هم(شهید) در بخش ما است.
شهید صلواتی از ناحیه پای چپ به شدت مجروح شده بود. فکر کنم سه تیر به ران پایش خورده بود و استخوان پایش از دو سه جا شکسته بود.
مردم یزد ، به ملاقات ما میآمدند و برای ما میوه و شیرینی و قطاب یزدی میآوردند و از ما میخواستند که از عملیات طریق القدس ، شرایط و اخبار جبهه برایشان صحبت کنیم .
بعد از ملاقات ها ، موقع میوه و شیرینی خوردن بود. شهید قنادن نمی توانست میوه ها را پوست بگیرد تا بخورد از طرفی من نمیتوانستم از روی تخت بلند شوم تا میوه ای و شیرینی بیاورم . با هم قرارگذاشته بودیم که غلامعلی میوه ها ، بشقاب ها و چاقو را بیاورد پیش من و من میوه ها رو پوست بگیرم و خرد کنم و بعد با هم بخوریم بعد از خوردن هم غلامعلی جمع و جور کند، ظرف ها را ببرد و به پرستارها بدهد.
حدود دوهفته ای بدین منوال گذشت تا اینکه غلامعلی بهبودی نسبی پیداکرد و مرخص شد.
شهید غلامعلی قنادان – نفر اول از چپ
فرمانده تویی!
گروهان مالک ، گروهان بچه های ذخیره بود . اکثر نیروهای اعزامی ذخیره در این گروهان حضور داشتند . شهید حسین ناجی ، مسئول ستاد ذخیره سپاه در عملیات فتح المبین بعنوان یک نیروی ساده با بچه های ذخیره به جبهه آمده و در این گروهان مشغول خدمت شد . روزی علی قنادان پیش او رفته و می گوید : « من خجالت می کشم تا به شما دستور بدهم. حضور شما در این گروهان کار را برایم سخت کرده است . حسین ناجی در جوابش می گوید : «تو الان فرمانده منی و اطاعت از دستورات فرماندهی واجب است ! تو کار خودت را بکن.»
شب وصال
کم کم روزهای آموزش و آماده سازی به پایان رسید و نیروها برای شرکت در عملیات فتح المبین راهی منطقه شدند . بالاخره شبی که همه منتظرش بودند فرا رسید – شب عملیات – حدودا ساعت ده شب دستور رسید که گروهان مالک از نقطه رهایی و از خط خودی عبور کنند . سکوتی که بر منطقه حاکم بود ، حکایت از آرامش قبل از طوفان داشت .
طبق برنامه گروهان ، علی قنادان در نوک ستون اول گروهان ایستاده و هدایت آنها را بعهده داشت . ما به همراهی سید جمشید صفویان – فرمانده گروهان – نیز در پی نیروها حرکت می کردیم . حرکت بود و سکوت شبانه . . . هر از چند وقتی گلوله منوری از سوی دشمن شلیک می شد و ما بر روی زمین دراز کش می خوابیدیم . . .
مقداری از مسیر را که رفتیم بچه های اطلاعات عملیات که هدایت گروهان را بعهده داشتندفاصله ما تا دشمن را اعلام می کردند . . . دویست متر مانده . . . صد متر مانده . . . حاج غلامحسین کلولی – فرمانده گردان بلال – با بی سیم سوال کرد چقدر فاصله دارید ؟ گفته شد : صد متر . گفت فعلا صبر کنید تا دستور بعدی .
ستون نیروهای گروهان در میان تاریکی دشت روی زمین نشستند و منتظر دستور شدند . بی سیم به صدا در آمد : جلوتر بروید . قدری جلوتر رفتیم ، بیشتر از صد متری که اطلاعاتی ها گفته بودند ولی خبری از دشمن نبود ! قدری جلو تر و دوباره حرکت . . . عجیب است یا ما راه را گم کرده ایم یا دشمن اینجا نیست ! همان طور که در عقب نیروها می رفتیم سید جمشید نقشه عملیاتی را از جیب خود بیرون آورد و روی زمین پهن کرد با چراغ قوه کوچکی می خواست تا موقعیت مان را روی نقشه پیدا کند که ناگهان صدای تیر بار دشمن و تکبیر نیروها در هم پیچید و درگیری شروع شد .
خیلی سریع خط دشمن شکسته شد و نیروها از خط اول گذشتند . وقتی پشت سر بچه ها از خاکریز عبور کردیم یک نفر در تاریکی صدا زد : « سید ! سید ! »
بطرفش رفتیم علی قنادان بود . از ناحیه پشت ران تیر خورده بود. من و سید عزیز قلندری او را بلند کرده به کناری گذاشتیم. گفت : « معطل من نشوید شما بروید جلو من چیزی ام نشده . و ما به راه خود ادامه دادیم .»
تیر خلاص
مرحله اول عملیات که تمام شد سراغ مجروحین و شهدای گروهان را گرفتیم ، نام علی قنادان هم جزء شهداء بود تعجب کردیم . خدایا علی که مجروحیت زیادی نداشت ! . . .
چند روز بعد از اتمام عملیات یکی از بچه های گروهان که آن شب در آن محل مجروح شده بود تعریف کرد :
« آن شب من وقتی از خاکریز عراقی ها عبور کردم، مجروح شدم. نیروهای خودی بعد از شکست خط دشمن به جلو رفتند. ساعتی که گذشت منطقه نسبتا آرام شد و خبری از درگیری نبود. تعدادی از بچهها که مجروح شده بودند، در آن تاریکی شب سعی می کردند تا به هم نزدیک بشوند هر کس خودش را می کشید تا نزدیک دیگران بشود. یک چالهای بود که برای در امان ماندن از آتش دشمن همه آنجا رفتیم. چند ساعتی که گذشت و صدای درگیری از ما دورتر شد، عراقی هایی که در گوشه و کنار مخفی شده بودند آمدند و هر کجا مجروحی می دیدند تیر خلاص زدند. وقتی بالای سرمان رسيدند به تک تک بچهها تیر خلاص زدند. خدا نخواست من تیر آخر را بخورم چون گلوله بغل گوشم به زمین خورد و من زنده ماندم. علی قنادان نیز جزء همین مجروحینی بود که با تیر خلاص به شهادت رسید …
وقتی هوا روشن شد، عراقی ها فرار کردند و تا نزدیکی ظهر کسی نبود؛ نه از عراقی ها خبری بود نه از نیروهای خودی. کم کم نیروهای خودی آمدند و همه ما را به عقب بردند…»
آن کلاه پشمی
یک هفته بعد از عملیات برای بازدید منطقه رفتیم به همان نقطهای که شب اول وارد شده بودیم. همه چیز سرجایش بود. بکر و دست نخورده! رفتیم نقطه ای که علی مجروح شده بود. او یک کلاه پشمی داشت که هنوز روی زمین بود. رد خون او هم . . .
کمی آنطرفتر چاله ای بود که در آن آثار خون وجود داشت که نشان میداد چندین شهید آنجا بوده اند.
شهید غلامعلی قنادان متولد ۱۳۴۱ در مورخ دوم فروردین ماه ۱۳۶۱ در عملیات فتح المبین و در جبهه تپه چشمه به شهادت رسید و مزار مطهر ایشان در گلزار شهدای شهرستان دزفول زیارتگاه عاشقان است
راویان: حاج مصطفی آهوزاده و حاج کریم جعفری