آن وجود نا آرام
روایت هایی از شهید محمد عیدی عطار زاده
( قسمت دوم )
روایت پرواز
محمد با لشکر ۴۲ قدر اعزام شده بود. از بچه های رزمنده مسجد در این لشکر کسی نبود و لذا کسی از رفقای او از نحوه ی شهادتش خبری ندارد.
او بعد از آزادسازی شهر حلبچه در اثر برخورد ترکش راکت هواپیماهای ارتش بعث به شهادت می رسد. یکی از همرزمان او که از بچه های اراک بود و البته از دوستان نزدیک محمد ، ماجرای شهادتش را اینگونه روایت می کند:
بعد از عملیات آزاد سازی حلبچه عراق، در منطقه ای باز و وسیع بودیم که یک تویوتا لنکروز کنارم ایستاد. در باز شد آقا محمد بود که خیلی شیک و تر و تمیز و مرتب مثل همیشه از ماشین پیاده شد. یک اورکت روی دستش بود و مثل همیشه با لباس تمیز و شلوار گتر کرده به سمتم آمد.
سلام و علیکی کردیم و باز هم طبق خلق و خوی همیشگی محمد، شروع کردیم به سر به سر هم گذاشتن. گفتم:« محمد! خداییش این تو نبودی کهموقع غواصی، شیر کپسول اکسیژنم رو بستی؟»
هر دو لبخند می زدیم. من اصرار و او انکار که من نبودم.
در گرماگرم بگو و بخندمان، یک لحظه سرم را پایین انداختم و وقتی بلند کردم اتفاق غریبی رخ داد. من چهره ی محمد را آنچنان زیبا و نورانی دیدم که به توصیف نمی آید. تا آمدم حیرتم را به زبان بیاورم و بگویم محمد! چقدر نورانی و زیبا شده ای، ناگهان هواپیمای دشمن شیرجه زنان از بالای سرمان رد شدند و من ناخواسته به گوشه ای پرتاب شدم.
نیروهای امدا که به سراغم آمدند و مرا گذاشتند روی برانکارد، چشمم افتاد به محمد. اصرار کردم که مرا ببرند کنارش.رفیقِ دوست داشتنی ام، آرام خوابیده بود. خوابی عمیق که انگار سالهاست خوابیده است.
هیچ گاه نتوانستم زیبایی چهره محمد و آن نورانیت عجیب را در لحظه شهادت برای فرمانده لشکر که پسر عموی محمد بود، توصیف کنم
راوی: ناصر عیدی عطار
راز پرواز
یکی از دوستان محمد می گفت: « دوستان زیادی از ما به شهادت رسیدند که همه روحیاتی مشابه داشتند. طوری که نوربالا زدنشان را همه می فهمیدیم. اما در مورد محمد، با آن همه شوخ طبعی و شیطنت و بذله گویی و اهل بگو و بخند بودن و روحیه ی شلوغ، کمتر کسی گمان می کرد او همه گزینه ی انتخاب شده ی خدا برای شهادت باشد. آخر کمتر کسی بود که در شعاع حضور محمد قرار بگیرد و لب هایش مهمان لبخند به واسطه ی محمد نشود.
من شخصاً وقتی خبر شهادت محمد را شنیدم، حقیقتاً اول حسابی جا خوردم و البته بعد از آن حسابی ناراحت شدم. از اینکه دوستی مثل محمد را از دست دادم و اینکه آن سوی آن همه لبخند های و شلوغ کاری های محمد چه رمز و رازی بود که او را به مقام شهادت رساند.
راوی: ناصر عیدی عطار
وصال حقیقی
دیگر باید برایش آستین بالا می زدند. مادرش برای ازدواجش اصرار داشت و من هم این وسط به کمک آمدم تا شاید راضی اش کنم. بالاخره رضایت داد که در این مورد فکر کند و تصمیم نهایی اش را بگوید. این ماجرا مصادف شد با انتقال لشکر به کردستان برای عملیات والفجر۱۰ . هم من توی منطقه بودم و هم محمد و دیگر ماجرا از تب و تاب افتاد.
خبر شهادت محمد، همه چیز را بهم ریخت. او به وصال رسید. به وصال آن عشقی که سال ها دنبالش سر از پا نمی شناخت.
راوی: حاج احمد کیانی
آن جای خالی
پس از شهادت برادرم حسین در فروردین ۶۱ و شهادت علی دوستانی و مسعود عیدی عطار زاده در اردیبهشت۶۱ ، هرسه خانواده و فامیل، هرپنجشنبه می رفتیم شهیدآباد. معمولا افرادی چون بنده و محمد برای کمک به مادر ویا خانواده درکنار مزارها حضور داشتیم.
اواسط سال ۶۳ دریکی ازهمان پنجشنبه ها من و محمد باهم مشغول گپ زدن بودیم ودرهمین حال محمد شوخی شوخی صحبت از شهیدشدن خودمان در آینده به میان آورد و به مزارهای شهدایمان اشاره کرد. آن روزها هنوز در کنار مزار حسین برادرم و مزار مسعود برادر محمد، یک ردیف خالی وجود داشت که برای عبور و مرور استفاده می شد.
محمد با همان خنده های همیشگی خطاب به من گفت:
« مسعود! این فاصله خالی کنار حسین (ناجی) جای تومیشه و فاصله خالی کنارشهید مسعود (عیدی عطارزاده) هم جای منه! خیالت راحت! شهید شدیم جامون آمادس…!»
اگرچه « جاهای خالی» به هیچکداممان نرسید و بعد از والفجر۸ یکی سهم امیر برادرم شد و یکی سهم بهزاد تابان، اما وقتی که در فروردین ۶۷ ازجبهه برگشتم و بنا به قرار بچه های گردان، قبل از رفتن به منزل مستقیما” به شهیدآباد رفتیم ، من از دوستان جداشده و سراغ مزارهای شهدایمان رفتم. دیدم که پیش بینی محمد برای خودش درست بود و پایین پای مسعود برادرش آرمیده است.
ضجه های آنروزم لابلای گریه های مادرش گم شد.
راوی: مسعود ناجی
گل و بهار
مادربزرگوارش دروصف دوشهید والامقامش یعنی مسعودو محمد توصیف زیبایی داشت:
می گفت : « مسعود گُلِه بید ، اما محمد بُهارِه – مسعودگلی اما محمدبهار بود»
راوی: حاج احمد کیانی
مستند کوتاهی در خصوص شهید محمد عیدی عطار زاده
شهید محمد عیدی عطار زاده متولد ۱۳۴۶ در مورخ ۲۷ اسفندماه سال ۱۳۶۶ در عملیات والفجر۱۰ و در حلبچه عراق به شهادت رسید و مزار مطهرش در جوار مزار منور برادر شهیدش مسعود عیدی عطار زاده در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است