خاطره شهدا
موضوعات داغ

با مصطفی کمیل می خوانم

روایت شهید مصطفی رجول دزفولی

بالانویس :

شب ۱۹ اسفند ماه ۵۹، بچه‌های مسجد نجفیه دزفول بعد نماز و برگزاری جلسه قرآن برای نگهبانی توی مسجد می‌مونن. چون جوان‌ترهای مسجد اعزام شدن، اون شب فقط یه تعداد نوجوان سیزده و چهارده ساله توی مسجد برا نگهبانی می‌مونه.
یه عده میرن سر نگهبانی و یه عده پتو می‌گیرن استراحت کنن تا نوبت نگهبانیشون بشه که…. که اون اتفاق میفته.

موشک می‌خوره پشت دیوار مسجد و دیوار و سقف میاد روی بچه‌ها.همه میمونن زیر آوار.
شاید تا اینجای داستان برای مردم اون دوره دزفول تکراری باشه. اینکه بعد از توپ و موشک بیان و مردمی رو که زیر آوار موندن نجات بدن یا اینکه تیکه پاره‌های شهدا رو جمع کنن.اما این بار یه اتفاق جدید افتاده.

یه ماشین حامل کپسولای گاز درب مسجد پارک بوده که با ترکش موشک آتیش می گیره. مردم میخوان بیان تا بچه ها رو از زیر آوار در بیارن که…
هر لحظه یه کپسول گاز منفجر میشه و پرتاب میشه آسمون.و هر کپسول گاز خودش میشه یه موشک.به طوری که بچه هایی که تو منطقه کرخه بودن، آتیش و انفجار کپسولای گاز رو می بینن. انفجار تند و تند کپسولای گاز باعث میشه که خیلی ها فکر کنن عراقیا وارد دزفول شدن و دارن شهر رو تصرف می کنن.

همین باعث رعب و وحشت زیادی توی شهر میشه.از طرفی اجازه نمیده مردم تا ۲۰۰ متری مسجد حتی نزدیک بشن.یه طرف یه عده نوجوون زیر آوار و یه طرف انفجار پی در پی کپسولای گاز.خونواده های اون عزیزا اون لحظه چی کشیدن خدا عالمه.
بالاخره بعد از فروکش کردن آتیش سیلندرهای گاز مردم وارد مسجد میشن. تا آوار رو کنار بزنن و بخوان به بچه‌ها برسن دقیقه‌های زیادی گذشته و…. دیر میشه. سیزده نوجوون کنار هم آروم به یه خواب ابدی رفتن و اسم همه‌شون توی تاریخ مظلومیت دزفول ثبت میشه.

اون شب غلامرضا صارمی نیا، ۱۱ ساله ، محمود سعادتی زارع،  ۱۲ ساله ، محسن افشار نیا ،۱۳ ساله ، مصطفی رجول دزفولی، ۱۳ ساله ، غلامرضا ملک، ۱۳ ساله ، غلامعلی دیناروند، ۱۳ ساله ،  علیرضا حلیمی، ۱۳ ساله ، مرتضی صارمی نیا، ۱۴ ساله ، غلامعلی دزفولیان، ۱۴ ساله ، غلامحسین دستوری، ۱۵ ساله ، عبدالنبی اکبرنیا، ۱۶ ساله ، علی غلامی، ۲۱ ساله ، غلامرضا سپهری، ۲۲ ساله
توی همون سن و سال جاودانه شدند و برای ما ازشون یادی موند و نامی و راهی که خدا کنه توی قدم برداشتن توی اون راه کم نیاریم و اون راه و یاد و نام ها رو فراموش نکنیم.

با مصطفی کمیل می خوانم

روایت شهید مصطفی رجول دزفولی

و وقتی قرآن می فرماید : « وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا  بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ » از حقیقتی پرده بر می دارد که برخی ها بدان اعتقاد ندارد. باید رفت سراغ کسانی که بیشتر این زنده بودن را احساس کرده اند و احساس می کنند و آنان نیستند مگر والدین شهدا.

روایت خارق العاده­ ی مصطفی رجول دزفولی از همان نشانه­ هایی است که زنده بودن این بچه­ ها را اثبات می کند.

روایت اول

بعد از شهادت مصطفی ، بی تابی های مادر خط پایان نمی شناسد. خب مادر است دیگر! جگر گوشه اش را پیش چشمان خودش داده اند دست خاک و از آن همه مهر و محبت و لبخند پسر فقط برایش سنگ قبری مانده است و قابی و دیگر هیچ!

عصرها در ایوان خانه می نشیند  و از سوز فراق فرزند تا غروب گریه می کند.  روزی در اوج گریه های مادر درب خانه باز می شود و مصطفی وارد خانه می شود و شروع می کند به صدا زدن بابایش. سه بار بابا را صدا می زند و مادر خشک و بی حرکت فقط نگاه می کند.

این مصطفی است که برگشته است. مادر بلند می شود و به سرعت می رود داخل و اهل خانه را صدا می زند که بیایید … مصطفایم برگشته است. همه گمانشان این است که شدت غصه ها و فشار مصیبت مادر را خیالاتی کرده است. اما به خاطر دل مادر اهل خانه می آیند توی حیاط! اما هیچ کس توی حیاط نیست!

روایت دوم

مصطفایش عاشقانه دعای کمیل را د,ست دارد و مادر هر شب جمعه که می شود، رادیو را می برد توی اتاق شهید و دعای کمیل پخش می کند و تا آخر دعا خودش هم زمزمه می کند.

یک شب وقتی مادر رادیو به دست وارد اتاق می شود تا باز مثل همیشه دعای کمیل را با رادیو زمزمه کند، چشمش می افتد به مصطفی شهیدش که لباس خاکی به تن در اتاق ایستاده است و به مادر نگاه می کند و لبخند می زند.

مادر سال های سال پس از شهادت مصطفی ، کنار مصطفایش در اتاق دعای کمیل می خواند.

 

بسیجی شهید مصطفی رجول دزفولی،  متولد ۱۳۴۶در مورخ ۱۹ اسفندماه ۱۳۵۹ و در سن ۱۳سالگی  در اثر حمله ی موشکی به مسجد نجفیه دزفول به شهادت رسید و مزار مطهر ایشان در  گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا