خاطره شهدا

برادر! هوای پدر و مادرمان را داشته باش! 

روایت شهید غلامحسین دستوری رزاز

بالانویس :

شب ۱۹ اسفند ماه ۵۹، بچه‌های مسجد نجفیه دزفول بعد نماز و برگزاری جلسه قرآن برای نگهبانی توی مسجد می‌مونن. چون جوان‌ترهای مسجد اعزام شدن، اون شب فقط یه تعداد نوجوان سیزده و چهارده ساله توی مسجد برا نگهبانی می‌مونه.
یه عده میرن سر نگهبانی و یه عده پتو می‌گیرن استراحت کنن تا نوبت نگهبانیشون بشه که…. که اون اتفاق میفته.

موشک می‌خوره پشت دیوار مسجد و دیوار و سقف میاد روی بچه‌ها.همه میمونن زیر آوار.
شاید تا اینجای داستان برای مردم اون دوره دزفول تکراری باشه. اینکه بعد از توپ و موشک بیان و مردمی رو که زیر آوار موندن نجات بدن یا اینکه تیکه پاره‌های شهدا رو جمع کنن.اما این بار یه اتفاق جدید افتاده.

یه ماشین حامل کپسولای گاز درب مسجد پارک بوده که با ترکش موشک آتیش می گیره. مردم میخوان بیان تا بچه ها رو از زیر آوار در بیارن که…
هر لحظه یه کپسول گاز منفجر میشه و پرتاب میشه آسمون.و هر کپسول گاز خودش میشه یه موشک.به طوری که بچه هایی که تو منطقه کرخه بودن، آتیش و انفجار کپسولای گاز رو می بینن. انفجار تند و تند کپسولای گاز باعث میشه که خیلی ها فکر کنن عراقیا وارد دزفول شدن و دارن شهر رو تصرف می کنن.

همین باعث رعب و وحشت زیادی توی شهر میشه.از طرفی اجازه نمیده مردم تا ۲۰۰ متری مسجد حتی نزدیک بشن.یه طرف یه عده نوجوون زیر آوار و یه طرف انفجار پی در پی کپسولای گاز.خونواده های اون عزیزا اون لحظه چی کشیدن خدا عالمه.
بالاخره بعد از فروکش کردن آتیش سیلندرهای گاز مردم وارد مسجد میشن. تا آوار رو کنار بزنن و بخوان به بچه‌ها برسن دقیقه‌های زیادی گذشته و…. دیر میشه. سیزده نوجوون کنار هم آروم به یه خواب ابدی رفتن و اسم همه‌شون توی تاریخ مظلومیت دزفول ثبت میشه.

اون شب غلامرضا صارمی نیا، ۱۱ ساله ، محمود سعادتی زارع،  ۱۲ ساله ، محسن افشار نیا ،۱۳ ساله ، مصطفی رجول دزفولی، ۱۳ ساله ، غلامرضا ملک، ۱۳ ساله ، غلامعلی دیناروند، ۱۳ ساله ،  علیرضا حلیمی، ۱۳ ساله ، مرتضی صارمی نیا، ۱۴ ساله ، غلامعلی دزفولیان، ۱۴ ساله ، غلامحسین دستوری، ۱۵ ساله ، عبدالنبی اکبرنیا، ۱۶ ساله ، علی غلامی، ۲۱ ساله ، غلامرضا سپهری، ۲۲ ساله
توی همون سن و سال جاودانه شدند و برای ما ازشون یادی موند و نامی و راهی که خدا کنه توی قدم برداشتن توی اون راه کم نیاریم و اون راه و یاد و نام ها رو فراموش نکنیم.

برادر! هوای پدر و مادرمان را داشته باش! 

روایت شهید غلامحسین دستوری رزاز

ساعت نگهبانی غلامحسین تمام شده است. نگهبان بعدی برادر غلامحسین است که می آید و اسلحه را از غلامحسین تحویل می گیرد.

اسلحه را که می دهد دست برادرش عبدالحسین و  به همراه محمود سعادتی می رود تا کنار بچه­ ها استراحت کند، اما هنوز چند قدمی از برادر دور نشده است که می ایستد. بر می گردد و برادر را نگاهی می کند و انگار که چیزی یادش آمده باشد، برمی گردد سمت برادر!

برادرش می گوید: هان غلامحسین! چرا برگشتی! 

و غلامحسین بدون مقدمه می گوید: برادر! هوای پدر و مادرمان را داشته باش!  تا می توانی بهشان نیکی کن و حرمتشان کن! و برادر مانده است متعجب که این نصیحت­ها که غلامحسین دارد  بی مقدمه می گوید، چه دلیلی دارد! بارها و بارها غلامحسین روی حرمت پدر و مادر تأکید کرده است. حالا این دل شب و وسط پست و نگهبانی چه جای این نصیحت­ هاست.

غلامحسین اینها را می گوید و می رود سمت شیر آب و وضو می گیرد و در حین وضو گرفتن می گوید: برادر! نگهبانی ات که تمام شد، برو خانه پیش پدر و مادر! امشب حتماً باید یکی از ماها پیششان باشد.

برادر که هنوز از این حرف­های حسین متعجب است، می­پرسد، حالا چرا وضو می گیری؟ مگر نمازت را نخوانده ای و غلامحسین در حالی که دارد با محمود سعادتی زارع به سمت سالن مسجد می رود با خنده برمی گردد سمت برادر و می گوید: من همیشه شب ها با وضو می خوابم!

چند دقیقه ای از رفتن غلامحسین نگذشته است و عبدالحسین هنوز دارد به حرف­های عجیب و غریب برادرش فکر می کند که صدای انفجار بلند می شود و همه جا سیاه می شود از دود و آتش!

و این نصیحت های غلامحسین  در آخرین دقایق زندگی را جز به پای همان (سَيَهْدِيهِمْ وَيُصْلِحُ بَالَهُمْ وَيُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمْ) نمی شود گذاشت. غلامحسین از بهشتی که قرار بود ، مهمانش شود، باخبر بود.

 

بسیجی شهید غلامحسین دستوری رزاز،  متولد ۱۳۴۴در مورخ ۱۹ اسفندماه ۱۳۵۹ و در سن ۱۵سالگی   در اثر حمله ی موشکی به مسجد نجفیه دزفول به شهادت رسید و مزار مطهر ایشان در  گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا