خاطره شهدا

مادر! در شهادتم دوست دارم لباس سبز بپوشی!

روایت شهید علیرضا حلیم زاده + صوت شهید

بالانویس :

شب ۱۹ اسفند ماه ۵۹، بچه‌های مسجد نجفیه دزفول بعد نماز و برگزاری جلسه قرآن برای نگهبانی توی مسجد می‌مونن. چون جوان‌ترهای مسجد اعزام شدن، اون شب فقط یه تعداد نوجوان سیزده و چهارده ساله توی مسجد برا نگهبانی می‌مونه.
یه عده میرن سر نگهبانی و یه عده پتو می‌گیرن استراحت کنن تا نوبت نگهبانیشون بشه که…. که اون اتفاق میفته.

موشک می‌خوره پشت دیوار مسجد و دیوار و سقف میاد روی بچه‌ها.همه میمونن زیر آوار.
شاید تا اینجای داستان برای مردم اون دوره دزفول تکراری باشه. اینکه بعد از توپ و موشک بیان و مردمی رو که زیر آوار موندن نجات بدن یا اینکه تیکه پاره‌های شهدا رو جمع کنن.اما این بار یه اتفاق جدید افتاده.

یه ماشین حامل کپسولای گاز درب مسجد پارک بوده که با ترکش موشک آتیش می گیره. مردم میخوان بیان تا بچه ها رو از زیر آوار در بیارن که…
هر لحظه یه کپسول گاز منفجر میشه و پرتاب میشه آسمون.و هر کپسول گاز خودش میشه یه موشک.به طوری که بچه هایی که تو منطقه کرخه بودن، آتیش و انفجار کپسولای گاز رو می بینن. انفجار تند و تند کپسولای گاز باعث میشه که خیلی ها فکر کنن عراقیا وارد دزفول شدن و دارن شهر رو تصرف می کنن.

همین باعث رعب و وحشت زیادی توی شهر میشه.از طرفی اجازه نمیده مردم تا ۲۰۰ متری مسجد حتی نزدیک بشن.یه طرف یه عده نوجوون زیر آوار و یه طرف انفجار پی در پی کپسولای گاز.خونواده های اون عزیزا اون لحظه چی کشیدن خدا عالمه.
بالاخره بعد از فروکش کردن آتیش سیلندرهای گاز مردم وارد مسجد میشن. تا آوار رو کنار بزنن و بخوان به بچه‌ها برسن دقیقه‌های زیادی گذشته و…. دیر میشه. سیزده نوجوون کنار هم آروم به یه خواب ابدی رفتن و اسم همه‌شون توی تاریخ مظلومیت دزفول ثبت میشه.

اون شب غلامرضا صارمی نیا، ۱۱ ساله ، محمود سعادتی زارع،  ۱۲ ساله ، محسن افشار نیا ،۱۳ ساله ، مصطفی رجول دزفولی، ۱۳ ساله ، غلامرضا ملک، ۱۳ ساله ، غلامعلی دیناروند، ۱۳ ساله ،  علیرضا حلیمی، ۱۳ ساله ، مرتضی صارمی نیا، ۱۴ ساله ، غلامعلی دزفولیان، ۱۴ ساله ، غلامحسین دستوری، ۱۵ ساله ، عبدالنبی اکبرنیا، ۱۶ ساله ، علی غلامی، ۲۱ ساله ، غلامرضا سپهری، ۲۲ ساله
توی همون سن و سال جاودانه شدند و برای ما ازشون یادی موند و نامی و راهی که خدا کنه توی قدم برداشتن توی اون راه کم نیاریم و اون راه و یاد و نام ها رو فراموش نکنیم.

مادر! در شهادتم دوست دارم لباس سبز بپوشی!

روایت شهید علیرضا حلیم زاده + صوت شهید

خورشید کم کم دارد غروب می­کند  و علیرضا دارد کم کم آماده می شود که برود مسجد. دو قدم می رود و یک قدم بر می گردد و نگاهی می اندازد به مادر! انگار حرفهایی روی دلش مانده است که باید به مادر بگوید و دارد مزمزه می کند که بگوید یا نگوید.

گاهی حرفش را تا نوک زبان می­آورد و گاهی پشیمان می شود از گفتن! اما دلش را می زند به دریا و می رود سمت مادر!

مادر! می دانی که شهید پیش خدا چه مقامی دارد؟ می دانی که هر کس شهید می شود، زنده است ، زنده تر از همیشه! می دانی هر کسی نمی تواند به این مقام برسد.!

دل مادر هُرّی می ریزد پایین! چه شده است که علیرضا بی مقدمه دارد از شهادت حرف می زند!

آری مادر جان! می دانم! اما خب دل مادرها و پدرها که تیکه پاره می شود برای جگرگوشه شان هم داستانی است برای خودش! عزیزم!

علیرضا همینطور که دارد زیر چشمی به مادر نگاه می کند، می گوید: اگر روزی من شهید شدم، در شهادتم دوست دارم لباس سبز بپوشی!  بسم الله مادر جان! چه جای این حرف هاست این دم اذان؟!  ان شاالله زنده باشی و برای این انقلاب و امام سربازی کنی مادر! دیگر از این حرف ها نزنی ها!

پدر ناتوان است و علیرضا نان آور مادر است. حالا که احساس می کند حرف اصلی را زده است و نصف راه را رفته، ادامه می دهد،: مادر! اگر شهید نشدم که تمام زحماتی را که برایم کشیده­ای جبران می ­کنم و اگر شهید شدم هم همیشه هوایت را دارم و نمی­گذارم تنها باشی؟!

و مادر دوباره دلش زیر و رو می شود از حرف های علیرضا!

مادر! عزیزم! بس کن این حرف­ها را! برو عزیزم، برو مسجد که صدای اذان دارد بلند می شود. ان شاءالله هزارساله شوی مادر! برو

و این درخواست علیرضا از مادر را که لباس سبز در شهادت بپوشد را جز به پای همان (سَيَهْدِيهِمْ وَيُصْلِحُ بَالَهُمْوَيُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمْ) نمی شود گذاشت. علیرضا از بهشتی که قرار بود ، مهمانش شود، باخبر بود.

 

صوت مصاحبه با شهید حلیم زاده را بشنوید

بسیجی شهید علیرضا حلیم زاده،  متولد ۱۳۴۶ در مورخ ۱۹ اسفندماه ۱۳۵۹ و در سن ۱۳ سالگی   در اثر حمله ی موشکی به مسجد نجفیه دزفول به شهادت رسید و مزار مطهر ایشان در  گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است..

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا