خاطره شهدا
موضوعات داغ

محمدی که نشناختیم ( قسمت دوم : نخبه خندان )

روایت هایی از زمانه و زندگی شهید محمد شنبول ( پورصابری )

بالانویس:

«شهید محمد شنبول» ، یکی از نیروهای کلیدی و نخبگان  اطلاعات عملیات و از یاران نزدیک سرداران شهید حاج احمد سوداگر و  علی کمیلی فر است. از محمد کمتر شنیده ایم. شاید هم اصلا نشنیده باشیم. زمانه و زندگی شهید محمد شنبول پتانسیل تبدیل شدن به کتاب را دارد. من با وسعت اندک خود و البته با همکاری فوق العاده خانواده شهید، خصوصاً برادر گرامی ایشان ، در سه قسمت به معرفی این شهید بی نام و نشان و این نخبه اطلاعات و عملیات خواهم پرداخت.

 

محمدی که نشناختیم

روایت هایی از زمانه و زندگی شهید محمد شنبول ( پورصابری )

قسمت دوم: نخبه ی خندان

آن روزهای سخت

دستنوشته و در واقع یک استفتاء از محمد به جا مانده است که از یک طرف بخشی از سختی ها و تنگی های دوران نوجوانی و جوانی محمد را نشان می دهد و از طرف دیگر پایبندی محمد را به شرع و دستورات اسلام.

او نامه ای به امام خمینی (ره) می نویسد، شرایط و وضعیت خانواده اش را شرح می دهد و از حضرت امام می خواهد که در خصوص وضعیت روزه گرفتن او نظرش را اعلام کند.

تصویر این نامه را با دستخط محمد و نیز پاسخ آن را با دستخط شریف حضرت امام خمینی(ره) مشاهده می فرمایید.

 

 راوی: مرحوم حاج غلامعلی پارسایی (دایی شهید)

 

پای کار

تازه لباس سپاه را پوشیده بود و دو ماهی می شد که در پادگان کرخه آموزش می دید، که جنگ شروع شد. مدت یک سال یا کمی بیشتر در جبهه دالپری بود و با وجود آنکه مادرش اصرار می کرد که قدری زودتر به دزفول بیاید تا او را ببیند، تنها اگر در سپاه کاری داشت و آمدن او به شهر ضروری بود به دزفول می آمد و به خانواده سر می زد. همان یکی دو روزی را هم که در شهر می گذراند، به کارهای خانه اعم از کار ساختمانی یا سیم کشی  و سایر کارهای ضروری خانه مشغول می شد.

راوی: مرحوم حاج غلامعلی پارسایی (دایی شهید)

 

اسلحه

وقتی جنگ شروع شد و به جبهه می‌رفت ، دوست داشت ما هم نحوه ی باز و بسته شدن اسلحه را یاد بگیریم ، به همین دلیل بود که یک بار اسلحه ژ۳ و بار دیگر اسلحه کلاشینکف را به منزل آورد و تمام جزییاتشان را برایمان توضیح داد. تا در صورت نیاز به استفاده اعضا خانواده از اسلحه آنها آشنایی با اسلحه داشته باشند.

ملکه پورصابری ( خواهر شهید )

 

نخبه خندان

محمد یکی از نیروهای اطلاعات و شناسایی سپاه دزفول بود و زیر نظر سردار سوداگر در سالهای ۵۹ و ۶۰ و۶۱ در جبهه های دشت عباس، دالپری، تپه چشمه ، کرخه و جبهه شهدا( صالح مشطط) کار شناسائی و جمع آوری اطلاعات از مواضع دشمن را انجام می داد.

اغلب اوقات او را در جبهه  کرخه می دیدم. یا با موتورسیکلت ۱۲۵ تریل هوندا قرمز رنگ گل مالی شده بود،  به اتفاق شهید علی کمیلی فر و یا با جیب صحرا به اتفاق شهیدکمیلی و برادرعیدی مراد.

از مسیر دشت عباس که می آمدند یا کنار سنگرهای زاغه مهمات که سنگر فرماندهی سپاه دزفول بود  می ایستادند یا در سه راهی پل نادری، کنار برادران ارتش یعنی لشکر ۲۱ حمزه. توقف می کردند و با رزمنده‌ها خوش و بش کرده و عکس یادگاری می گرفتند.

محمد شنبول و شهید کمیلی و برادر عیدی مراد خیلی شوخ و بذله گو بودند و هر موقع کنار رزمندگان می ایستادند شروع می کردند به لطیفه تعریف کردن و یا مرور خاطرات طنز رزمندگان و حقیقتاً تزریق روحیه می کردند.

راوی: آزاده ی جانباز حاج علی جودی فر

شهید علی کمیلی فر و شهید محمد شنبول

شناسایی

من چون نیروی ثابت کرخه بودم، معمولا محمد شنبول و علی کمیلی و محمد عیدی مراد را می دیدم و عکس یادگاری هم می گرفتم، چون همیشه دوربین عکاسی همراهم بود. ما در جبهه کرخه مشغول حفر تونل رو باز بودیم  وهر روز کارمان کندن و حفر تونل بود.

از ساعت ۷ صبح ابتدا چند پیرمرد که حرفه آنها در کندن قنات بود و از کاشمر آمده بودند، می رفتند و مقدار زیادی حفر می کردند و سپس تعدادی دیگر می رفتند و با گاری (فرغون) مخصوصی که ساخته بودیم، خاک ها و گِل ها را می آوردند.

نزدیک ظهر یاعصر که کار نمی کردیم، محمد شنبول و علی کمیلی می رفتند از درون شیار و سپس از درون تونل، شناسایی هایشان را انجام می دادند و در دفتری داشتند ثبت می کردند.

راوی: آزاده ی جانباز حاج علی جودی فر

 

برادر محسن

محمد در عملیات فتح المبین نقش کلیدی و حساسی در شناسایی مواضع دشمن داشت. می گفت وقتی نقشه مواضع دشمن را برای برادر محسن رضایی توضیح و تفسیر دادیم، برق رضایت در چشمانش موج می زد.

راوی: مرحوم حاج غلامعلی پارسایی (دایی شهید)

فتح المبین

عملیات فتح المبین با آن همه پیروزی های درخشان و با آن همه فتح الفتوح و کشته و اسیر دشمن پایان یافت. بالاخره محمد را در قاب درب خانه دیدیم. خوشحالی از در و دیوار خانه می بارید. مادرش به زور توانست چند ساعتی او را به بهانه حمام رفتن در خانه نگه دارد.

صبح روز بعد بلند شد و گفت: « ما دیگر ضد توپ، ضد خمپاره و ضد همه چیز شده ایم. چند روز پیش در یک برنامه شناسایی چند نفر بودیم که پای یکی از بچه ها به مین خورده و نفر جلویی و نفر پشت سرم زخمی شدند. اما خودم هیچ . . .»

خدا حافظی کرد و رفت.

راوی: مرحوم حاج غلامعلی پارسایی (دایی شهید)

آخرین نامه

آخرین باری که آمد خانه، بعد از عملیات فتح المبین بود. برای مراسم  پسر عمویم  علیرضا که در فتح المبین به شهادت رسیده بود.  بعد از مراسم شهید علیرضا راهی جبهه شد. خدا گواه است از لحظه ای که راهی شد، حس غریبی در درونم می جوشید. حسی که مرا بیش از آنکه منتظر بازگشتش کرده باشد، منتظر بازگشت خبر شهادتش کرده بود.

رضوان پورصابری ( خواهر شهید )

 

آخرین دلنوشته ها

بعد از رفتن ، یکی دو نامه فرستاد که تصویر یکی از آن نامه ها را در زیر می بینید:

راوی: مرحوم حاج غلامعلی پارسایی (دایی شهید)

 

 

شبیه وصیت

آخرین بار که رفت، نامه ای فرستاد که همه اش سفارش به حجاب و صبر و استقامت بود. مادرم با شنیدن محتوای نامه نگران شد و اضطراب وجودش را گرفت. گفت: « نمی دونم چرا نامه اش رو عین وصیتنامه نوشته؟؟»

رضوان پورصابری ( خواهر شهید )

 

 

آن خواب عجیب

حدود یک ماه از اخرین اعزامش گذشته بود و خبری از او نداشتیم که عملیات بیت المقدس شروع شد. یکی از روزها که خیلی نگران و دلواپسش بودم در نجواها و دلگویه هایم از خدا خواستم که اگر برادرم سالم و سلامت است، هر چه زودتر برگردد تا خیالمان راحت شود و اگر بناست که شهید، اسیر ویا زخمی شود، من در همان شب خوابش را ببینم.

چند شب بعد از آن دلگویه ها، در عالم خواب دیدم که مادرم با صدای بلند صدایم می کند، در حالی که زهرا ، دختر عمویم، درحالی که تکه هایی از پیکر یک شهید را حمل می کرد به من نزدیک شد. و گفت: « این پسرِ محمده! شهید شده.!!!»

با اضطراب از خواب بیدار شدم. با خودم گفتم، برادرم که اصلاً بچه ندارد! به دلم افتاد همان تقاضایی بود که از خدا کرده ام و حتماً برای محمد اتفاقی افتاده است.  

صلوات فرستادم و به کسی چیزی از آن خواب نگفتم. حقیقتاً هم باورم نمی شد که ما محمد را از دست داده باشیم. چون علاقه و وابستگی من و تمام خانواده خصوصاً مادرم به برادرم که اولین فرزند خانواده بود، بی حد و حصر بود و نمی توانستم تصور نبودنش را داشته باشم.

رضوان پورصابری ( خواهر شهید )

 

پایان قسمت دوم

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا