معرفی اسوه‌ها
موضوعات داغ

حاج پولاد، واقعاً پولاد است ( قسمت اول : پنج منهای یک )

روایت حاج پولاد روغنی ، پدر شهیدان علیرضا ، محمدرضا و حمیدرضا روغنی

حاج پولاد، واقعاً پولاد است

( قسمت اول : پنج منهای یک )

روایت حاج پولاد روغنی ، پدر شهیدان علیرضا ، محمدرضا و حمیدرضا روغنی

 

قسمت اول: پنج منهای یک

 

«حاج پولاد» صدایش می کنند و البته هر چه چرخ روزگار بیشتر می چرخد، بیشتر و بیشتر آدم ها به این یقین می رسند که چقدر نامش به خودش می آید و چقدر این نام برازنده ی وجود اوست. «پولاد»، همان «فولاد» است و واژه ی «فولاد» را هم وقتی می آورندکه بخواهند از استقامت و مقاومت ، استواری و ایستادگی و ثبات و استحکام مثال بزنند.

یک مینی بوس دارد و توی خط دزفول – اهواز مسافر می برد. سال های سال نان حلال آورده است سر سفره ی زن و بچه اش. در ایمان و دیانت و تقوا زبانزد است. اهل مسجد است و پایه ثابت جلسات قرآن و مجالس روضه و عزاداری اهل بیت(ع) و از آن انقلابی های دوآتشه ای که نه در حرف، بلکه در عمل در همه ی فراز و نشیب های انقلاب ، صف اول بوده است. در نماز جمعه، در راهپیمایی ها و در تظاهرات ها و در هر میدانی که «حضور» حرف اول را زده است.

در دزفول «حاج پولاد» را خیلی ها می شناسند، اما شهرت او بیشتر به خاطر پسرهایش است و حماسه هایی که پسرهایش و البته خودش می سازند.  بخاطر «علیرضا» ، «محمدرضا» و «حمیدرضا» و قصه ای که دست تقدیر برای حاج پولاد رقم می زند و «پولادِ» زیستنش را روز به روز آبدیده تر می کند.

جنگ که شروع می شود، حاج پولاد،  هست و نیستش را توی میدان می آورد. دار و ندارش را. از مادی تا معنوی. از مینی بوسش گرفته تا خودش و خانواده اش. پسرهایش که برخی در جبهه و برخی در بسیج مشغول اند و همسر و دخترهایش هم پشت جبهه،سرگرم آشپزی و رختشویی و سایر کارهایی که زنان و دختران دزفول در سال های حماسه انجام می دهند و البته نباید دزفول را پشت جبهه نامید که دزفول خود خط مقدم نبرد بود با آن موشک هایی که گاه بیش از یکصد پیکر پاره پاره روی دست مردم می گذاشت.

اول پای «محمدرضا»یش به جبهه باز می شود. پسر ارشد حاج پولاد. محمدرضا متولد ۱۳۴۱ است اما این «علیرضا»ست که در شهادت، از برادر بزرگتر سبقت می گیرد و با اینکه سه سال از محمدرضا کوچکتر است، در عملیات طریق القدس که منجر به آزادسازی بستان می شود، در آذرماه ۱۳۶۰ و در سن ۱۶ سالگی به شهادت می رسد.

شهید علیرضا روغنی کوچک دزفولی

« علیرضا » می شود سیدالشهدای خانواده حاج پولاد. پولاد بودنِ حاج پولاد، اینجا خودش را نشان می دهد که علاوه براینکه در شهادت علیرضا گریه نمی کند، فریاد می زند: «کسی حق ندارد به من تسلیت بگوید! به من تبریک بگویید! » و سپس پیکر خونین علیرضایش را خودش غسل می دهد و کفن می کند و به خاک می سپارد.

و آنچه گفتم به زبان ساده است اما در عمل باید پولاد باشد کسی که چنین عمل می کند. او بارها پیکر شهدا را غسل داده است، اما پیکر فرزند خود را غسل دادن کار هر کسی نیست.

«حاج پولاد» در مراسم بزرگداشت شهدای عملیات بستان در مسجد جامع استوار و سربلند پشت میکروفن می رود و انگار نه انگار داغ جوان دیده باشد، از علیرضایش خاطره می گوید و مردم را به صبر و مقاومت دعوت می کند و می گوید:

«وقتی خبر شهادت علیرضایم را دادند و تسلیت گفتند، من گفتم باید به من تبریک بگویید نه اینکه تسلیت بگویید. هر کس تسلیت گفت، گفتم باید تبریک بگویی. پدرانی که الان فرزندانشان در خط مقدم جبهه حضور داشته اند، باید همیشه افتخار کنند که پسرانشان در این جبهه های حسینی شرکت دارند. ما شور حسینی در سر داریم. فرزندانشان به اسم حسین جلو رفته اند. من پسر خودم را خودم غسل دادم. همه متوجه این ماجرا بودند و من هیچ ناراحتی و نگرانی نداشتم. با اینکه جناب آقای فارغ به من تذکر می داد که اشک بریز، من حتی یک قطره اشک از چشمانم نیامد. با سربلندی به پسرم افتخار می کنم و به تمام پدرانی که فرزندانشان در جبهه بستان و سوسنگرد حضور داشته اند، تبریک می گویم و قدم این پدرها را روی چشمانم می گذارم. بخاطر اینکه هر وجب از خاکی را که این رزمندگان و شهدا تحویل ما داده اند ارزشمند است و باید آن را محکم تا آخرین قطره خونمان نگهداری کنیم. من ۴ پسر دیگر دارم و خودم که خودم و ۴ پسر دیگرم را حاضرم فدای اسلام کنم. »

کلیپ سخنرانی مرحوم حاج پولاد روغنی در مسجد جامع ، آذرماه ۱۳۶۰ پس از عملیات طریق القدس

شاید همین جاست که تقدیر سخت حاج پولاد برای آزمایش پولاد بودنش رقم می خورد. شاید هم از سال ها قبل خداوند این امتحان ها را در سرنوشت او نقش زده است تا ببیند او به حرف هایی که آن روز در مسجد جامع زده است عمل می کند؟

«حاج پولاد» هم شاید نمی داند که از آن روز به بعد قرار است پسرهایش را یکی یکی در راه اسلام بدهد و جامه ی عمل بپوشاند به حرفی که مردانه در مسجد جامع زد.

پنج منهای یک …

این تنها تفریق عالم است که به این سادگی ها حل نمی شود.  اما حاج پولاد و همسرش هر چند به سختی و به قیمت دل بریدن از علیرضای ۱۶ ساله شان، آن را حل می کنند.

حالا حاج پولاد مانده است و ۴پسر باقی مانده اش. داغ علیرضا در سینه و  شوق اطاعت از ولایت در جان. هر دو را با هم در وسعت سینه ی خود جا می دهد.

 

ادامه دارد . . .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا