دردنوشته های یک شهیدنگار
چند خطی برای من، برای شما و برای هر کسی که دغدغه عاقبت بخیری دارد
دردنوشته های یک «شهیدنگار»
چند کلامی با شما دوست گرامی به امید اینکه تا آخرین سطر این چند خط را مرور کنید
مخاطب این دلنوشته شخص خاصی نیست. خودمان هستیم. من، شما و هر کس که دغدغه ای برای عاقبت بخیری خود و عزیزانش و مردم جامعه اش دارد.
روی حرفم هستم. کدام حرف؟ اینکه راه حل بسیاری از گرفتاری ها و مشکلات روزمره مان و گره گشای اکثر گره های کور زمانه و زندگیمان، آشنایی با شهداست و پیاده سازی سبک زندگی شان در روزمرگی های امروز. میانبُرترین راه وصال، گذران عمر به سبک شهداست. شهید زندگی کردن و ایجاد و تقویت ویژگی های زیبا و ارزشمند دوران مقاومت و پایداری در کوچه پس کوچه های زیستنمان.
اما عجیب است که ما آدم ها هر دری را می زنیم الا آن دری را که باید.
سال هاست به لطف و عنایت خدا و نگاه ویژه ی شهدا، شهیدنگاری می کنم. از شهدا می گویم و از مسیرِ طی طریقشان. آنان که طول عمری کوتاه و عرض عمری عمیق داشتند. عرض عمری که می شود در آن غرق شد و عشق حقیقی را در نهایت حیرت و البته حسرت به تماشا نشست.
سال هاست دوستان را دعوت می کنم به این مسیر. از کوچک و بزرگ. زن و مرد. پیر و جوان. دعوتشان می کنم به شهید نگاری. به شهید شناسی. به شهید شناساندن. به این سیر و سلوک در دنیای زیبا و عطرآگین شهدا. می خواهم که هنرشان را بیاورند در این راه. فراغتشان را برای شهدا هزینه کنند. بیایند و در راه شناختن و شناساندن شهدا قدمی بردارند. هر قدمی که می توانند. ولو کوچک . هر قدمی که باشد.
مدام از عمق وجودم فریاد می زنم که این راه، سراسر خیر و برکت است. عالمی است که گفتنی نیست، حتی دیدنی هم نیست، بلکه چشیدنی است. حس کردنی است. زیستنی است. ادراکش باید کرد.
اما سخت هم هست. گاهی فراز و نشیب هم دارد و گاهی پیچ و خم و بالا و پایین. باید صبور بود. در مقابل همه ناملایمات. حالا دلیل ناملایماتش می خواهد دوست باشد یا دشمن. باید آمد و ماند. ثابت قدم. باید طناب توکل را به جعبه آیینه ی مزار شهدا بست و در غبار سنگ مزارهای کهنه شان تنفس کرد.
باید وقت گذاشت. باید بسیاری از ثانیه های زیستن را به پای شهدا ریخت و آن وقت با تمام وجود ایستاد و دید که چه عالمی را برایت رقم می زنند.
و حالا برخی ها صدایشان درآمده است که در این واویلای دنیا و این همه گرانی و بدبختی و مشکلات قد و نیم قد و مکرر آدم ها، چه جای این حرف هاست. آدم ها دیگر وقتی برای این کار ندارند و دل و دماغی. مردم دارند نیمه نفس تلاش می کنند گلیم زندگیشان را از آب بیرون بکشند. حالا تو آمده ای و وسط این همه گرفتاری آدم ها ، دم از شهدا می زنی؟ این را برو و به آنها که پشت میز نشسته اند بگو. به آنان که درد مردم را ندارند. دست از سر ما بردار . . .
اتفاقاً دقیقاً در همین گلوگاه های زندگی و این پیچ های تند خطرناک زیستن است که ما به این بچه ها نیاز داریم. اینکه بشناسیمشان و بشناسانیمشان. آن مدیرها و مسئولین هم. هر کس به اندازه ی وسع و تکلیف و مسئولیتش.
اتفاقا دقیقا در همین دور و زمانه است که نیازشان داریم. وجودشان را، حضورشان را، بارش کرامتشان را و راهنمایی شان را.
اتفاقا در همین بزنگاه هاست که بیشتر به کارمان می آیند و نسخه ی شفابخش مان می شوند تا دستمان را بگیرند که در این اتفاقات مکرر ایمانمان را نبازیم و دردهای مادی دیانتمان را ازمان نگیرد. البته اگر بدانیم.
هم ما و هم آنان که برای هر صندلی شان خون ۷۲ شهید بر زمین ریخته شده است.
بارها از عالم شهدا گفته ام، اما شاید کمتر در دل کرده باشم.
امروز هوای سنت شکنی دارم و می خواهم کمی درد دل کنم.
مخاطب این درد دل ها خودمان هستیم. من، شما و هر کس که دغدغه ای برای عاقبت بخیری دارد.
هر کس که می تواند توی این میدان بیاید و نمی آید و یا می آید و نمی ماند.
هر کس که می توانند یاری کند و نمی کند. حتی به ساده ترین راه ممکن. با روزی کمتر از چنددقیقه وقت گذاشتن برای شهدا.
بخداوندی خدا این راه ، راهی است که به مقصد می رسد. راه شهدا ، جز صراط مستقیم نیست. بیاییم و بخشی از زیستنمان را نذر شهدا کنیم! ثانیه هایمان را نذر یادشان کنیم که یادشان جز راهشان و تکثیر طی طریقشان نیست.
گاهی چقدر کم لطف می شویم. کم لطف به شهدا؟ نه! کم لطف به خودمان. به زیستنمان. به آینده مان. به عاقبتمان. نمی دانیم خواندن یک خاطره از شهید، یک خط از وصیت شهید، یک روایت از زبان مادر شهید گاهی چه انقلابی در زمانه و زندگیمان رقم خواهد زد. دنبال نمی کنیم. کتاب نمی خوانیم و برای این فاصله گرفتن، هزار بهانه هم داریم. موجه یا غیر موجه.
نمی دانیم چه اعجازی لابلای خاطرات خاک گرفته شهدا پیدا می شود. چه تحول آفرینند شهدا و شگفتی ساز. در زیستن، در سیر و سلوک، در مدیریت ، در کار و زندگی مادی . در حل معضلات اجتماعی و فرهنگی و حتی اقتصادی.
گاهی چقدر کم لطف می شویم. کم لطف به شهدا؟ نه! کم لطف به اطرافیانمان. به جامعه. نمی دانیم در انتشار مطالب شهدایی و دعوت به مرور چند دقیقه ای یک قاب از زندگی یک شهید، چه برکاتی نهفته است و چه خیر کثیری است در این تکثیر.
گاهی چقدر به خودمان کم لطفی می کنیم. در شناختن و شناساندن شهدا ، قدمی بر نمی داریم و گره گشایی هایمان را پشت هر دری می بینیم الا درب خانه ی شهدا.
به والله پشت این در، آدم هایی نشسته اند که از هر زنده ای، زنده ترند. می بینند، می شنوند و ادراک دارند. ادراکی فراتر از ماده. ادراکی نامحدود و غیرقابل ادراک برای ما زمینی ها. گنجینه هایی از الطاف و برکات خدا در دستشان است که اگر بخواهند به پایت می ریزند و یک شبه زیستنت را زیر و رو می کنند. گره از مشکلاتت باز می کنند و اجابت دعا و حاجاتت را امضا می زنند.
باید به سراغشان رفت. وقت دارد از دست می رود. عمر دارد می گذرد.
شهدا به مانند کعبه اند. باید به سراغشان رفت ، نه اینکه دست بر روی دست نشست تا آنان سراغ بگیرند و البته گاهی آنقدر خوش غیرتند که به سراغشان نرفته سراغت را هم می گیرند.
گاهی چقدر به خودمان کم لطفی می کنیم. از یک کلیک ساده هم دریغ داریم! از یک نگاه. از چند دقیقه وقت گذاشتن برای مرور یک شهید و روایتی که بر او رفته است، در حالی که ساعت ها چرخ می خوریم لابلای رنگ در رنگ محتویات گوشی هایمان و گذشت زمان را حس نمی کنیم.
گاهی چقدر به خودمان کم لطفی می کنیم. روح عطشناکمان را به خنکای یک جرعه خاطرات شهدایی نمی سپاریم و دل کویری مان را طراوت نمی دهیم به چند لحظه زلال اتفاقاتی که بر شهدایمان گذشته است. حالا به هر بهانه ای. خدا را شکر بهانه هایی که بها را از ما بگیرند زیادند.
«الف دزفول» یازده سال است که سفره شهدا را در یک قدمی آدم ها پهن کرده است. سفره ای رنگارنگ پر از دلنشین ترین لذایذ معنوی و شیرین ترین معرفت های آسمانی.
زحمت آدم ها فقط اندکی اراده است و چند ثانیه وقت گذاشتن. این سفره پهن است. آدم ها لقمه بردارند یا برندارند، از میزبان های آسمانی شان چیزی کم نمی شود. میزبانان این سفره کلیدداران گنجینه های خدا هستند. با دستی دهنده و دلی سرشار از رحمت. همانان که گاهی مقام و منزلتشان از امام زاده ها هم بیشتر است و اعجاز کرامتشان عالم گیر.
به خداوندی خدا این لقمه ها، انسان می سازد. رشد می دهد. پرواز می آموزد.
روایت زیستن این بچه ها و عمل به آن، شهید می سازد و مگر نه شهید سید هبت الله فرج الهی فرمود: نظر کردن در زندگی شهدا ، شهید ساز است. سید این جمله را برای ما گفت. برای ما که زودتر راه را پیدا کنیم و سریع تر به مقصد برسیم وگرنه خودش که راه را پیدا کرد و در عند ربهم یرزقون پروردگارش، جرعه جرعه وصال می نوشد.
سفره الف دزفول ، سفره شهداست. پنجره الف دزفول رو به شهداست. پنجره ای که همیشه باز است و این اراده ی آدم هاست که بخواهند از این پنجره، رو به شهدا نگاهی کنند یا نکنند و در صفای وجود و حضور شهدا، تنفس کنند یا نکنند.
خیلی هایمان فقط یادگرفته ایم غُر بزنیم. انتقاد کنیم، اما در میدان عمل کاری ازمان بر نمی آید. به قول شهید ناجی: «ما آگاه عامل می خواهیم نه آگاه کاهل که فقط یک گوشه بنشیند و انتقاد کند»
اگر هر کدام از ما اراده کنیم در شناختن و شناساندن شهدا، به خداوندی خدا حال و روزمان تغییر می کند. بهتر می شود. هر کس به اندازه ی توانایی اش حرکتی کند. کاری کند. قدمی بردارد. شهدا نسیم پر طراوتی هستند که هوای زیستنمان را عوض می کنند.
چه قدمی؟ چه حرکتی ؟
هر کس نگاه کند و ببیند در این مسیر کجا ایستاده است و چه کاری از او بر می آید؟
و مگر نه امام این جامعه فرموده است: «به اعتقاد من، امروزه ذکر مستحبی بعد از نماز ما، کار فرهنگی و جهادی در فضای مجازی است» و چه ذکر مستحبی بهتر از شهدا؟
و مگر نه امام این جامعه فرموده است:« فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی اهمیت دارد و عرصه فرهنگی عرصه جهاد است» و چه جهادی بهتر از جنگیدن برای تکثیر شهدا؟
و مگر نه امام این جامعه فرموده است:« فضای مجازی میدان مبارزه است و مبارزه بوده و هست و خواهد بود، فقط شکل و نوع آن تفاوت کرده است. مبارزه مرد میخواهد نه انسان بیکار. همانطور که در دوران جنگ مسلحانه و به تعبیری “جنگ سخت” مردانی حضور یافتند که خانواده داشتند، درس و دانشگاه داشتند، کار و زندگی داشتند. بیکار نبودند، ولی بزرگترین کارشان شد دفاع از اسلام و انقلاب و از همه چیز خود گذشتند و ایثار نمودند. اکنون نیز در میدان “جنگ نرم” باید حضور یافت. ما که لیاقت بیش از این را نداریم و از هیچ چیزمان نگذشتیم جز اوقات فراغت خود برای دفاع به حد توان و وسع خود. لا یکلف الله نفسا الا وسعها»
آری! لا یکلف الله نفسا الا وسعها. اما آیا وسع آدم ها به اندازه انتشار یک پیام شهدایی در فضای مجازی هم نیست؟
من اینجا تقاضایی دارم. از هر کس که این چند سطر را می خواند. «می خواند و می اندیشد»، نه «می خواند و می گذرد».
حداقل دستِ یاری شما به الف دزفول، انتشار پیام های ارسالی آن است. به افرادی که می شناسید. به افرادی که می دانید علاقه دارند به این راه. به افرادی که گمان می کنید شهدا می توانند راه اشتباهشان را تغییر دهند. حتی به افرادی که گمان نمی کنید برگشتنی باشند. شما اعجاز را به کلام و اثرگذاری شهدا واگذار کنید. شما فقط قصه ی شهدا را به دست مردم برسانید. تکثیر کنید این هوای بهشتی را در هوای غبار گرفته و دودآلود شهر و معجزه اش را ببینید.
حقیقتاً من گاهی وقت ها دلم می گیرد. بدجور. خیلی! به شدت. کِی؟ کجا؟
خیلی وقت ها. مثلا آنجایی که رازی از شهدا را که با هزاران خون دل کشف می کنم. قصه ای را روزها و گاه ماه ها دنبال می کنم. به دنبال خاطره ای زمین و زمان را زیر و رو می کنم. بعد می نگارم و منتشر می کنم، اما انگار نه انگار!
دلم می گیرد! وقتی می بینم کمتر کسی سراغ آن راز و قصه و خاطره را می گیرد. گاهی بغض می کنم و گاهی گریه می کنم.
به خاطر اینکه مردم کمتر سراغ این شهیدآباد مجازی می آیند؟ نه!
به خاطر اینکه بازدید مطالب پایین است؟ نه! مگر بازدید بالا باشد یا پایین مزد من کم و زیاد می شود؟ نه!
بخاطر مردم.
تو انگار کن داروی یک بیماری را بدانی و بشناسی و فریادش بزنی، اما مردم هیچکدام صدایت را نشوند و از هرجایی سراغ دارویشان را بگیرند و نهایتا خسته و سردرگم و بی نتیجه و بی دارو به خانه برگردند.
درد اینجاست.
بخاطر اینکه می دانم گره گشای مشکلات خیلی ها همین مطالبند ، اما مردم یا بیخیال اند و یا بی خبر.
از بیخیالی شان دلم خون می شود و از بی خبری شان خون تر، زیرا دست های تکثیر کننده ی مطالب شهدایی کم اند. آدم ها انگار برایشان سخت است یک مطلب شهدایی را در گروه ها و لیست های انتشارشان تکثیر کنند. شاید از خرده گرفتن ها و شماتت دیگران می ترسند و یا واهمه دارند در این دوره و زمانه کسی آنان را به باد تمسخر بگیرد که «ول کن بابا! دیگر دوره این حرف ها گذشته . . . » یا حوصله اش را ندارند. نمی دانم.
رسانه ها که دیگر نگویم و ننویسم. برخورد یک پراید به درخت را با چنان هیجانی پوشش می دهند که انگار در تاریخ، این اتفاق بی نظیر است، اما به مطالب شهدایی که می رسند. . . .
شاید حق دارند. برخورد پراید با درخت تعداد اعضای گروه و کانال هایشان را اضافه می کند و شاید مطالب مظلوم شهدایی چنین آورده ای برایشان ندارد.
چند روز پیش یکی از دوستان صاحب رسانه می گفت: «تعجب می کنم هنوز در این مسیر قلم می زنی! این مسیر که چیزی برای آدم ندارد؟!»
و من آرام لبخند زدم! آن«چیزی» که مد نظر او بود، با آن «چیزهایی» که من در این مسیر دیده ام، فاصله ی بین زمین تا آسمان هفتم است.
به خداوندی خدا این راه به مقصد می رسد و می رساند. از ما گفتن!
حرکتی باید. قدمی باید. چه قدمی؟ چه حرکتی ؟
در شهید نگاری شریک شوید.
چگونه؟
بنویسید. بگویید و فضای مجازی را عطرآگین کنید از شهدا. مگر امام جامعه از ما نخواسته است؟
نمی رسید؟ وقت ندارید؟ علاقه ندارید؟ نمی توانید ؟
راه دیگری هم هست.
الف دزفول روزانه تولید محتوا می کند. مختص شهدای دزفول.
با وضعیت قرار دادن لینک مطالب شهدا. با انتشار مطالب. در گروه هایی که عضو هستید. حتی لازم نیست منبع ذکر کنید. انتشار مطالب شهدا بدون ذکر منبع مشکلی ندارد. فقط این هوای تازه را برسانید به مردمی که ریه هایشان را دردی بدتر از کرونا دارد فاسد می کند. به هر نحو که می دانید و هر ترتیب که می توانید و به هر ابتکار که می شناسید.
هر کس می تواند یک لیست انتشار از رفقا و آشنایان خود بسازد و پیام ها و مطالب را برایش بفرستد تا افراد بیشتری در لقمه برداشتن از سفره شهدا و نفس کشیدن در محضر آنان بهره مند شوند.
یقین بدانید ، نشر مطالب شهدا کمک بزرگی است. نَفَس شهدا، چونان نفس عرفا اثر گذار است. تغییر می دهند، متحول می کنند.زیر و رو می کنند به گونه ای که انگشت به دهان می مانید.
یکی از علما می گفت برخی اعمال آدم ها ، «اعمال منفصل» هستند. یعنی اگر شما روایت یک شهید را برای ۱۰ نفر فرستادید و آن ده نفر هم برای ده نفر دیگر، به تعداد آدم هایی که شما سرچشمه ی زلالشان بوده اید، برایتان خیر و برکت ثبت می شود و این عمل منفصل تا قیام قیامت تداوم خواهد داشت.
و این را بدانید که دشمن به بهترین وجه از فضای مجازی برای ترویج باطلِ خود استفاده می کند و ما داریم در استفاده از این فضا برای ترویج حق خود و خقیقت های این سرزمین کوتاهی می کنیم. دشمن برنامه دارد و ما بدن برنامه. دشمن می تازد و ما در خواب ناز.
الف دزفول ، در انتشار مطالب شهدا، به یاری همه دوستان نیاز دارد. بیایید دست به دست هم بدهیم تا آدم های بیشتری با شهدا آشنا شوند. بگذارید آدم های بیشتری تصمیم بگیرند شهید زندگی کنند. بیایید آدم های بیشتری را سر سفره شهدا مهمان کنیم. بیایید دست آدم های بیشتری را در دست شهدا قرار دهیم. بقیه اش دیگر با شهداست. آنان خود می دانند دست هر کس را چگونه بگیرند برای عاشق شدن. برای بالا رفتن. برای وصال. برای کنده شدن از این مادیت های دست و پاگیر زمین.
بیایید به خودمان کم لطفی نکنیم. بیایید قدمی برداریم. لبخند شهدا دیدنی است. و من تمام این اتفاق های زیبا را که گفتم در خصوص «دنیا» بود.
در برزخ و قیامت که با لبخندشان می شود تا انتهای بهشت را هم خرید.
بیایید رسانه باشیم.
هر گوشی تلفن همراه ، یک رسانه برای شهدا.
نگاه شهدا به ماست و بدانید آن روز واقعه، «شهدا شرمنده ایم» پاسخ قانع کننده ای برای شهدا نخواهد بود.
خودشان وعده داده اند که سر راه تک تک شما را می گیریم و از شما خواهیم پرسید: «با خون شهدا چه کرده اید؟»
بیایید دنبال لبخند شهدا باشیم.
بیایید در این وانفسای دنیا که هر روز مشکلات مردم بیشتر از دیروز می شود، نسخه شفا بخش شهدا را بین مردم تکثیر کنیم.
بیایید شهدا را در زندگی هایمان تزریق کنیم و نتیجه ی معجره آسایش را ببینیم.
چشم شهدا به ماست.
مانده اند که میراث داری می کنیم یا میراث خواری. . .
یاعلی
علی موجودی – مدیر و نویسنده ی سایت الف دزفول
👌🏻👌🏻👌🏻🌹🌹🌹
خداقوت به شما و ممنون از تذکرتون
سلام و سپاس
سپاس از شما که در ماه مبارک رمضان کمک بزرگی به تکثیر شهدا کردید و هر سحر یک شهید را معرفی کردید.
عاقبت بخیر باشید و شامل شفاعت شهدا ان شاالله
باسلام و احترام و خداقوت
از نقش الف دزفول و نحوه هدایت معنوی اش تا نظر مخاطبان خاص و قلم ناب نویسنده اش در جلسات رسمی و دورهمی با دوستان و همکارانم بارها گفته و نگاشته ام.
ولی در گمانم، در فکر و خیالم، در نگاه بی تابم، در آینده نگری ام، در واقع گرایی ام، در روحم، در جانم و با تک تک سلول هایم نمی دیدم که روزی آنقدر شهدا در پس پرده ی گمنامی بروند که زمان ما را با خود ببرد…
دقیقا ما کجای این جهانیم! وقتی گذشته ی طلایی مان را به دست باد می سپاریم و حتی یادش هم برایمان گران است…
چرا هیچ وقت خودمان را مدیون خواهران و برادران شهیدمان نمی بینیم…
همان ها که در آن سالهای خون و آتش خانه را گرچه ویران اما امن به ما تحویل دادند و از جان گذشتند و رفتند…
همان ها که از شکوه پر چادرشان حماسه در حماسه گل می کرد، گرچه نگفتیم و ننگاشتیم تا شَبَح تحریف، بدجور به جان دارایی فرهنگی مان افتاد…
ما چه کردیم در تبیین جهادشان؟!…
پس باید برای تکثیر الف دزفول همت گماریم حداقل برای تاریخی که از آن خودمان بوده و هست.
سلام و سپاس
باز هم تاکید می کنم که شهدا نسخه عاقبت بخیری ما آدم ها هستند
باسلام. بنده باوجود مشکلات معیشتی که توی زندگیم دارم و زندگیمون رو با حقوق کارگری همسرم داریم میگذرونیم ولی خداروشکر از دعای خیرشهداتوی زندگیمون آرامش داریم چون چندسالی برای زنده نگه داشتن یادشهدا یادواره های کوچیکی برگزارکردم و مدام درحال شناساندن زندگی شهدا به افراد هستم که هرجا گره ای توی زندگیشون افتاد به نیت یکی از شهدا زیارت عاشورا بخونن و ان شاالله اون گره باز بشه و مطمئنم که هرجا ماشهدا رو یادکنیم اوناهم مارو یاد میکنن و گره گشای زندگیمون میشن
ان شاالله که همیشه شهدا مشغله زیستنتان و گره گشای بن بست هایتان باشند و شفاعتشان شامل حالتان گردد.
با سلام
هر جا مشکلی داشتیم شهدا رو پیش خدا واسطه کنیم و خواستمون رو از خدا بخوایم.
تا میتونیم بریم خدمت شهدا از محضرشون استفاده کنیم. زندگینامه و خاطرات شهدا رو بخونیم.
اثرات حضور در محضر شهدا رو در زندگی قطعا خواهیم دید، اون هم اثرات فوق العاده و بی نظیر.
ادراک کردن هیچ وقت جای شنیدن را نخواهد گرفت. باید ادراک کرد این حضور را . . .
با سلام
عریضه را خواندم. همه نکات درست است. البته درد دل فقر سفره ها هم جای تامل دارد چون رابطه ایمان و شکم گرسنه است. بنظرم نوشته های الف دزفول اگر حتی بر یک نفر هم تاثیر بگذارد شما مزد زحماتتان را گرفتید.انشالله که این قلم همچنان بنویسد. حتی نوشته های قبل را به مناسبتهای مختلف مجددا منتشر کنید. قصه شهدا کهنه نمی شوند. انشالله سالم باشید
سپاس
اقای دکتر موجودی بزرگوار خدا قوت
دلنوشته را را جان و دل خواندم. برای بنده، سر به زنگاه تلنگر خوب و به جای بود. چقدر این روزها به این صحبتهایتان نیازمند بودم. پایدار باشید و برقرار.
اول برای خودم نوشتم که فراموش نکنم … یاد شهدا همیشه معجزه می کند
انگیزه ی انسان رو برای وقت گذاشتن برای شهدا بیشتر میکنه.
من تازه کتاب زلال رو خوندم. عالی بود فقط حیف که مصور نبود و نام شخصیتها و شهدا هم در انتهای کتاب نبود.
کاش نشانی مزار شهدایی که نام برده شده بود هم عنوان میشد.
کاش میتونستم ایده ای پیدا کنم در حد و اندازه ی خودم که کاری برایشان انجام بدم.
دیشب خوابی دیدم که فردی بی ریا در مجلسی در حال مداحی و نوحه خوانی بود.
فیلم شهید پورموسوی رو که دیدم متوجه شدم چهره ی اون مداح خیلی شبیه چهره ی این شهید عارف در فیلم مصاحبه اش بود.روحشون شاد کاش دستگیر ما باشن