خاطره شهدا

از مادرم خجالت می کشم!

روایتی کوتاه از شهید عیدی محمد جعفرخراطی

بالانویس۱ :

اولین بار لحظه تحویل سال ۱۳۸۷ بود که مزار این دو برادر چشمم را گرفت. آن هم به خاطر مادرشان که سفره هفت سینش را آورده بود کنار بچه هایش. هنوز «الف دزفول» را راه نینداخته بودم. اما تصاویر گفتگوی عاشقانه مادر با عکس پسرهایش ، باعث شد داستان کوتاه «هفت سین» را بنویسم. هفت سین روایت مادر شهیدان «عیدی محمد و حمزه جعفر خراطی » بود، اما من هیچ گاه این واقعیت را نگفتم.  پدر این شهدای عزیز یعنی «پهلوان حاج یوسف» که دارفانی را وداع گفته ، اما از مادر این شهدای عزیز بی خبرم.

 

بالانویس۲:

چند هفته پیش بود که در گلزار بهشت علی ، حسی به من می گفت از مزار این دو برادر چند عکس بگیرم. امروز وقتی راوی این ماجرا حین گفتگویمان از سفر کربلا یاد این خاطره از «عیدی محمد» افتاد، فهمیدم که آن عکس ها را بدون دلیل نگرفتم. شهدا وقتی بخواهند کاری انجام دهند، مقدمات و مؤخراتش را هم خودشان فراهم می کنند.

 

بالانویس ۳:

کربلا رفته ها این روایت را بخوانند و بدانند که چه دل هایی برای باز شدن این راه می تپید و چه خون هایی فرشِ سرخِ راهِ زیارت ما شد.

 

از مادرم خجالت می کشم!

روایتی کوتاه از شهید عیدی محمد جعفرخراطی

ایام عملیات محرم بود و در منطقه شرهانی مستقر بودیم. «عیدی محمد» سر پست بود و مشغول نگهبانی. رفتم سراغش و شروع کردیم به حرف زدن. از هر دری سخنی گفتیم تا اینکه رسیدیم به «کربلا»

عیدی محمد آه سردی کشید و سرش را انداخت پایین. لبه ی چفیه ی سیاه رنگش را با یک دست انداخت روی شانه اش و  اسلحه را لابلای انگشت هایش کمی جابجا کرد و خواست حرفی بزند که رگه های بغض توی صدایش پیچید:

«دیگه خسته شدم! هر بار که می خوام بیام جبهه، وقتی مادرم رو می بینم که با چشم و دل نگران دنبالم راه میفته و از زیر قرآن ردم می کنه، بهش می گم:

– مادر! این بار دیگه راه کربلا رو باز می کنیم و از جبهه که برگشتم می برمت کربلا!

مادرم هم بغضش رو آروم قورت میده و میگه:

«دا! هِه بِگووی بَرُمِت کربلا! اما هر وقت بِرووی مو ترسُم خودت هم نَوِرگَردی! – مادر! همیشه می گی می خوام ببرمت کربلا! اما من می ترسم که خودت هم برنگردی- ! »

دیگه خیلی خسته شدم! دیگه خجالت می کشم به مادرم وعده ی کربلا بدم، اما راه باز نشه و نتونم ببرمش! »

جانباز غلامرضا آنسته( سمت راست) و شهید عیدی محمد جعفرخراطی(سمت چپ) – منطقه شرهانی – چند روز قبل از شهادت

اشک های حلقه زده در چشم های عیدی محمد در انعکاس نور مهتاب توی چشم می زد. با پشت دست چشم هایش را از سنگینی اشک ها رها کرد ، اما سنگینی بغضش را با خودش برد و دوباره چشمانش را دوخت به خاک های سرد شرهانی!

فرداشب تک سنگینی بود. به شدت از هر طرف آتش می بارید. لابلای آن جهنم بود که چشمم افتاد به پیکری که سر و صورتش . . .

« عیدی محمد»  کربلایی شده بود. او راه کربلا را باز کرده بود. اما من دلم دنبال بی قراری های مادری بود که پسر به او وعده ی زیارت داده بود. مادری که به دلش برنگشتن شاخ شمشادش الهام شده بود.

مزار برادران شهید «عیدی محمد» و «حمزه» جعفرخراطی در گلزار شهدای بهشت علی دزفول

 

شهید «عیدی محمد جعفر خراطی»  متولد ۱۳۴۲ در مورخ ۱۳۶۱/۹/۲۲ در عملیات محرم و در منطقه شرهانی در سن ۱۹ سالگی به شهادت رسید و برادرش شهید «حمزه جعفرخراطی» متولد ۱۳۴۸  در مورخ ۱۳۶۳/۱۲/۲۱ در عملیات بدر و در جزیره مجنون در سن ۱۵ سالگی به فیض عظمای شهادت نائل آمد و مزار مطهر این دوبرادر شهید در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است.»

 

راوی: محمدرضا موجودی

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا