تو برای امام زمانت چه کرده ای؟
ابتکار جالب یک مغازه ی عطاری در دزفول
مغازه اش چند قدمی بیشتر با خانه مان فاصله ندارد. یک مغازه عطاری کوچک و معمولی. می خواستم سرکه بخرم. ظرف را دادم دست جوان فروشنده. ظرف را که پر کرد، گذاشت روی ترازو و گفت: «میشه ده تومن! اما امروز سه شنبه های مهدویه! ۲۰ درصد تخفیف می دم. شما ۸ تومن بده!»
تازه نگاهم به دستنوشته ی پشت سرش افتاد.
«در راستای فرهنگ مهدوی ، روزهای سه شنبه در این فروشگاه تخفیف بر روی کلیه اجناس از ۱۰ الی ۳۰ درصد و بالاتر لحاظ می گردد. در راستای تعجیل و خشنودی آقا و در راستای کمک به قشرهای کم درآمد جامعه.»
دوباره قیافه ی جوان فروشنده را ورانداز کردم. نه طلبه و روحانی بود و نه تسبیح به دست و تیپ مذهبی. اما راهش را خوب پیدا کرده بود. زیرکانه و عالمانه.
کارش به دلم نشست. از خودم شرمنده شدم. او مثل خیلی از ما فقط حرف از امام زمانش نمی زد. برای امامش قدم برداشته بود. در حد خودش و در حد توانش و در حد وُسع و شغلی که داشت حرکت کرده بود. از سودش گذشته بود ، به عشق تجارتی دیگر. به عشق معامله اش با امام زمانش و برکتی که او در زندگی اش خواهد ریخت.
با خودم گفتم: او برای امامش همین قدم را برداشته است، تو برای امامت چه کرده ای؟ دیگر همین که گاهی به اجبار جماعت مسجد، «الهم کُن لِوَلیک . . » بخوانی کافی است؟
بزرگی می گفت: « انتظار حرکت است؛ انتظار سکون نیست؛ انتظار رها کردن و نشستن برای اینکه کار به خودی خود صورت بگیرد، نیست. »
و چه زیبا گفت آن عزیز شهید که اگر با طلوع خورشید بیدار شویم، نمازمان قضاست، با ظهور بیدار شدن، بی فایده است.
خیابان فردوسی حدفاصل آیت الله سعیدی و سبحانی
سرکه به دست از مغازه ی کوچکش آمدم بیرون! شرمنده از خودم. او حالا می توانست به امامش بگوید، به اندازه ی دو هزارتومن برای شادی تو به مردم خدمت کردم. تا شب بشود ، حتماً این قطره قطره خدمت ها، رود می شود و بعدها دریا.
با خودم گفتم: چه معرفتی داشت این جوان! کاش به اندازه ی معرفت همین جوان، خداوند به من معرفت می داد. معرفتی که ختم شود به عمل. به قدم برداشتن برای امامم. برای مردمم. هر چند اگر قدمم کوچک باشدو به چشم نیاید. هرچند مثل این جوان در حد یک تخفیف باشد، ساده، اما مخلصانه و وقتی اکثیر اخلاص روی هر کار کوچک بنشید، غوغا می کند.
امروز سالروز اولین روز حکومت امام زمان (عج) است. یاد حرکت این عطار جوان افتادم. بیایید ما هم تصمیم بگیریم حرکت کنیم. از سکون خارج شویم. به عشق امام زمانمان. ولو کوچک، ناچیز. اما خالصانه و آنگاه ببینیم که چقدر حالمان خوب می شود.