بالانویس۱:
امروز ۴ آبان سالروز اصابت ۵ موشک ۱۲ متری به شهرستان دزفول و شهادت جمعی از خانواده های توکل ، چرمبریان، خوشروانی ،کوپایی ، پاپی ، زادمهر ، رشیدیان، برغشی و اسدی ذاکر است.
۴ آبان سال ۱۳۵۹یکی از روزهای تلخ دزفول است که ۸۶ نفر از مردم مقاوم دزفول شهید و ۲۹۲ نفر مجروح می شوند. شهادت خانواده ی شهید حاج عبده خوشروانی ، شایدیکی از تلخ ترین اتفاق این روز خونین دزفول است.
بالانویس۲:
راوی سطرهای زیر یکی از دخترهای شهید حاج عبده خوشوروانی است که از بازماندگان حادثه است
بالانویس ۳:
سال گذشته هم در پست «مادران غریب» از مادر شهدای خوشروانی چند سطری نوشتم. ( اینجا )
هشت شهید ، یک مزار
روایتی کوتاه از خانواده ای که پیکر شهدایشان پیدا نشد
خانه ی ما نزدیک منزل مادرم بود آن شب مادرم آمد و گفت: خانه ی شما کوچک است و شوادون ندارد به خانه ی ما بیایید گفتم: یک روز و دو روز که نیست. گفتم: قول نمی دهم که بیایم. برادرم با ماشین آمد که ما را به خانه ی پدرم ببرد. من آن موقع باردار بودم. آن شب نرفتم، سعادت نداشتم. نمی دانم چرا نرفتم، شب ها در کوچه می نشستیم و اخبار جنگ را تحلیل می کردیم.
آن شب ساعت ۱۲ شب با صدای مهیب موشک ها از خواب پریدیم همه جا تاریک و بوی باروت و گرد و خاک و دود موشک، کل شهر را در بر گرفته بود. درب خانه ی ما قفل شده و کاملاً حبس شده بودیم. برادر شوهرم آمد با پا زد به درب و درب را باز کرد و به شوهرم در گوشی چیزی گفت و رفت، آمدم بیرون، برادرم مش رحمان را دیدم که سراسیمه روی آوار به دنبال خانواده مان می گشت. وقتی روی صحنه ی خرابه ها آمدم دیدم خانه ی پدری کاملا ویران شده است. اسم هرکس از اعضاء خانواده را که می پرسیدم می گفتند: بردند بیمارستان. درخت کُنار واقع درخیابان و کنار درب همسایه از آتش موشک خشک شده و خانه ی همسایه هم ویران شده بود. از منزل ما با آن همه آهن و آجر و سیمان و ساختمان بجز ویرانه ای دیگر اثری نبود . پدر و ۵ برادرم در جلو ساختمان و مادر و خواهرم در داخل ساختمان خوابیده بودند. ولی به علت حجم سنگین خرابی ها تشخیص موقعیت ساختمان امکان پذیر نبود. تا به صبح خاک ها را گشتیم هیچ چیز پیدا نشد. دم دمای صبح، برادرم غلامرضا را پیدا کردند که در چادر خوابیده بود فکر کردند مادرم است. آمدند گفتند: خودتان بیاید ببینید چه کسی است؟ رفتم، دیدم برادرم است کاملا از هم پاشیده بود. بعد از او قطعاتی از پدرم و علیرضا را پیدا کردند. سپس پای پدرم را پیدا کردند. همه ی مردم سیل آسا با جان سوزی کمک می کردند. پدرم آدم معروفی بود. شوادون ما با شوادون منزل کوپائی، همسایه امان یکی شده بود آنها از شوش آمده بودند به دزفول و همگی شهید شدند. ساختمان خانه ی آنها روی شوادون آور شده و تمام آنها به شهادت رسیدند، ولی اجساد آنها سالم بود.
بعضی ها جلوی دماغ خود را می گرفتند ما خیلی ناراحت می شدیم. می گفتیم: چرا دماغ خود را گرفته اند. گرد وخاک و باروت و بوی اجساد سوخته باعث شده بودکه جلوی دماغ خود را بگیرند. ولی ما ناراحت می شدیم. مادرم و خواهرم و ۴ برادرم پیدا نشدند و همگی پودر شدند. بخاطر همین یادبودی در شهیدآباد دزفول برایشان بنا کردند. از جمع خانواده، فقط سه خواهر و تنها برادرمان مش رحمان باقی مانده بودیم. با آه و سوز دل تا یک ماه روی خرابه ها ماندیم. تا شاید قطعاتی از اجساد را پیدا کنیم.
انصافا آن شب مردم با تمام توان و بزرگ و کوچک به یاری ما آمدند. احتمال موشکباران دوباره بود ولی بدون ترس کمک می کردند. در عزاداری روی مزار، مردم آنقدر ما را دلداری می دادند که فراموش می کردیم داغ خانواده را، هیچ کس مثل ما نبود موشک کل اعضاء را جاروب کرد و برد.
برادران من در دوران انقلاب همیشه در کل صحنه ها حاضر بودند. پدرم تا ساعت ۳۰/۱۱عصر با راننده اش تسویه حساب می کند و صبح راننده گریه می کرد و خودش را می زد که چرا دیشب پدرم این کارها را می کرد.
بعدها منزل و محل شهادت خانواده ی شهید خوشروانی به حسینیه شهدای خوشروانی تبدیل گردید. و مامنی گردید برای عاشقان دلسوخته ی حضرت اباعبدالله الحسین(ع). واقع در خیابان فردوسی نبش بلوار ۴۵ متری فتح المبین.
نگارنده: ناصر آیرمی
برگرفته از کتاب جغرافیای حماسی شهرستان دزفول
اثر: غلامحسین سخاوت و ناصر آیرمی
سلام. دست شما و حاج ناصر درد نکنه. خدا به شما خیر کثیر بدهد که نام و یاد شهدا را زنده نگه میدارید.
بعضی از عبارات و یا افعال عینا از گویش دزفولی به فارسی نقل شدهاند ولی ترجمه نشدهاند.
به عنوان مثال ترکیب جانسوز در زبان دزفولی معادل دلسوز است اما در زبان فارسی به معنای دلخراش و ناگوار است.
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد عزیزم.
پیشنهاد میکنم از داستان عجیب شهدای خانواده چرمبریان (رادمنش) و توکل پرده بردارید
هر دو خانواده یک جا بوده اند
چادرهای گره زده/سالم بودن زن باردار /بدون کفن ها و گوشواره هایی که خاک شد….
سلام و وقت بخیر
من از ماجرای این خانواده ها شناخت ندارم. اگر بتوانید ماجرا را مستند برایم روایت کنید، حتما به آن خواهم پرداخت.
الف دزفول در خدمت تمام همشهریان عزیز است و آماده ی پوشش دادن خاطرات و روایت های مرتبط با دفاع مقدس
سلام خدا قوت پیشنهاد می کنم برای اینکه بین شهدای هر خانواده ونسلهای بعدی فاصله ای ایجاد نشود طرح هایی ارائه کنید که حداقل درون همان خانواده اجرایی شود از جمله جمع شدن خانواده از بزرگ تا کوچک در یک روز ا زسال مثلا ایام عید که اغلب همه فامیل دور هم هستن وایجاد یک جمع صمیمی با برنامه هایی که شامل یاد وشناخت بیشتر از شهید بررسی .وصیت نامه شهیدوبیان اهداف وجایگاه شهادت برنامه برای کودکان خانواده وآشنا کردن انها با امام زمان عج واخبارواتفاقات مخصوصا خوب در خانواده اجرای سرودی یا شعر خوانی توسط بچه های فامیل وغیره .اینها همه به لطف و برکت ان شهید نتایج خوبی رو در ان خانواده ها در بر خواهد داشت واینطور ازشهید در پرورش نسل بعدی خوددر این روزگار آخرالزمان کمک بگیریم این برنامه در خانواده هایی در دزفول انجام شده وبحمدالله ولطف شهدای عزیز خیلی تأثیر گذار ومفید برای اعضا خانواده بوده است .اللهم عجل لولیک الفرج