خاطره شهدا
موضوعات داغ

نورِ نورعلی هنوز ماهِ شب های فکه است ( قسمت اول )

روایت لحظه به لحظه آخرین ثانیه های حیات مادی شهید جاویدالاثر نورعلی زاده گندم

بالانویس۱:

پدر و مادر شهیدان نورعلی و حمید زاده گندم ۲ پسر و پنج دختر دارند. هر دو پسرشان را هم دودستی می دهند در راه اسلام و انقلاب و هنوز که هنوز است ، پیکر نورعلی شان هم پیدا نشده است.

روایت زیر، روایت لحظه به لحظه آخرین ثانیه های حیات مادی شهید نورعلی زاده گندم ، از زبان شاهدان عینی ماجراست.

بالانویس ۲:

قبلا هم از نورعلی و حمید نوشته بودم. اینجا. دوست داشتید مروری بر آن داشته باشید.

 

نورِ نورعلی هنوز ماهِ شب های فکه است ( قسمت اول )

روایت لحظه به لحظه آخرین ثانیه های حیات مادی شهید جاویدالاثر نورعلی زاده گندم

 

 

سنگرساز بی سنگر

وقتی پای دفاع از کشور و دین باشد ، فرقی بین پای لنگ و سالم نیست . مهم نیست حتی اگرموقع راه رفتن یک پایت لنگ بزند ! مهم این است که پای عقیده ات محکم ایستاده باشی .

نورعلی زاده گندم نوجوانی که از ناحیه پای راست لنگ بود . موقع راه رفتن با دست سر زانوی راست خود را می گرفت و لنگ لنگان راه می رفت . با شروع جنگ تحمیلی به عضویت نیروهای ذخیره سپاه دزفول در آمد و این نقص عضو ظاهری او هیچ وقت مانع از تلاش های زیاد او نمی شد . در جبهه های پدافندی دزفول در کنار دیگر رزمندگان اسلام حضور داشت و هر گاه برای استراحت به شهر می آمد علاوه بر نگهبانی و گشت  های شبانه در فعالیت های فرهنگی نیز شرکت داشت .

یکی از فعالیت های فرهنگی او ، راه اندازی یک کتابفروشی بود مربوط به ستاد نیروهای ذخیره سپاه در خیابان امام و نقطه ی مرکزی شهر دزفول . این کتابفروشی که به همت او و چند تن دیگر از نیروهای ذخیره راه اندازی شد اقدام به فروش کتاب های مذهبی و عکس و پوستر و نوارهای مذهبی و انقلابی می کرد و چقدر این کار او توسط نیروهای رزمنده ای که برای استراحت به دزفول می آمدند مورد استقبال قرار می گرفت . یکی از دلایلی که باعث راه اندازی این کتابفروشی شد عادی جلوه دادن اوضاع جنگ زده شهر دزفول بود .

روح نا آرام نورعلی فقط در جبهه آرام می گرفت و ماندن در شهر او را مجاب نمی کرد بنابراین بعد از مدتی که کتابفروشی سر و سامان گرفت دوباره راهی جبهه شد آن هم جبهه صالح مشطط . یکی از سخت ترین جبهه های پدافندی دزفول .

از آنجایی که عقبه جبهه صالح مشطط در شرق رودخانه و خط مقدم آن در غرب رودخانه بود و در آن منطقه اصلا پلی برای تردد وجود نداشت جابجایی نیروها و تدارک و پشتیبانی آنها به وسیله قایق انجام می شد .

نورعلی بخاطر آشنایی که با فن شنا داشت مسئولیت سکانی قایقی را که کارش جابجایی رزمندگان و تدارکات آنان در رودخانه کرخه بود را برعهده گرفت و تا مدت ها در آن جبهه خدمت کرد .

با شروع عملیات ها و تشکیل یگان های رزمی سپاه  ، نورعلی به قسمت مهندسی رزمی رفت و سر و کارش با دستگاه های سنگین راهسازی مانند لودر و بلدوزر افتاد ! وقتی که اراده انسان بر توانایی جسمی اش غلبه بکند ، نقص عضو بدنی مانع از تلاش و کوشش او نخواهد شد .

چه روزهایی که نورعلی بر کوهی از آهن و یک سر و گردن بالاتر از خاکریز خودی زیر بارانی از آتش و گلوله ، با لودر در حال ساخت و ترمیم خاکریز ها که جان پناهی برای رزمندگان اسلام بود .

راوی: حاج مصطفی آهوزاده

 

ما چهار نفر

وقتی عملیات والفجر مقدماتی در تاریخ هجدهم بهمن ۱۳۶۱ آغاز شد ما نیروهای مهندسی با ادوات راه سازی ، در آن منطقه مستقر شدیم . شب بیست و یکم بهمن ماه ، میرزا علی معلم فرمانده واحد مهندسی به گروه ما متشکل از من و شهید نورعلی زاده گندم  و شهید حسین مهر پویا و یکی از دوستان سپاه بروجرد به نام علی عباس گودرزی و چند نفر دیگر از بچه ها که راننده لودرها بودند گفت:«آماده باشید! به محض اینکه خط شکسته شد و نیروها به جلو رفتند شما هم وارد خط شوید!»

دو دستگاه لودر همراه ما بود و یک نفر به عنوان پیک داشتیم که با موتور سیکلت بود . ما چهار نفر هم داخل جیپ نشسته بودیم شهید نورعلی زاده گندم مسئول محور بود و خودش با جیپ رانندگی می کرد. من کنارش بودم و دو نفر دیگر از دوستان هم عقب ماشین نشسته بودند. عملیات که شروع شد ما هم حرکت کردیم و به طرف خط عراقی ها که شکسته شده بود رفتیم.

 

 

آن خاکریز معجزه گر

از جاده آسفالتی که در نقشه مشخص بود عبور کردیم . شهید میرزا علی معلم با بی سیم با ما تماس گرفت. بی سیم دست من بود. گفت : «دستور عقب نشینی داده اند! قبل از اینکه اتفاقی بیفتد سریع نیروها را برگردانید!»

به نورعلی گفتم که آقای معلم چنین چیزی می گوید. بچه ها و لودرها پشت سرمان بودند. چون حجم عملیات گسترده بود بلدوزر با خودمان نبرده بودیم. فقط لودر برده بودیم به خاطر اینکه سرعت عمل بالاتری داشته باشیم. وقتی خواستیم دور بزنیم که برگردیم، زاده گندم گفت: « اینجا بمانیم یک خاکریزی بزنیم تا نیروهایی که برمی گردند پناهی داشته باشند»

ما پشت جاده آسفالت ماندیم به راننده های لودر گفت یک خاکریزی بزنید .

راوی: کریم رسولی فر

 

ابتکار نورعلی

آقای خضریان معاون تیپ دو که خودش در منطقه حضور داشت و تمام نیروهایش در منطقه پراکنده بودند، نیروها را پشت آن خاکریزی که با دستور زاده گندم احداث شده بود، مستقر کرد. من فکر می کنم این ابتکار نورعلی در احداث خاکریز، جان چیزی بالغ بر ۴۰۰-۵۰۰  نفر رزمنده را از اسارت و شهادت نجات داد . تدبیر قشنگی بود گرچه منجر به شهادت خودش شد، ولی خیلی از نیروهای ما از آن مهلکه نجات پیدا کردند .

خوشبختانه وقتی کار احداث خاکریز تمام شد و نیروها در پشت خاکریز مستقر شدند، نورعلی گفت: «الآن موقع رفتن ماست». وقتی حدود هزار تا هزار و پانصد متر عقب تر آمدیم، به نیروهای کمین عراقی ها برخورد کردیم. من دقیقاً یک نفر عراقی را دیدم که روی تانک ایستاده بود و یک گلوله کلت منور زد.

راوی: کریم رسولی فر

 

روایت زخم

همین که منور روشن شد ، تیربار برقی تانک سریع شروع به تیراندازی کرد. یکی از دوستان ما که در لگنش تیر خورده بود پیراهنش دو سوراخ داشت. شلوارش هم دو سوراخ. ولی در پایش فقط یک سوراخ بود. موقعی که اسیر شد، عراقی ها دو تا تیر از پایش در آوردند معلوم بود هر دو گلوله از یک نقطه وارد بدنش شده است. من خودم هم وقتی در کف جیپ دولا شدم، احساس کردم پایم گرم شد. بعد پهلویم گرم شد. بعد کمرم. یعنی از ناحیه پا و پهلو و کمر تیر خورده بودم . ساق پایم که تیر خورده بود دقیقاً دو تا تیر از کنار هم در ساق پایم عبور کرده بودند .

نور علی فکر کنم چهار الی پنج تیر در دستش خورده و کاملاً دستش از کتف جدا شده بود. در حالی که ما تیر خورده بودیم، عراقی ها منطقه را ترک و رفته بودند، اما ما رفتن آنها را متوجه نشدیم.

فکر می کنم اینها نیروهایی بودند که وظیفه داشتند ارتباط نیروهای ما را با عقبه خودمان قطع کنند؛ به همین خاطر بعد از انجام کارشان از آنجا رفتند.

راوی: کریم رسولی فر

 

پایان قسمت اول

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا