با مسئولیننقد نوشته‌ها

زیارت یادمان شهدای گمنام اکیداً ممنوع

در دزفول ، شهدا اولویت آخر هم نیستند (فصل اول)

بالانویس:

قصد دارم چند پست را اختصاص دهم به بی توجهی های مکرری که در پایتخت مقاومت ایران ، دزفول قهرمان از طرف مسئولین به شهدا می شود. لذا خواهشمندم برخی از مسئولین محترم بجای ارسال پیامک های آنچنانی برای من و پاک کردن صورت مسئله به فکر حل مشکل باشند.

 

 

در پایتخت مقاومت ایران، «دزفول» و به برکت  کم لطفی بسیاری از مسئولین

زیارت یادمان شهدای گمنام اکیداً ممنوع

عصر یک پنجشنبه که دلت هوای شهدا می­کند ، آرام از خانه راه می­افتی  به سمت بهشت و مگر بهشت با درختان و قصرها و رودها و حورهایش بهشت است یا با آدم­هایش؟ آرام قدم برمی­داری سمت محلی که هشت شهید گمنام را ۱۴ سال است که گمنام تر از قبل دفن کرده اند و آن گاه که می رسی با صحنه ای عجیب روبه رو می شوی.

تمامی درهای ورودی به محل یادمان شهدای گمنام با داربست مسدود شده است و برایت نوشته اند که : «ورود اکیداً ممنوع»

این اتفاق تازه ای نیست و این مطلبی نیست که الف دزفول برای اولین بار به آن پرداخته باشد. مسئله­ ی این شهدای گمنام بیش از ۴ سال است که در الف دزفول مطرح می شود و به  رگ غیرت هیچ یک از مسئولین بر نمی خورد و تنها بازخوردش توهین هایی است که برایم پیامک می شود.

۱۴ سال است که این شهدا اسیر مسائل عمرانی مرکز فرهنگی دفاع مقدس  هستند.  ۱۴ سال است که این محل شب ها بجای اینکه زیارتگاه باشد محل تجمع معتادان و مزاحمین نوامیس است. ۱۴ سال است که محل چرای دام است. ۱۴ سال است شب ها کسی جرات نمی کند برود زیارت این شهدا. ۱۴ سال است که بیشتر ایام درهای آنجا به روی زائران به بهانه ی کارهای عمرانی بسته است.

از طرفی مرکز فرهنگی دفاع مقدس هم مقصر نیست. آن ها با بودجه ی قطره چکانی دارند کارشان را می کنند.  پیمانکار هم مقصر نیست. به دلیل مسائل ایمنی کارش باید محوطه کارگاهی و ورود ممنوع باشد.  

مقصر آقایانی هستند که اینجا را برای زندانی کردن شهدای گمنام انتخاب کردند. مقصر آقایانی هستند که در اردیبهشت ماه ۸۱ نشستند و بجای مردم یک شهر تصمیم گرفتند و  صورتجلسه کردند که شهدا اینجا دفن و به تعبیری زندانی شوند.

آن ها که حتی سنگ قبرها را در محل دقیق دفن شهدا نگذاشتند و هر هشت شهید بدون ثبت مشخصات دفن شدند و امان از روزی که مادر یکی از این ها پیدا شود و بخواهد پیکر شهیدش را ببرد. کدام یک از این ۸ قبر را می خواهید حفر کنید؟ آبروی دزفول در خطر است. به والله مسئولید.

آی هشت نفر مسئول محترم وقت نهادهای مهم دزفول! شمایی که آن روز امضا کردید که این شهدا اینجا دفن شوند. امروز راحت می خوابید؟

درست است که دوره ی مسئولیت شما تمام شده است، اماواقعاً به خاطر این اشتباهی که بی خیالش شده اید، روزی می توانید چشم در چشم این شهدا نگاه کنید؟ این دسته گلی است که شما به آب دادید و رفتید.

و اما مسئولین حال حاضر دزفول.

مگر نه قانون این است که برای دفن شهدا هیات امنایی از نهادها و ارگان های مختلف شهری تشکیل می شود و مسئولیت پیگیری و ساخت یادمان و سایر مسائل مربوطه را به عهده می گیرد.

این هیات امنا کجاست؟ اعضایش چه کسانی هستند؟ چرا جلسه ای برگزار نمی کنند؟ چرا۱۴ سال است کسی مسئولیت رسیدگی به این شهدا را به عهده نمی گیرد؟ چرا همه شانه خالی می کنند.؟ چرا می اندازند گردن دیگری؟

بخدا مسئولید. بخدا مدیونیند.

طبق قانون این جزئی از مسئولیت شماست که رسیدگی کنید به آن جا. اصلاً قانون را بی خیال. غیرت چه می شود ؟ غیرت!

غیرتتان قبول می کند این هشت  شهید ، این هشت مهمان بی نام و نشان در چنین وضعی باشند؟

شهرهای دیگر را دیده اید که برای شهدای گمنامشان چه کرده اند؟ چه بناها و بارگاه ها و زیارتگاه هایی ساخته اند؟

بخدا باید خجالت بکشیم ما از این وضعی که این هشت شهید دارند.

شما برای این شهدا چه کرده اید. دزفولی ها به مهمان نوازی مشهور بوده اند. این است رسم مهمان نوازی از هشت شهیدی که هنوز مادرانشان چشم به راه یک تکه از استخوان شاخ شمشادهایشان هستند.

اگر روزی مادر یکی از این ها پیدا شود چه جوابی دارید. مسئولین قبل اشتباه کردند، شما چه کرده اید؟

چرا فکری به حال این  یادمان نمی شود. چرا کسی دغدغه اش را ندارد.

آی مسئولین شهر ، برای این شهدا چه کرده اید؟  چرا صدایتان برای این شهدا در نمی آید؟

 آی آنانی که خود را صاحب اختیار این شهر می دانید و جلسه هیات امنایی از این شهر نیست که عضوش نباشید ، شما چه کرده اید؟ چرا صدایتان برای این شهدا در نمی آید؟

 * آی آقایانی که توی پایتخت نشسته اید و ما را اجبار می کنند که به دزفولی بودنتان افتخار کنیم!!،  اما هیچ کاری برای این شهر نمی کنیدو فقط در جلسات مهم پیدایتان می شود، چرا صدایتان برای این شهدا در نمی آید؟

 * آی آقایانی که دستتان به رسانه های سترگ می رسد و هر روز نام هایتان و رقص قلمتان زینت روزنامه ها و رسانه های بزرگ است؟ چرا صدایتان برای این شهدا در نمی آید؟

 * آقایانی که تند و تند کتاب چاپ می کنید و کلیپ ها و تصاویر رونمایی از کتاب هایتان در فضای مجازی می چرخد، چرا یک بار قلمتان برای این شهدای بی کس و بی نشان نمی چرخد؟ چرا صدایتان برای این شهدا در نمی آید؟

 * آی آقایانی که فقط بلدید از حزب و گروهتان دفاع کنید و قلم در راه منافع حزبتان بزنید. شهدا که متعلق به همه اند. یا مال حزب شما نیستند که صدایتان در نمی آید؟ چرا صدایتان برای این شهدا در نمی آید؟ خصوص شمایی که وقتی صدایمان در دفاع از شهرمان بلند می شود، در رسانه ها برایمان قلم می زنید که  «شما قوم پرست جاهلید». شما که عالم هستید چه کرده اید؟

* آی آقایانی که پست و مقامی دارید توی پایتخت. آقایانی که خرتان راه وار راه می رود و دستتان به آنانی که باید بند باشد ، بند است. چرا از این مسئولیتتان کمی هم برای این شهدا هزینه نمی کنید؟ چرا صدایتان برای این شهدا در نمی آید؟

 * آی آقایانی که در هیچ تصمیم گیری و جلسه ای جوانان را راه نمی دهید. خودتان را داعیه دار فرهنگ می دانید. تمام جلسات فرهنگی شهر را قبضه کرده اید و کسی را راه نمی دهید، برای این شهدا چه کرده اید؟ چرا صدایتان برای این شهدا در نمی آید؟

 چرا کسی صدای فریادمان را نمی شنود؟ چرا کسی کاری نمی کند ؟

 ایها الناس ! این ها مهمان شهر ما هستند. هشت مهمان ویژه. هشت شهید. هشت انسان. هشت نفر که مادرانشان هنوز چشم به راهند و یا ناکام از دیدار پسر اسیر خاک شده اند.

 ایهاالناس مهمان نوازی تان کجا رفته است؟

 شاید کسی از ما بپرسد شما که صدایتان اینقدر بلند است و زبانتان دراز خودتان چه کرده اید؟

 بخدا ما پدرمان در آمد.

 هر چه فریاد زدیم ، هر چه نوشتیم ، هرچه درخواست کردیم ، هر چه التماس کردیم، هرچه طرح و ایده دادیم فایده نکرد.  آخر شهدا، برای مسئولین شهرمان نه اولویت اول هستند و نه اولویت آخر. سال گذشته خودمان اقدام کردیم. به فرموده ی امام خمینی که «اگر مسئولین کوتاهی و مماشات کردند، ملت انقلابی خود اقدام کند»

 خودمان، چند جوانی که دستمان به هیچ جایی بند نبود، از این ور و آن ور با هزار بدبختی، پول جمع کردیم. با همکاری جناب سرهنگ صفار (مسئول وقت مرکز فرهنگی دفاع مقدس) و پیگیری های ایشان ، وضعیت روشنایی آنجا را حل شد. عصر هر پنجشنبه آنجا مراسم برگزار کردیم. مزار درست کردیم، دسته گل خریدیم. به همت هیات رزمندگان آنجا را موکت کردیم. ایستگاه صلواتی راه انداختیم. همه چیز داشت رونق می گرفت که بازهم کاسه کوزه ها به هم ریخت و کارهای عمرانی مرکز فرهنگی دفاع مقدس شروع شد و دوباره همه چیز تعطیل شد. بماند که در آن عصرپنجشنبه هایی که مراسم برگزار کردیم، ندیدیم که یکی از مسئولین شهری آنجا حاضر شود!

 من دیگر نمی دانم چه بگویم؟ چه بنویسم؟ کجا بروم؟ منت کشی کدام مسئول را بکنم؟ به پای که بیفتم؟ درد را به که بگویم؟  وامانده ام به خدا!  کسی بیاید و به فریاد برسد.

 آی مسئولین شهرم. بخداوندی خدا مسئولید در قبال این بی توجهی به شهدا. مدیونید در قبال این بی احترامی. من هر چه در توانم بوده انجام داده ام . به عنوان یک شهروند. به عنوان یک نسل سوم.

 دیگر کم آورده ام و راهی نپیموده نمی بینم.

خواهش دارم. التماس می کنم. هیات امنایی تشکیل دهید، برای این یادمان. برای رسیدگی به این شهدا. این وضعیت در شأن دارالمومنین ، در شأن پایتخت مقاومت ایران نیست.

بترسیم از اینکه روزی شرمنده ی این شهدا شویم.

بترسیم از روزی که حسین بیدخ ها سر راهمان را بگیرند که مگر نگفتم: «برادر ! می روم تا توبیایی ! اگر این راه بی یاور بماند ، زندگی را از من دزدیده ای!»

بیایید دزد زندگی حسین و حسین ها نباشیم.

بیایید راه شهدا را برویم و حرمتشان کنیم.

شاید در آن بحبوحه ی قیامت شفاعت یکی از همین بچه ها عاقبت بخیرمان کند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا