تاریخ‌نگاری

استجابت یک دعای عجیب

به بهانه ی عروج مادر شهید والامقام عبدالکریم قانعی فر

 

هنوز چند روز نمی شود که خانم خبرنگار راه خانه اش را در پیش گرفت و بجای خیلی از پشت میزنشین ها، نشست پای درد دل هایش. درددل های  مادری که مثل خیلی دیگر از این جنس مادرها ، پشت پرده ی فراموشی آدم ها گم شده اند و دیگر کمتر کسی سراغشان می رود.

و چه زیبا شهید بیدخ ۳۶ سال پیش از امروزمان خبر داد که «حس می کنم فرداها، در راه ها ، وقتی زمان گذشتنه را از یاد می برد و آینده فراموشکده ی گذشته می شود، شهیدان از یاد می روند.»

دیگر نه به پاهایش رمقی مانده بود و نه به جسم و جانش. تختش را گذاشته بود زیر عکس عبدالکریمِ شهیدش تا مثل همیشه زیر سایه اش باشد. تنها کسی که همیشه از مادر سراغ می گیرد و از آسمان نگاهش می کند. حرف هایش را می شنود و گاه برای تسکین غصه هایش به خوابش می رود.

مادر، با صدایی آرام و لرزان زبان به درد دل می گشاید که اینک مجالی برای این درد دل ها نیست، چون آنان که باید گوش شنوای این دردها باشند، پنبه در گوش ، دارند اسکناس هایشان را می شمارند و با چسب «قدرت» دارند پایه های میزشان را روی فرش خون شهدا محکم تر می کنند.

مادر از عبدالکریمی می گوید که با  نان حلال بابایش و با شب نخوابی های مادر و شیری آمیخته با محبت اهل بیت(ع)، قد کشید.

از عبدالکریمی که بعد از یتیم شدن، در کوره ی آجرپزی کارگری می کند تا برای زیستن در کنار سختی ها خوب پخته شود.

از عبدالکریمی که درسش را رها می کند تا تکلیفش را ادا کند.

از عبدالکریمی که یک پایش را زودتر از خودش می فرستد بهشت.

از عبدالکریمی که با یک پای قطع شده، دوباره راه جبهه را در پیش می گیرد  و در حالی که مادر و خواهر در حال آماده کردن سور و سات عروسی اش هستند، خبر پروازش همه چیز را به هم می ریزد.

مادر و خواهر شهید قانعی چند روز قبل از وفات مادر

مادر می گوید و می گوید و بغض می کند و می گرید و در نهایت از آرزوهایش می گوید:

«آرزو دارم خوابش را ببینم تا دلتنگی‌هایم که همیشه همراهم هستند، اندکی کمتر شوند. به‌خاطر کسالتم، محروم شده ام از رفتن بر سر مزار عبدالکریم! آرزویم این است که دوباره به زیارت مزارش بروم!»

و اینجا دیگر مادر سکوت می کند و خبرنگار هم و اگر خوب چشم و گوش جان باز کنی، عالم هم در بغضی سنگین، سکوت می کند در مقابل این آرزوها!»

و امروز در نهایت ناباوری دعای مادر مستجاب می شود. آن هم عجب استجابتی! امروز صبح ، تابوت مادر عبدالکریم را به زیارت مزار پسر بردند، تا لحظاتی بعد، به دور از چشم آدم ها، عبدالکریم بیاید و دست مادر را بگیرد و ببرد به همانجا که باید!

عجب قصه ای دارند شهدا و عجب معادلاتی برقرار است در دنیایشان و این وسط ما هستیم که باید از دور نگاه کنیم و حسرت بخوریم. حسرت نرسیدن به قافله و حسرت قدرنشناسی از این مادرها و پدرهایی که هر روز یکیشان به مهمانی آسمان می رود.

پیکر مرحومه مغفوره«بتول برکتی» مادر شهید معظم «عبدالکریم قانعی فر» امروز صبح بر شانه های شهر تشییع و به میهمانی فرزند شهیدش رفت. مجلس ترحیم ایشان از ساعت ۹:۳۰ الی ۱۱:۳۰ امشب در مسجد امام حسین شمالی برگزار خواهد شد.

لینک مصاحبه سایت تسنیم با مادر شهید قانعی در ۲۲/۴/۹۷ ، چند روز قبل از وفات ایشان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا