در صحرایی وسیع، خیل جمعیتی را می دیدم که در جاده ای در حال حرکت هستند. جمعیتی که ابتدا و انتهایشان در افق های دید من محو می شد. جمعیتی که تا کنون نمونه اش را ندیده بودم و از هیبت و کثرت آن همه آدم، مبهوت، فقط تماشا می کردم.
ناگهان چشمم افتاد به سیدمجتبی با لباس هایی خاص و در قالب یک مأمور امنیتی و مسئول حفاظت که مُسَلح بود و مدام در بین جمعیت حرکت می کرد و مشغول نظارت و مراقبت از مردمی بود که چون سیل از یک سو می آمدند و به سویی دیگر روانه می شدند.
برایم یقین حاصل شد که آنجا مسیر پیاده روی اربعین بین نجف و کربلاست. چند قدم جلوتر رفتم و خودم را به او رساندم. میخواستم مطمئن شوم که سیدمجتبی است، لذا صدایش کردم. به محض اینکه صدایم را شنید، صورتش را برگرداند. حیران مانده بودم و متعجب. آخر دیگر کسی نمانده بود که از شهادت سید بی خبر باشد. عالم و آدم می دانستند قصه ی سید چگونه خاتمه یافته است و حالا دیدن سید، در آن جمعیت و با آن هیبت برایم عجیب به نظر می رسید. نزدیکتر رفتم و دوباره گفتم: «سیدمجتبی خودتی؟!» گفت: «آره! خودمم!» گفتم: «مگه تو شهید نشده بودی؟!» گفت: «نه! من شهید نشدم! من زنده ام! جدّم اباعبدالحسین(ع) بهم مأموریت داده که برای محافظت و مراقبت از زائرینش بیام اینجا!»
اینجا بود که از خواب بیدار شدم! یقیناً سیدمجتبی مقام بزرگی نزد خدا و اهلبیت(ع) داشت که من در ایام اربعین حسینی چنین خوابی دیده بودم. خوشا به سعادت سید!
پانویس:
بخشی از کتاب «سید زنده است» روایت زمانه و زندگی بسیجی شهید مدافع حرم شهرستان دزفول «شهید سیدمجتبی ابوالقاسمی»
کتاب سید زنده است را می توانید از کتابفروشی های معتبر شهرستان دزفول همانند معراج، رشد، وارثین ، تبیان و … تهیه نمایید. ان شاء الله به زودی بستر فروش اینترنتی این کتاب هم فراهم خواهد شد.