و پیکر به سر شناخته می شود یا به نشانه ای . . .
به بهانه معرفی شهید سید محسن زرنگ زاده و نحوه ی شناسایی پیکر مطهرش
«سید محسن»، بهمن ماه سال ۶۵ علی رغم مجروحیت شیمیایی که داشت، در عملیات کربلای ۵ شرکت کرد و خبردارشدیم که پس از فتح خاکریز معروف به «نون ۱۴» به هنگام اقامه نماز و در حال رکوع، بر اثر اصابت توپ دشمن به شهادت رسیده است. اما به دلیل وضعیت خاص منطقه عملیاتی و مسائلی که در حین عملیات بوجود آمده است، انتقال پیکر او به عقب مقدور نبوده است. به همین دلیل، خانواده و علی الخصوص مادرم دچار بی تابی شدیدی شدند.
۱۴ اسفند بود که به دلیل اصرارهای مادر جهت یافتن پیکر برادر شهیدم «سید محسن زرنگ زاده»عازم منطقه عملیاتی شدم. پس از هماهنگی های لازم با موتورسیکلت وبه همراه پیکی از لشکر۷ ولیعصر(عج) به سمت خط مقدم حرکت کردیم. به هر زحمتی که بود و با وجود آتش دشمن به محل خاکریز نون۱۴، محل شهادت برادرم رسیدیم.
بدون اینکه بدانم کدام سو را باید جستجو کنم، خود را به بالاترین نقطه خاکریز رساندم. در دلم آشوب عجیبی بود. پی گمشدهام بودم. دنبال علامتی ، ردّی و یا نشانهای از پیکری که نمی دانستم کجاست و در چه حالتی او را خواهم یافت. اصلاً خواهم یافت یا نه ؟ مدام در دلم با سید محسن نجوا می کردم و آرزویم این بود که سید محسن خودش را به من نشان دهد.
پریشان و سرگردان گرم جستجو شدم. مسیر خاکریز و شیار کنارآن را دید میزدم. مسیر پر بود ازجنازههای عراقی. جلوتر رفتم. پیکری با چند متر فاصله از جنازه های عراقی توجه مرا به خود جلب کرد. بدون آنکه بخواهم و بدون اینکه اراده ای از خود داشته باشم، پاهایم حرکت کردند سمت آن پیکر. یک دور کامل به دورش چرخیدم و بی اختیار نشستم. تمام پیکر خونین بود و غرق در دود ناشی از انفجار. در اثر اصابت ترکش ها ، نصف صورتش جدا شده بود و یک پایش قطع و سینه و شکمش پاره شده بود.
پیکر مظلومیت خاصی داشت و تمام وجودم از دیدنش غرق در ماتم و اندوه شد. دوست نداشتم از کنارش برخیزم. نیرویی عجیب مرا در کنارش نگه داشته بود. هر چه بیشتر نگاه می کردم ، عطشم برای دیدن بیشتر و بیشتر می شد و نمی دانم چه مدت زمانی کنارش نشستم و فقط نگاه کردم و حسرت خوردم.
برخاستم. دور نون۱۴ یک دور کامل زدم. خبری از پیکر برادرم نبود. ناخودآگاه دوباره خودم را در جوار همان پیکر دیدم. دوباره همانند قبل میخکوب شدم. دوباره پاهایم توان حرکتشان را از دست دادند.
دوباره کنارش نشستم و سر تا پایش را با تمام وجود به نظاره نشستم. پیکری بدون سر و آخر پیکر به سر شناخته میشود و یا به نشانه ای. نشانهای هم نبود. چون تمام لباس هایش سوخته شده بود و تمام اعضای بدنش به طور دلخراشی از هم پاشیده بود. دیدن این صحنه برایم بسیار آزاردهنده بود. برخاستم و ناامید از یافتن پیکر برادرم، به همراه پیک به مقر و از آنجا شرمنده از روی مادر به دزفول برگشتم.
به هر ترتیبی داستان را برای خانواده تعریف کردم. عمه بی بی ام که سن بالایی داشت، مدام می گفت : «آن پیکر که دیدی به یقین سید محسن بوده است و من شکی ندارم. شهید نظاره گراست. شهید آگاه است. شهید اجازه ی بسیاری کارها را دارد که دیگر ارواح ندارند.»
فردای آن روز خبر دادند پیکر شهید را به دزفول آوردهاند. رفتم شهید آباد. نمیدانستم با چه صحنه ای مواجه می شوم. فقط می دانستم که این ثانیه ها، لحظه های وداع هستند. پارچه کنار رفت و دیدم آن صحنه را که در منطقه دیدم. همان پیکر بی سر. همان پیکری که کنارش نشستم و مدام نگاهش کردم. همان پیکری که عجیب مرا به سوی خود می کشید. همان پیکری که دورش طواف کردم. خداوندا! من کنار جنازه برادر خود، در منطقهی عملیاتی و در زیر گلوله باران های دشمن ، عزاداری برادرم را کرده و نمی دانستم.
پیکر پاک و مطهر شهید سید محسن زرنگ زاده
احساس میکردم پیکر بی سر سیدمحسن به من لبخند می زند و می گوید : «برادرجان! من به شما همانجا در منطقه گفتم. گفتم بنشین کنار برادرت. گفتم خوش آمدی برادر جان».
نشستم کنار برادرم. مثل همان روز که کنارش نشستم اما نشناختم. آری. من آن روز پیکر برادرم را نشناختم. آخر پیکر به سر شناخته میشود و یا به نشانهای و او هیچ یک از اینها را نداشت.
سلام بر قلب صبورت و فدای غربتت یا زینب (س) که نمیدانم تو پیکر بی سر برادر را چگونه شناختی؟
شهید سید محسن زرنگ زاده متولد سال ۱۳۴۹ در عملیات کربلای ۵ در اسفند ماه ۶۵ شهد شیرین شهادت نوشید و مزار منور ایشان در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.
راوی : سیدمرتضی زرنگ زاده (برادر شهید)
نویسنده : حاج علیرضا بی باک نویسنده وبلاگ سرگذشت ( با اندکی تلخیص )