بالانویس ۱:
این مطلب را چهار سال پیش در سالروز این حماسه شگرف منتشر کردم و امروز دوباره پس از قدری به روزرسانی بازنشر می کنم
بالانویس۲:
اینکه چرا این حماسه و جانفشانی بی نظیر بچه های دزفول تا کنون در جایی ثبت نشده و به طور مفصل روایت نگردیده است و به این اتفاق تاریخی و بی نظیر به صورت مفصل پرداخته نشده است، برای من جای تعجب و شگفتی دارد. این نیست مگر از مظلومیت تمام نشدنی شهدای دزفول. خصوصا این شهدایی که عکس های سیاه و سفید و ۳*۴ انها را با مکافات توانستم پیدا کنم.
بالانویس۳:
من برای این روایت بی نظیر ، در اسامی شهدا به روایت واحدی نرسیدم. این روایت برآیند مصاحبه و گفتگو با چند تن از رزمندگان دفاع مقدس و مرور اسناد دفاع مقدس است. در روایت راویان و شاهدان آن شب، به دلیل شرایط سخت و وضعیت خاص آن شب، در اسامی شهدای داوطلب ورود به میدان مین اختلافاتی هست. لذا احتمال اینکه نام برخی از شهدای این واقعه از قلم افتاده باشد یا نام شهیدی به این لیست اضافه شده باشد، وجود دارد. اما اصل واقعه ، واقعه ای شگفت و بی نظیر است که باید به آن پرداخته شود.
به نظر من باید یک دورهمی بین رزمندگان شاهد حادثه برگزار شود و این واقعه با ذکر جزئیات تشریح و به صورت کامل و بدون نقص برای تاریخ ثبت شود
معبر آسمانی
روایت نشده ای از حماسه و جانفشانی بی نظیر رزمندگان دزفول در فتح بستان
اعزام رزمندگان دزفول برای عملیات طریق القدس
ماموریت گردان بچه های دزفول به فرماندهی آقای کلولی، عبور از موانع و میدان مین و شکستن خط مقدم دشمن است. دو روزی می شود که نیروها خارج از شهر سوسنگرد مستقر شده اند. بمباران مداوم منطقه نشان از هوشیاری دشمن دارد.
طریق القدس آغاز می شود. نیروها قبل از تاریکی هوا به نزدیکی های خط خودی منتقل شده و به ستون یک در حاشیه خاکریز مستقر می شوند. باران خمپاره هایی که هدفمند و بی هدف شلیک می شود، هنوز ادامه دارد که آسمان شروع می کند به باریدن.
باران مهمان ناخوانده ای است که بی برنامه، همه ی برنامه ها را به هم می ریزد و سوز سرمایی را که تا مغز استخوان ها نفوذ می کند، بیشتر می کند. گلِ شدن زمینِ زیر پای نیروها و حرکت با آن همه تجهیزات و مهمات هم کار سختی است. آن هم در سکوت مطلقی که فقط زمزم ذکر در حال جوشیدن است.
باران مصداق «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ» می شود، آخر عراقی هایی که حالا سومین شب چشم انتظاری شان را برای مقابله با عملیات بچه ها می گذرانند، آسوده خاطر می شوند که با این وضعیت باران، از عملیات خبری نخواهد بود. از آماده باش خارج می شوند و راحت تر از همیشه چشم بر هم می گذارند. فقط نگهبان های عراقی می مانند و شلیک های گاه گاه و بی هدفی که نشان از ترس و واهمه شان دارد.
نیروها به میدان مین رسیده اند و به ستون یک زمین گیر و تخریبچی ها مشغول باز کردن معبر می شوند. معبر اگر باز شود، بچه های دزفول می زنند به دل دشمن و امانشان را می گیرند. هر کس فقط صدای تپش قبل خودش را می شنود و نوای ذکر همسایه اش را.
ناگهان صدای انفجار در فضا می پیچد و شعله ای عظیم، زمین را روشن می کند و خون تخریبچی اول در امتزاج قطرات باران معبر را سرخ می کند. سکوت شکسته می شود و لوله ی داغ تیربارها بی وقفه محل انفجار را شخم می زنند و تخریبچی دوم هم معبر را نیمه کاره رها می کند و می رود آسمان.
همه چیز لو می رود و عراقی ها گردان را زیر باران گلوله هایشان می گیرند. قیامتی به پا می شود. منورها آسمان را مثل روز روشن می کنند و لحظه به لحظه به حجم سنگین گلوله ها افزوده می شود. تیرهای رسام بدجوری رعب آور اطراف نیروها زمین می خورند و برخی هم انگار به سپری نامرئی برخورد کرده و کمانه می کنند.
همه چسبیده اند به زمین و امکان سربلند کردن نیست. «مهدی نسب» و «نجف آبادی» آنجا حماسه می آفرینند. در آن قیامت خمپاره و گلوله، نیم تنه شان را از خاکریز بالا می کشند و بدون ذره ای هراس به طرف تیربارها شلیک می کنند.
وقت تنگ است. مجال ماندن نیست. نه تخریبچی مانده است و نه وقتی برای معبر زدن. در این شرایط معبرِ نیمه کاره را فقط یک راه می تواند تکمیل کند.
«غلامحسین عیدیان» کمک آرپی چی زن است. منتظر فرمان نمی ماند. کوله آرپی چی اش را می اندازد زمین و فریاد می زند: «من می روم و بعد از من ادامه ی معبر با شما . . . »
طنین الله اکبرش برای همیشه یادگاری می ماند و خود را به میدان مین می زند و صدای انفجار بلند می شود. باران نمی تواند مانع شود که بوی گوشت و خون سوخته به مشام ها نرسد. خون از جای جای پیکرش فواره می کشد و با همان نیمه جانش فریاد می زند: « از روی من رد شوید . . . »
«علیرضا عنایت زارع» بلند می شود تا پیکر او هم بخشی از معبر آسمانی طریق القدس شود و باز هم صدای انفجار و حالا دیگر نیروها سر و دست می شکنند برای معبر شدن.
«اسماعیل شاهین زاده» سبقت می گیرد و دل به معبر می زند و زمانی نمی گذرد که فرشتگان الهی لبخند زنان او را هم بالا می برند. تا باز شدن کامل معبر هنوز خیلی مانده است.
«حبیب و محمد تقی جاموسی پایدار» دو پسر عمو هم لبخند زنان راه معبر را درپیش می گیرند و« عبدالعلی کرمی زاده » و «منوچهر عابد زاده» هم.
انفجار در انفجار گم می شود و عشق در عشق. چه معبری می شود این معبرِ آسمانی طریق القدس. معبری که با پاره های پیکر بچه های دزفول بازمی شود و حماسه ای که در تاریخ دل ها و نگاه ها ثبت می شود.
حالا معبر باز شده است. به قیمت تکه و پاره شدن چندین جوان و نوجوان. به قیمتی که آن روز هیچ کس گمان نمی کرد، آیندگان قدر این قیمت را ندانند. به قیمت واقعه ای که هیچ کس گمان نمی کرد روزی فراموش شود. بچه های دزفول با صدای تکبیر از معبر آسمانی می گذرند و شعله در خرمن کفر می اندازند.
شهید غلامحسین عیدیان
شهید علیرضا عنایت زارع
شهید عبدالعلی کرمی زاده
شهید اسماعیل شاهین زاده
شهید حبیب جاموسی پایدار
شهید محمدتقی جاموسی پایدار
شهید منوچهر عابدزاده
روح مطهر شهدای طریق القدس، خصوصاً شهدای این معبر آسمانی ، شاد و یادشان گرامی باد
پانویس۱:
حاج علیرضا زمانی راد فرمانده ای که آن شب شاهد این اتفاق شگرف بوده است شهدای میدان مین را شهیدان غلامحسین عیدیان ، محمد تقی و حبیب جاموسی پایدار ، منوچهر عابد زاده ، هرمز خادمی و غلامرضا جراح معرفی کرده است.
شهید هرمز خادمی
شهید غلامرضا جراح زاده
پانویس:
چهل و سه سال پیش در چنین روزی حماسه ای رقم می خورد که حالا کمتر کسی روایت آن را شنیده است. حماسه ای که کمتر کسی آن را ثبت کرده است برای ماندگاری در تاریخ و کمتر کسی آن را برای آیندگان به تصویر کشیده است.
نوجوانان و جوانان دزفولی از این واقعه ی تکان دهنده بی خبرند، چه برسد به غیر دزفولی ها. خداییش در عبور دادن شهدای دزفول از مرزهای شهر خیلی کوتاهی کرده ایم. در شناختن و شناساندن شهدایمان کم گذاشته ایم. دزفول پر است از اتفاقات شگرف و تکان دهنده و جریان ساز و تأثیر گذار. اما چرا کسی در این میدان تکثیر شهدا وارد نمی شود را نمی دانم.
گمان نکنم روز حساب هم بتوان رو در روی شهدا سرود «شهدا شرمنده ایم» را خواند و اشک ریخت. تا وقت هست باید کاری کرد. هر کس به قلمی یا قدمی معبری باز کند برای معرفی شهدای دزفول و قهرمانی هایشان.
چه زیبا گفت شهید سید هبت الله فرج الهی که :«نظر کردن در زندگی شهدا، شهید ساز است»
منابع:
روایت حاج علیرضا زمانی راد
سایت رایحه
کتاب رسم خوبان
کتاب شوق شهادت
و گفتگو با چند تن از رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس
حرف همان است که شهید عیدیان گفت…من می روم. ادامه معبر با شما…
همان حرفی که چند دهه بعد عارف کاید خورده تشریح کرد ((می رویم به پیشواز گلوله هایی که سینه هایمان را سرد میکند از داغ هایتان… و شما می مانید و دو چیز . اولی : خون ما و پیروی از ولایت فقیه دومی ؛ دنیا و هوای نفستان. یادتان باشد ؛ قیامت باید در چشمان تک تک شهدا زل بزنید و جواب بدهید.)).
.روایتی که به تنهایی می تواند گوش عالم را کر کند و با ساخت یکفیلم یک نسل را تکان دهد در پستوی ذهن ها دارد به فراموشی سپرده می شود.
سلام برادر
کاش یک مستند از درد دل های من ساخته می شد
سلام این نکته سنجی وپیگیری بجای شماقابل تحسین بوده وراویان رابرروی صحنه صداوسمیادعوت کنیدتاهمه ازاین رشادت رزمندگان شهیدمان مطلع شوند. سپاس
سلام و رحمت . . .
سکه ما و راویان ما و روایت های ما دیگر برای آقایان از رونق افتاده است . . .