بالانویس :
چندین سال بود که می خواستم از شهید معلم بنویسم، اما حقیقتاً رفقایش کمک نکردند. فقط یکی دو نفر از همکاران و رفقایش در این میان دست یاری دادند و از او گفتند و بقیه شان یا سر کارم گذاشتند و یا پیامم را هم جواب ندادند که من چندین بار گله شان را پیش میرزا و سر مزارش بردم.
روایت های حاضر را با سختی های مکرری توانستم ردیف کنم که در این بین باید از حاج غلامرضا عیدی مراد و حاج کریم غیاثی سپاسگزاری کنم که بیشترین کمک را کردند و حق رفاقت را برای شهید معلم بجا آوردند.
آنانکه سرکارم گذاشتند و به هر دلیل حرف نزدند ، خودشان می دانند و میرزا حسن! من که ازشان نمی گذرم، میرزا را نمی دانم!
میرزا حسن
روایت هایی از پرآوازه ی گمنام ، شهید حسن معلم
قسمت دوم
شورآفرین
جوانی پرشور و پرتحرک و کوشا بود. بلند همت و تلاش گر بود و کارساز و از خدمت به جامعه و دوستان و آشنایان لذت میبرد. در کارهای خدماتی و مردمی و در مرتفع شدن مشکلات و مساعدت همنوعان مؤثر و مشتاق بود. در قامت بلند و رسای مردانهاش سکوت و سکون و آرامش کمتر دیده میشد. شتابان و پرجنبوجوش سیری و صراطی الهی داشت.
مسافری بود که از فرصتها بهره میجست و قدر ارزشها و لحظهها را میدانست و به سبب همین ادراکات و تفکرات بود که سریعتر از دیگران گام برمی داشت.
میرزا حسن همیشه در حال کسب و آگاهی و یافتن و بدست آوردن دانش بود. قلبی رئوف و مهربان داشت و دوستدار مردم بود. طبعی شوخ و تبسمی گیرا و تفکری خدایی داشت. در جبهه هم همیشه دنبال چیزی بدیع و تازه می گشت. او را در کنار خاکریزها، تپهها، کمینها ، بیشتر جستجو میکردیم.
دلی محکم و دریایی داشت. عراقیها طعم شجاعت او را بارها چشیده بودند. چه قدر ساده حرف میزد و توکل به خدا داشت. وقتی به شهر میآمد دوباره هوای پرواز جبهه داشت.
راوی: عبدالرحمن کرامت نیا
محبوب سپاه و ارتش
در زمانی که بنی صدر مایه نفاق بین ارتش و سپاه بود، پاسداری چون میرزا معلم، چنان با بچه های ارتش پیوند خورده بود که گویی ارتشی بود و داشتن چنین شخصیتی او را هم بین پاسداران و بسیجیان و هم بین ارتشی ها ، محبوب و دوست داشتنی جلوه می داد
منبع: زندگینامه شهید
بی آرام
چند وقتی که از شروع جنگ گذشت، تعدادی از بچه های شرکت کارون، از جمله میرزا معلم به فرماندهی حاج عظیم محمدی زاده( شهید) به جبهه صالح مشطط اعزام و مستقر شدیم.
میرزا حسن معلم هم در شرکت کارون و هم در جبهه از آن افرادی بود که بدون استثنا هر کس با ایشان آشنا می شد، شیفته اخلاق خوش و بذله گویی او می شد. میرزا حسن در عین حالی که آنقدر شوخ طبع بود، در کار و فعالیت جدی بود و از
خصوصیات او پشتکار و تلاش تا حصول نتیجه و نگاه به ثمر و هدف و نتیجه ی کاری بود که باید انجام بدهد
او علاوه بر وظایف خود سعی می کرد تا جایی که بشود کارهای دیگران را به عهده بگیرد و از بس پرکار بود، حاضر نبود کاری را که حتی به او ارتباطی نداشت، ببیند که نیمه کاره مانده و سعی بر انجام و اتمام آن داشت.
راوی: حاج غلامرضا عیدی مراد
مثل معلم
در شب و روز خیلی اندک می خوابید و خوابش هم بسیار سبک بود. او با هر کسی و هر سلیقه ای سریع دوست و رفیق و خودمانی می شد و سعی می کرد به او کمک و راهنمایی کند.
در پس چهره میرزا حسن خندان و اخلاق نیک و بذله گویی های مداومش، چهره ای دیگر هم می دیدم. اگر کسی در عمق وجود او می نگریست، هم خدا ترسی می دید و هم نوعی اضطراب و هیجان و اندوه! من این ویژگی ها را در نگاه میرزا می دیدم.
میرزا معلم دل به دنیا نبست و به قول پدرش فرزند آخرت بود. همه دوست داشتند که مانند معلم باشند و به لطف خدا میرزا معلم توانست رزمندگانی دلیر و شجاع و استوار در رزم و عارفانی عاشق در تعامل با معشوق پرورش دهد.
راوی: حاج غلامرضا عیدی مراد
زاغه ارتشی ها
میرزا معلم در جبهه صالح مشطط، مسئول یک توپ ۱۰۶بود که برای تهیه مهمات آن و سایر مهمات مورد نیاز از قبیل خمپاره و تیر تیربار به ترفندهای مختلف و ارتباط گیری با ارتشی های مستقر در آنجا مهمات تهیه می کرد.
ارتش در آن زمان تحت فرمان بنی صدر خائن بود و مهمات و ادوات جنگی هم در اختیار ارتش و دستور داشتند که با سپاه همکاری نداشته باشند و از این کار منع شده بودند. از این رو از همکاری کردن با سپاه در این زمینه بشدت منع بودند و این بچههای سپاه و بسیج بودند که با دوستی و رفاقت خاص با ارتشی ها و به لطایف الحیلی، بخشی از کمبود مهماتشان را از زاغه های ارتشی ها تامین می کردند و میرزا معلم هم گلِ سر سبد این ارتباط ها بود و شاهکار می کرد.
راوی: حاج کریم غیاثی
تکِ میرزا
یکی از همرزمان میرزاحسن می گفت: « گاهی دوستی و رفاقت و راهکارهای معمول و شگردهای خاص میرزا معلم که جواب نمی داد، مجبور بودیم تغییر استراتژی بدهیم. یکی از راهبردهایمان تَک زدن به انبار مهمات ارتشی ها بود. گاهی با سوراخ کردن دیواره انبار مهمات ارتشی ها ، تک می زدیم بهشان و مهماتمان را تامین می کردیم»
راوی: حاج کریم غیاثی
فتح المبین
میرزا معلم پس از مدت ها حضور در جبهه های پدافندی ، در عملیات فتح المبین فرماندهی یک گروهان از نیروهای لشکر ۷ ولی عصر(عج) را به عهده گرفت و در عملیات بیت المقدس هم به عنوان فرمانده گروهان شرکت کرد.
نیروهایش چهره ی گشاده و خندان او را همیشه روایت می کنند و اینکه او همیشه با تمام مسائل و مشکلات با چهره ای خندان و البته مقاوم و هوشمندانه روبرو می شد و این روحیه هم تسهیل در کارهای خودش ایجاد می کرد و انگیزه و روحیه نیروهایش را به بهترین نحو تقویت می کرد.
منبع: زندگینامه شهید
پایان قسمت دوم
ادامه دارد . . .
سلام و درود فراوان
مطلب میرزا معلم را خواندم، هنوز بغض گلویم و اشک چشمانم امان نمی دهد ولی گفتم تشکر کنم که یادی از دایی حسن من گردید. دایی مهربانی که خاطرات اول جنگ و جبهه و …با او گذراندم اگر چه کوچک بودم. یک روز که سال دوم جنگ بود مرا برد کرخه ۹ سالم هنوز تمام نشده بود.با موتور رفتیم
یادش بخیر ممنون
سلام و رحمت
زنده باشید و سپاس از لطف شما
اگر شما و خانواده خاطراتی دارید لطفا ارسال کنید تا به مطالب اضافه کنیم